eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.3هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
3.7هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات رنج‌کشیده ها
🚷 ۸سال‌پیش‌شوهرم‌برای‌کاربه‌شهرهای‌دیگه‌میرفت،بچه‌اولم‌۵‌سالش‌بود‌که‌بچه‌دوم‌باردار‌شدم‌وضع‌مالی‌خوبی‌نداشتیم،از‌اینکه‌دوباره‌باردارشده‌بودم‌خیلی‌ناراحت‌بودم😞‌موقع‌زایمان‌شوهرم‌نبودومن‌تنها‌دربیمارستان‌بچه‌دوم‌بدنیا‌اوردم،بعد‌زایمان‌متوجه‌شدم‌که‌خانمی‌دیگربچه‌اش‌رو‌ازدست‌داده‌فکری‌به‌سرم‌زد‌وچون‌به‌پول‌نیازداشتم‌بچه‌ام‌رو‌به‌آنها‌فروختم😔به‌دروغ‌به‌شوهرم‌گفتم‌که‌بچه‌مرده‌بدنیا‌اومد۸سال‌از‌ماجرا‌گذشت‌ووضع‌مالی‌ما‌خوب‌شد،یک‌روززنگ‌درخانه‌بصدا‌در‌اومددر‌رو‌باز‌کردم‌همون‌خانومی‌که‌۸سال‌پیش‌بچه‌امو‌بهشون‌فروخته‌بودم‌گریه‌کنان‌واردخانه‌شد..😔😳😭‌👇 https://eitaa.com/joinchat/1197342737C8ea23ce14e
Final Master2_Haj Mehdi Rasooli_Fatemieh 1401.mp3
12.2M
«صلاة الفراق»😔 👈حاج مهدی رسولی🖤 ویژه شهادت حضرت (س)😔😔😔😔 @Malakeonline
هدایت شده از تبلیغات رنج‌کشیده ها
یه پسرخاله دارم آقا نگم براتون همه چیو میدونه یه اطلاعاتی داره که برگی برات نمیمونه تو خانواده بهش میگن اقای همه چی دون تا دیروز که پیشش بودم دیدم تو این کاناله 🎩 @Social_Twitter میچرخه بعلههه فهمیدم همه چی زیر سر این کاناله خنگ برو اینجا نخبه میای بیرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه شنبه است قطعا است💚 @Malakeonline
Ezel.mp3
4.69M
موسیقی بی کلام واقعا عالی😍😍😍😍 لذت ببر ملکه جانم☘☘☘❤️❤️❤️ @Malakeonline
خودخواه به قلم (این داستان کوتاه واقعی است) لیلا دختر عمه من بود از همون بچگی مهرش به دلم نشسته بود نسبت به دخترای دیگه فامیل از لحاظ قیافه زشت تر بود ولی همه چیزش از راه رفتنش حرف زدنش و حتی لوس بازیاش به دلم مینشست کنار هم بزرگ شدیم ولی نمیدونستم حسم چجوری بهش بگم دانشگاه که قبول شدم یه روز همکلاسیم اومد و بهم گفت که به من علاقه داره با خودم فکر کردم اگه یه دختر میتونه به همکلاسی پسرش ابراز علاقه بکنه چرا من نتونم به لیلا احساسمو بگم گوشی را برداشتم و شمارشو گرفتم لیلا با شادی جواب داد قلبم به شدت میلرزید ولی باید میگفتم گفتم لیلا لطفاً راجع به تماس من با هیچ کسی حرف نزن من امروز زنگ زدم بهت بگم که از بچگی آرزوی من بودی دوست دارم با تو ازدواج کنم لیلا خندید و سریع گوشی رو قطع کرد و بلافاصله برام پیام فرستاد و گفت سامان جان من هم دوستت دارم از دیدن این پیام چنان حس شادی به من دست داد که سریع خونه رفتم و موضوع رو به خواهرم گفتم و ازش خواستم به مامان و بابا بگه تا به خواستگاری لیلا برویم خواهرم گفت اشکالی نداره من صحبت می کنم ولی تو و لیلا اصلا شبیه هم نیستین عصبانی شدم و گفتم چرا این حرفا میزنی لیلا هم منو دوست داره خواهرم گفت حیف تو نیست با لیلا ازدواج کنی دل مهربون و بی ریای تو کجا آدم حسود و لوسی مثل لیلا کجا از حرفش بدم اومد داشت پشت سر لیلای من بد میگفت نظر مامان و خواهر های دیگر هم همین بود ولی من گفتم پس منو فراموش کنید به هر زحمتی بود مجبورشون کردم برن خواستگاری و خیلی زود نامزد کردیم تمام دوران دوسال نامزدیم با لیلا با خواسته های معقول و غیر معقول غرور من میشکست چون هنوز دانشجو بودم و خرجی ام رو بابا می داد و من احمقانه همه چیز رو حق لیلا میدونستم بالاخره عروسی کردیم توی این پنج سالی که عروسی کرده ایم شاید پنج بار نتونستم به خونه مادرم برم و مثل قدیم ها با دل خوش سر یک سفره بشینیم اوایل فکر میکردم لیلا حق داره و اینها پشت سرش بد گفتن الان که دلتنگ مادرم هستم و دیگه ندارمش تازه میفهمم چقدر در حق خودم و خانوادم ظلم کردم خودمو از مادرم و مادرم از خودم محروم کردم به خاطر خودخواهی های لیلا من راه برگشتی ندارم چون یک ماه دیگه پدر میشم نمیدونم چیکار کنم ولی به این نتیجه رسیدم که لیلا خودخواه است. @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
است قطعا است💚 ۱۴۰۱/۱۰/۷ @Malakeonline
