eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
#آرامش دستام رو به آرومی شستم و مشتی آب به صورتم پاچیدم. به چهره بی روحم چشم دوختم. من تا کی اسیر ا
هر دو سری تکون دادن و من مبهوت ایستاده بودم. کی اینجا بود؟؟نگاه گیج مسیح بهم حس خوبی القا نمیکرد. چشمش به ماشین و چهره اش به طور عجیبی سخت شده بود. با کمی تعلل گفتم: _مسیح چیزی شده؟ نگاه سر سخت و تیره اش رو از ماشین به من نگران بخشید و بعد به آرومی گفت: _نه!! نمیتونستم پاسخش رو باور کنم اما اجازه سخن دیگه ای رو از من گرفت و با حالت سختی گفت: _بریم عمارت. در تنگنا قرارش نداده و همگام باهم سمت عمارت رفتیم. این عمارت همون عمارت بود اما سرنوشت عجیبی که در انتظارم بود من رو به مرز جهنم کشید. **حامی چشماش رو با حالت پلیدی به من دوخته بود. شاهزاده عرب اینجا و در مقابلم بود. خالد... رفاقت و صمیمیتی در کار نبود؛فقط یکی از بزرگان سیاسی بود که مراوده خاصی با زیر مجموعه های من.یعنی همایون داشت..عدنان گوشه ای ایستاده و به پسرعموش که مقابل من نشسته بود نگاه میکرد.. خالد شاهزاده و عدنان در رکابش بود. پسرعموی وفاداری بود. چشماش کاملا آماده به شکار بود. احتمال داده بودم یکی از اون سه نفر این شاهزاده باشه اما بعد از تحقیق های زیاد متوجه شدم هیچ ربطی به اون دوران نداره. حضور ناگهانیش در ایران و بعد هم در عمارت من فقط به یک دلیل بود. حتما قطع رابطه با همایون!!! با فیلم هایی که الینا گرفته و به طور دقیقی به دست آدم های شاهزاده رسیده بود خبر کشته شدن ارحام جوری جلوه داده شده بود که کار همایونه. کشته شدن ارحام اتصال همایون و خالد رو قطع کرده بود انگار, سیاست مدار خوبی بود. بی تفاوت به حضورش پشت میزم نشسته و به اویی که روی صندلی قراره گرفته و با لبخند به من نگاه میکرد نگاه دوختم. گوی فلزیم رو چرخوندم و به انگلیسی گفتم: _ (برنامه ات چیه؟) لبخندی زد..می دونست علاقه ای به عربی صحبت کردن ندارم بنابراین مجبور بود برای اينکه با من صحبت کنه طبق خواسته من پیش بره. دست و پا شکسته گفت: (هیچی. من فقط میخواستم شما رو ببینم) سری تکون دادم. خیله خب؛انگار نمیخواست دیگه در اون مورد حرفی بزنه، گوی ام رو روی میز رها کردم و اون مشتاق به حرکت بعدیم نگاه می کرد. من زیر دین کسی نمی موندم. عدنان به دیوار تکیه زده و به من نگاه میکرد. چند سال پیش یک شب به طور اتفاقی مهمونش شده بودم و خالد با مهمونی بزرگی ازم پذیرایی کرده بود. نگاه نافذم رو بهش دوختم و بدون هیچ حسی گفتم: (من بهت یه مهمونی بدهکارم. فردا شب جبران می کنم) لبش خندید و این دقیقا اون چیزی بود که من می خواستم. بچرخ تا بچرخیم خالد, **آرامش‌ ولوله ای درون عمارت بر پا شده و تموم خدم و حشم در حال آماده سازی عمارت برای مهمونی امشب بودن. مهمونی بزرگی که به افتخار ورود شاهزاد عرب به اینجا برگزار می شد. دیشب موفق به دیدنش نشدم چون مثل اینکه شب جایی دعوت بود و نمونده بود. من بی ربط ترین آدم این مراسم بودم اما به دستور اون زورگو