*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام خوب هستید
وای که چقدر داستان من و داداشم قشنگ بود مچکرم عالی بود کلی روحیه گرفتم❤️
✅سلام عزیزم یاس بانو از خوندن داستان بهنام و مریم بی نهایت متاثر شدم خدایش بیامرزد ای کاش همه عاشقا بهم میرسیدن باور کنید با خوندن این داستان واقعی اشک ریختم و بارها گفتم مریم جان تو چقدر صبوری بارها گفتم خدا رحمتش کنه آقا بهنام
داستان منو داداشمم خیلی دلنشین بود خوش بحال این خانوم داداش به این خوبی دارن داداشای من که منو در حد یه غریبه میدونن😔
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#جدایی_مهناز_و_محمد !ديگه برنگشت .هاج و واج گفتم: نرگس، من خودم باباتو ديدم شبيه خودته، خودم ديدمش
باورت می شه،الان بيست و پنج سالمه ولی از همون شش سالگی يعنی نوزده ساله، هنوز چشم به راهم؟!هميشه توی ذهنم
تصور می کنم بالاخره يک جا، يک گوشه اين دنيای بی در و پيکر، يکروز بابام رو پيدا می کنم. اون وقت اون سندهای
لعنتی را که بابام به خاطرش در به در شد و حالا به نام من است، بهش می دم. هميشه فکر می کنم يعنی اون هنوز ما رو
يادشه؟! اصلا ياد ما می افته؟ ممکنه يک روز خودش بياد دنبالم؟
.من با سادگی گفتم: حاالا لااقل شانس آوردی، عمويت جای اونو برايت گرفته
:نرگس با نگاهی عصبی گفت
اشتباه می کنی،آدم عمويش رو به عنوان عمو، خيلی دوست داره، نه جای باباش. مادرش رو هم جای مادر،نه جای زن
.عمو
من با تحير پرسيدم: يعنی چی؟
يعنی اين که،از عمويم، از مادرم و از خودم بدم می آد. دلم برای بابام که به خاطر من در به درشده می سوزه و از مادر و
.عمويم و حتی خودم، شايد باورت نشه، انگار کينه به دل دارم، حرصی ام
آخه چرا؟ من نمی فهمم چی می گی؟
تو که هيچی،خودمم نوزده ساله نمی فهمم چه مرگمه. عمويم باهام مهربونه. اگه اون با مادرم ازدواج نکرده بود معلوم نبود
چی ميشد؟ شايد اصلا يک آدم عوضی با مادرم ازدواج ميکرد و من به در به دری و بدبختی می افتادم ولی با اين همه،
هنوز نتونستم قبول کنم که عموی من جای پدرمه و شوهر مادرم. يا خواهر و بردارهام که اين قدر دوستشون دارم.آخه
خيلی مسخره س که تو با کسی هم خواهر باشی، هم دختر عمو، نه؟! وای نمی تونم بگم توی سرم چی می گذره. فکرهايی
که شب و روز مغز منو می جوه گفتنی نيست و بيش ترين بدبختی سر اينه که، نمی تونم تکليفم را با خودم روشن کنم.
يعنی بالاخره ببينم ازاين ها بدم می آد يا دوستشون دارم، ناراضی ام يا راضی، می تونم ببخشم يا نه؟ درعين حال دلم هم
براشون می سوزه، برای مادرم که گناهی نداره، برای عمويم که اونم گناهی مرتکب نشده و برای خودم که يک عمره لای
.منگنه موندم و هنوز نتونستم تصميم بگيرم
يکدفعه به سمت من چرخيد و گفت: حالا، فکر کن اين بدبختيه يا اونی که تو بهش می گی بدبختی؟ تو يک عمر با يک پدر
مهربون که اون طوری عاشقانه دوستت داشته زندگی کردی و بعد جلوی چشمت، با همه سختی ولی بالاخره ديدی که
رفت، فوت کرد و تمام شد. درسته دلت ميسوزه، سخته، دردناکه، ولی نه به اندازه اين که ندونی پدرت مرده س يا زنده،
اگر زنده س در چه وضعی زندگی می کنه، نکبت يا خوشبختی؟ و اگه مرده چطوری مرده، به مرگ طبيعی، يا خودشو
کشته يا اصلا کشته شده؟ از اون طرف هميشه حسرت نگاه پرمحبتی که بدونی نگاه پدرته به دلت مونده باشه، نه نگاه
عمويت يا پدربزرگت و ... وای مهناز،خيلی وقت هاست که از تمام کس و کارم نفرت دارم، حتی از مادرم. هميشه فکر
ادامه دارد..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تلنگر_اعضا
سلام یاسی جووون😍خاستم تجربه دوستم رو بهتون بگم .دوستم خیلی اهل پس انداز بود همیشه طلا میخرید و واقعا به خودش زجر میداد که پس انداز کنه و به خاطر اینکه شوهرش نفهمه طلا ها رو به مامانش میداددکه نگه داره .یکروز مامانش سکته کرد و فوت شد .همه خواهر برادرا ریختن که طلاها مامانشون رو تقسیم کنن و یادگاری بردارن این هر چی میگفت طلاها پس انداز منه بقیه باور نکردن و به گوش همسرش رسید که پول ها رو طلا خریده و الان بهش نمیدن .خلاصه طلاها تقسیم شد بین وارث و شوهرش هم دست از غر زدن بر نمیداشت که من راضی نیستم کار میکردم و تو میزدی از من و طلا میخریدی حالا هم که خاهر برادرات خوردن بعدداز کلی بحث و کتکاری شوهرش طلاقش داد و این موند بی پس انداز و تنها .خاستم بگم اگه پس انداز میکنین یک نفر شاهد باشه اتفاقه دیگه خبر نمیکنه حواستون به همه جوانب باشه .ممنون از گروه خوبتون واقعا ایده میگیرم و خوشحالم در کنارتون هستم بانو مهربون و صبور واقعا دوستت دارم ❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
16.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
آموزش مفهوم خدا به بچه ها
تو دل مشکلات م که باشی با خدا که باشی نهایت شناور بمونی اما بدون خدا قطعاً غرق میشی👌🏻
.
.
.
#خداوند #زندگی #تعلیم #آموزش
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#آرامش بی هوا ترسیده و چشمای وحشت زدم رو بستم و خودم رو به خواب زدم. اهرم تقی صدا داد و بعد در به
_م..من نکشم..,نکشمت.تو اد.,.آدما رو می ک...می کشی بدون هیچ تعللی گفت:
_شک نکن..میکشم..,خیلیا رو میکشم.
و همون لحظه چشمای کوهستانیش رو باز کرد و به چشمای تر من دوخت. قلبم قلبم با دیدن دو گوی یخیش شیون کرد و پمپاژ رو فراموش کرد. مغزم تو سرمای نگاهش یخ زد و من اسیر دو گودال یخی شدم. هیچ حسی هیچ حسی درون چشمش نبود. نگاه نافذش رو به من دوخت و با آرامش گفت:
_منو بکش بچه...بکش و خودتو خلاص کن.
اشک چنان به چشمم حمله کرده و شبیخون میکشید که پشت یک پرده میدیدمش. فینی کشیده و خیره نگاهش میکردم که ناگهانی مچ دستم رو گرفت و فشاری داد و باعث شد چاقو مستقیما با پوستش تماس داشته باشه. با کمی غیض گفت:
_تردید نکن...بزن خلاص کن.
بدنم مثل یک گوی فلزی در نوسان بود. یخ چشماش باعث شد اشک لشکرکشان به چشمم حمله کنه و قطره اشکی آهسته از گوشه چشمم غلطید و روی گونه ام افتاد و من با بغض گفتم:
_خیلی ظالمی.
_می دونم.
مچم داغ بود و لعنت بهت که ریتم قلبم تغییر کرده بود. اشکای لعنتیم از چشمم چکید. نگاهش کردم و در آخر گفتم:
_تو منو کشتی. لبخندی با گریه زدم چشماش رو تنگ کرد و من بی هوا چاقو رو از روی گلوش برداشتم قدمی فاصله گرفته و تیغه تیز چاقو رو سمت گلوی خودم گرفتم و گفتم:
_تو قاتلی...تو هیولایی...منو کشتی ولی... چشمای کوهستانیش رو چرخوند و با سرعت از روی تخت پایین پرید و با غرش گفت:
_داری چه غلطی میکنی؟
بلور اشک روی لبم افتاد و من با درد بلعیدمش و گفتم:
_بودنت درده لعنتی..,تو دردی،تو یه قاتلی. یخ چشماش رو به من دوخت و گفت:
_گفتم دردتو خلاص کن.
نفس بران و اشک ریزان چاقو رو به گلوم فشردم و گفتم:
_تموم تنم درد میکنه..تمومش نشونه از توئه..چرا انقدر ظالمی؟ نگاهش به تیغه چاقو بود و با حرص گفت:
_یا منو بکش يا گریه نکن.
لبی تر کرده و با لبخند گفتم:
_شاید تو بودنت درد باشه اما,, با تردید نگاهم کرد که چاقو رو روی گلوم گذاشتم و مقابل چشمای به خون نشسته اش گفتم:
_نبودنت مرگه...نمیتونم...شاید وقتی جلوی چشمت بمیرم تو ب.. با خشم گفت:
_تو غلط می کنی بمیری...اون کوفیتو بذارش کنار...ممکنه آسیب ببینی.
با درد گفتم:
_آسیب؟تو اصلا می دونی دیشب چه بلایی سر من آوردی؟ نزدیکم که شد جیغ خفیفی کشیدم و گفتم:
_جلو نیا.کوچک ترین توجهی نکرد و من با صدای خش دار و بغض آلودی فریاد زدم.