باید شرکت می کردم. و باز هم طبق فرمایش اون زورگو حق نداشتم امروز به بیمارستان برم. همه چیز یکم زیادی مشکوک بود. برای اینکه در دست و پای بقیه نباشم خودم رو درون اتاقم حبس کرده بودم. حمیرا شدیدا با کار کردنم مخالفت می کرد و هر چه قدر اصرار می کردم با لحن تندی مانعم می شد و حرصش رو سر بقیه خالی می کرد. روی تختم دراز کشیدم که تقه ای به در خورد. شالم رو از روی پاتختی برداشته و به آرومی گفتم: _بیا تو. پارسا با لبخند کمرنگ آشناش همراه با جعبه سیاه بزرگی داخل شد. سردرگم ایستادم و سلام کوتاهی گفتم. جعبه بزرگ رو روی تخت قرار داد و گفت: _چطوری؟ اشاره ای به اون جعبه کردم و گفتم: _این چیه؟ شونه ای بالا انداخت و گفت: _نمی دونم..مسیح فرستاده گفت بدم بهت. گوشه لبم رو به دندون کشیدم و گفتم: _چیزی بدی توش نیس؟ با لبخند گفت: _نه. کتش رو مرتب کرد و گفت: _زنگ بزن ازش بپرس..فعلا من برم. خداحافظی سرسری باهاش کردم و بعد به سرعت شماره مسیح رو گرفتم. چند بوق بیشتر نخورده بود که صدای بشاشش به گوش رسید: _بفرما ناتاشا؟ ناخوداگاه لبخندی زدم و گفتم: _سلام خوبی؟ _سلام علیکم,خوبم..تو چطوری؟ گوشه تخت نشستم و به جعبه مخملی دست کشیدم و گفتم: _خوبم..مسیج این جعبه چیه فرستادی؟ با لاقیدی گفت: _خب باز کن ببین چیه دیگه. چشم غره ای رفتم و به آرومی ربان قرمزش رو کشیدم. تلفنم رو بین شونه و گوشم قرار دادم و گفتم: _دارم بازش می کنم..خب برای چی واسه من فرستادی؟ _بازش کن می فهمی. با کنجکاوی و کمی دوق در جعبه رو کنار زده و از دیدن محتویات داخلش با حیرت و تعجب گفتم: _واااای مسیح!لبخندی زد و گفت: _خب انگار خوشت اومده. محو زیبایی و سنگ کاری های روی لباس بودم که گفت: 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 بهشون بگو اعضا سلام دوستان خوبم من روز چهارشنبه مصادف با عید فطر روی تخت بیمارستان عمل پستان میشم و دعای خیرتون رو فراموش نکنین برای بیمارانی چون ما 🤍🤍❤️ تهران عمل میشم🥹 راستی اگر صلاح دونستی این موضوع را در کانال بگو امروز در مطب دو تا خانم مراجعه کرده بودند که در واقع عمل بسیار ناموفق و بدی در کلینیک خانم دکتر نا..... ن......داشتند و نه تنها از کارکرد  بلکه از طرز رفتار نامحترمانه ایشون کلی شاکی بودند 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاسی جون .میخواستم برای خانومایی که دارن مخصوصا برا کسایی ک و تخمدان پلی کیستی دارن یه راه کار بدم .مامان من هجده سال نازایی داشت مشکلشم تنبلی تخمدان بود هر راهی ک شما فکرشو بکنید انجام داد پنج سال تحت نظر یه دکتر معروف بود ک نتیجه نگرفت دکترش رو عوض کرد باز شش سال دیگه هم پیش اون میرفت ولی باز نتیجه نگرفت تا اینکه هم مامانم هم بابام کلا بیخیال بچه شدن یکی دوسال اخر و هرچقدر التماس میکردم دیگه دکتر نمیرفتن تا اینکه یه خانومی به مامانم گفته بود دو قاشق غذا خوری شیره خرما رو با یه قاشق غذا خوری پودر میخک مخلوط کنن و هر روز ناشتا بخورنش حتی دوران پریودی هم باید بخورن ممکنه چند ماه یا شایدم یک سال طول بکشه تا نتیجه بگیرن ولی مامان من فقط سه روز ازش خورد و یه مشکلی پیش اومد کلا گذاشت کنار بعد دوماه فهمیدیم که به لطف خدا مامانم حاملست حالا ممکنه رو بدن کس دیگه ای دیر تر جواب بده ولی ان شاءالله که هر کدومتون که مشکل دارین نتیجه بگیرین. یاسین کوچولو داداش بنده که هشت ماهه اومده تو زندگیمون مری جون اگه دوس داشتی بزار تو کانال. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅ شش اصل آرامش: 🌼به کسیکه بهت اهمیت نمیده، اهمیت نده 🌺به خلایق هر چی لایق، باور داشته باش 🌼توقعتو از دیگران، به صفر برسون 🌺هر کسو نتونستی ادب کنی، بشین و صبر کن تا روزگار ادبش کنه 🌼هر انسانی به اندازه ی سطح شخصیت و شعور خودش میتونه ارزش تو رو تشخیص بده 🌺هر کسی که ارزش تو رو ندونست، راهتو ازش جدا کن؛ و اگر امکانش نبود، در ذهنت کم رنگش کن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 با آرزوی سلامتی و دلِ خوش طاعات و عبادات مقبول حق🌺 عید سعید فطر بر شما عزیزان تهنیت و مبارک باد🌺🌺 🦋🌹عصرتون بخیر     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 شیرینی کرمدار😍😋 فوق العاده خوشمزه و راحت مواد لازم : خمیر هزارلا ۱ بسته زرده تخم مرغ ۱ عدد شیر ۱ ق غ کرم شیرینی : شکر ۸۰ گرم وانیل ۱ ق چ شیر ۳۰۰ میلی لیتر زرده تخم مرغ ۲ عدد نشاسته ذرت ۲۰ گرم کره ۳۰ گرم آرد ۲۰ گرم     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام  به شما یاس جونه عزیزه دل و سلام بهمه ی عزیزان داخل کانال من زندگینامه هایی که میزاری رو خیلی دوست دارم و با اشتیاق میخونم اما اومدم پیام بدم بابت زندگینامه مریم و بهنام،واااااای دختر چه قلمی داری قشنگ رمان بود،قشنگ تصورش میکردم چه قشنگ گفتی،چه کلامه گرمی داری پیش خودم گفتم شاید واقا نویسنده ی رمانی که انقد زیبا نوشته بودی خیلی ممنونم،خیلی سال بود که انقد شوق برای خوندن چیزی نداشتم و فقط میخوندم ممنونم ازت گلِ مریم ✅سلام وقت بخیر بزرگوار قصه زندگی بهنام رو خوندم خدا میدونه اشک تو چشام جمع شد دلم به حال اقا بهنام سوخت چه مظلوم رفته از این دنیا، خدا اذر خانمو ببخشه اگه اون باعث بدبختی اقا بهنام شده باشه،  مریم بانو عشقت چقد قشنگ بود. سعی میکنم هر وقت یادم افتاد برا عشقت صلوات بفرستم از طرف کاکتوس💜 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جون میخواستم درمورد این که هر چی ورد زبونت بشه همون میشه بگم ما تو یکی از استانهای غربی هستیم تو دوران مجردی هرکی از من میپرسید کجا داری میری میگفتم بندر عباس.. الکی... یا مامانم رفته بود بیرون خرید بابام میگفت مامان کجاست میگفتم بندر عباس😜😜یا برعکس.هر کی میپرسید فلانی کو من به شوخی میگفتم بندرعباسه😄اصلا نمیدونم چرا میگفتم 😂😂 هیچی بعد چندسال الان تو یکی جزایر بندر عباس دارم باشوهرم زندگی میکنم😂😂😂 هیچ وقت فکرشو نمیکردم اصلا بندر عباس رو ندیده بودم تاحالا ولی ورد زبونم بودم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88