_ نیا جلو ظالم..بخدا یه بلایی سرت میارم. خیره در چشمام قدم زنان نزدیکم شد و من با واهمه به عقب قدم بر میداشتم و وقتی کمرم به میز خورد.ایستادم و با اشک و ناله گفتم:
_نیا جلوو...جلووو نیا نامرد. چاقو یک خراشی روی پوستم ایجاد کرده و میسوخت. فاصله رو به صفر رسوند و مقابلم قرار گرفت. نفس در نفس ایستاده و با چشمام برای مرگ پیام دعوت میفرستادم. وقتی نفساش به پوستم خورد بی حواس و بی فکر و عصبی تیغه چاقو رو از روی گلوم بلند کرده و روی گردنش گذاشتم و با زاری و خشم گفتم:
_گفتم نیا جلو..,نزدیکم نیا گردن کج کرد و لعنتی چاقو روی پوستش مماس شد. دستاش رو دو طرف میز قرار داد و سمتم خم شد. نفسام تو کوچه پس کوچه های دیوانگی گم شده بود. کمرم تا شد و روی میز حایل شدم و جسم تنومندش روی تنم مماس شد. دست آزادم رو تکیه گاه کرده و به میز تکیه دادم و با دستی دیگه چاقو در دست داشته و به گلوش فشار میدادم. با چشم های اشکی و گرد شده نگاهش میکردم. لب های لرزونم رو باز کردم و گفتم:
_چ..چرا اینجور..اینجوری میکنی؟ نگاهش گشتی توی صورتم زد و گفت:
_میخوام نفساتو بشنوم.
موقعیت خوبی نداشتم و حس میکردم دارم گر می گیرم. چاقو رو با بدختی ثابت نگه داشته بودم و لبای لرزونم رو گزیدم. با خشم گفت: _نلرز..,نذار لبات بلرزه.
با حرص و هق گفتم:
_مگه دست منه؟می دونی چه بلایی سرم آوردی؟ چشماش رو بست و نفس عمیقی از نفسام کشید و به آرومی گفت:
_نفس بکش.
دست راستم بخاطر فشار تنم می لرزید و من با ناراحتی گفتم:
_نمی خوام...ب...برو کنار, چشمای طوفانیش رو باز کرد و گفت:
_مگه دست توئه؟
چشمام رو گرد کردم که دست راستش رو محکم به میز کوبید و گفت:
_گفتم چشماتو اینجوری نکن.
به لبای لرزونم نگاه کرد و با سخط گفت:
_نذار لبات بلرزه...نلرز لعنتی نلرز.
اشک هام بند اومدنی نبود. با غم و افسوس نگاهش کردم و گفتم:
_می ...می کشمت. نفسش رو به گونه ام سوق داد و گفت:
_بکش...تو منو میکشی دختر رضا. لبی گزیدم و با چشمای تارم نگاهش کرده و با دستای مرتعشم چاقو رو به گلوش فشاری دادم و گفتم:
_بخ..بخدا می کش..می کشمت. و اشکم چیکد. چاقو روی گلوش.مرگ در کمینش جنون در چشمش, عصیان در نگاهش و خشمش در حرکاتش پیدا بود که نگاهش چرخی توی صورتم خورد و با جنون گفت:
_گفتم لبات نلرزه.
ابرو در هم کشیده و خواستم دهان باز کنم و حرف بزنم که مهره ای آتشین از جنس مرگ به لب های لرزونم دوخته شد.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیزم خوبی
برای اون خانمی که بعد زایمان شوهرش سرد شده و نوشته بود که با هماهنگی قبلی نمیشه رابطه داشته باشن،
بهتره ایشون همیشه مخصوصا وقتی رابطه میخاد لباس و ارایشی که شوهرش و تحریک کنه بپوشه و انجام بده
از صب به شوهرش پیامهای عاشقانه بده
حتی اکه اخلاق شوهرش و میدونه که ناراحت نمیشه پیامهای ج ن سی و باز بهشون بده
و یه چند وقتی ایشون شروع کننده رابطه باشه
همونجور که خودشون نوشتن عصر دست شوهرمو گرفتم و رابطه شروع شد
با بوسه نوازش و اینجور حرکتها شروع کننده رابطه باشند
و میتونن برنامه ورزشی مشترک داشته باشند
مثلا بهشون بگن بیا صبح زود یا آخر شب هر تایمی شوهرشون اوکی هست بگن بریم پیاده روی البته اصلا نگه برای گرم شدن رابطه
از ایده های معنوی کانال هم برای حفظ رابطشون کمک بگیره
وقتی شوهرشون هست آیت الکرسی و چهار قل مخصوصا سوره ناس و زیاد بخونه
انشاءالله که شوهرشون گرم میشه
حتما خود ارض ای ی رو بزارن کنار
حدس میزنم شیطان بین این دو زوج تفرقه انداخته تا ایشون به گناه وارد بشه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#کلیپ_انگیزشی
🔸10 نکته از دکتر انوشه
گوش بدین، عالیه👌
#بازنشر
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88