🎀سیاست های زنانه🎀👠 با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه ✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊 🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره 👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین ❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه! 🔵همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین. بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸 با ما همراه باشید❤️ @Malakeonline
Ali Montazeri - Zibaye Naaz [128].mp3
3.6M
یه آهنگ ناب برای ملکه های پر انرژی💃💃 تقدیم به شما ملکه های الماس💚❤️💍💍💍 @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شنبه است قطعا است💚🌱 ۱۴۰۱/۱۰/۸ @Malakeonline
❖ متنی فوق العاده زیبا 🍂🌼🍃 دنیا ؛ به "شایستگی هایت" پاسخ میدهد نه به " آرزوهایت " پس شایسته ی آرزوهایت باش... چه بسیار انسانها دیدم تنشان "لباس" نبود...! و چه بسیار لباسها دیدم که درونش "انسانی" نبود! به هر کس"نیکی" کنی او را "ساخته ای" و به هر کس"بدی" کنی به او "باخته ای" پس بیا بسازیم و نبازیم 🍂🌼🍃 @Malakeonline
- T.me-X-MusiCeYou - Fazel Deriss Khate Akhmat.mp3
9.24M
یه آهنگ دلچسب گوش کنیم تقدیم با عشق😍🍀 @Malakeonline
❖ متنی فوق العاده زیبا 🍂🌼🍃 دنیا ؛ به "شایستگی هایت" پاسخ میدهد نه به " آرزوهایت " پس شایسته ی آرزوهایت باش... چه بسیار انسانها دیدم تنشان "لباس" نبود...! و چه بسیار لباسها دیدم که درونش "انسانی" نبود! به هر کس"نیکی" کنی او را "ساخته ای" و به هر کس"بدی" کنی به او "باخته ای" پس بیا بسازیم و نبازیم 🍂🌼🍃 @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
است قطعا است💚🌱 ۱۴۰۱/۱۰/۹ @Malakeonline
به قلم خوب برای ابتدا از نحوه کار با این دستگاه شروع میکنیم بعد ازت میخام روند تولید رو تو شرکتمون توضیح بدی _چشم هر چی شما بگید هر چند من دوس داشتم بریم از نزدیک هط تولید ببینیم _اونم به وقتش شما فعلا بیمه نیستین باید یک هفته آموزشیتون بگذره بعد خانم بهرامی توضیح میداد و منم هم توضیح میدادم هم سوالاتمو میپرسیدم _امروز بهتر از دیروز بودین _نه زیاد _خوب برا روز دوم همینم خوبه دیگه _میشه لطفا میکروبی یه بار دیگه مرور کنیم _شما چون شیمی هستین تمرکزتون رو آزمایشات شیمیایی بزارید آزمایشگاه میکروبی با من بعدا که راه افتادین شاید خودتون تنهایی هم انجامش بدین نسکافه میخوری _خوردنش که الان با این حجم خستگی حتما لذت بخشه ولی حتما ایشاله اگه استخدام شدم باید براتون نسکافه بخرم بیارم خانم بهرامی خندید با خندیدنش زیباییش چندین برابر شد به زیباییش حسودیم شد همراه نسکافش کیک هم آورد و مثل همیشه آروم و متین گاهی به من گاهی به پنجره نگاه میکرد کلا خانم کم حرفی بود شایدم با من راحت نبود مثل دیروز نیم ساعت وقت ناهار داشتیم و بعد کلی آزمایش بعضیاش راحت بودن و کامل یاد گرفتم بعضیاش پیچیده و حساس روزمون بعد کلی خستگی تموم شد دوباره خانم بهرامی با ماشین خودش رفت و منم رفتم سرویس شرکت بالافاصله بعد من خانم عینکی اومد و نشست رو سرجای صبش _بیا پیش من بشین لبخندی زدم و گفتم _پس دوستتون _حالا تو بیا برا اون جا زیاده رفتم پیشش نشستم _من سمیه رضایی هستم آشپز شرکت ذوق کردم _پس اون غذاهارو شما میپزین _بعله و اگه بد میشه تفصیر من نیس تقصیر اون مدیرخسیسمون که خوب خرج نمیکنه خندیدم _میشنون ها _بشنوه مگه من میترسم تو روشم میگم بهش میگم خیلی خسیسی تو اسمت چیه چن سالته _من ایلای رسولی مقدم هستم کارشناس شیمی خوشبختم ایلای جون اسمتم مثل خودت قشنگه _ممنونم تا رسیدن به مقصد خانم رضایی که فهمیده بود من یه دختر دارم از روشهای تربیت فرزند گرفته تا نحوه بو گیری یخچال و خانه داری حتی میکاپ و شنیون موی کودک گفت اصلا نفهمیدم کی رسیدیم... @ElayOnline پارت520 رمان ❤️جمعه ها پارت نداریم❤️ 🌺 🍃🌺🍃 🍂🍃🌺🍂🍃🌺 ❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺🌺🌺
به قلم وقتی رسیدیم مینی بوس شرکت نگهداشت از خانم رضایی خداحافظی کردم اینطور که متوجه شدم خانم رضایی هم ،آشپزی میکرد و هم نظافت جووون بود ولی میگف ۴۲سالس خیلی راحت و بدون افاده بود سمت خونه راه افتادم و مثل دیروز هم مامان و آیسو به استقبالم اومدن چقدر خوبه داشتن حامی داشتن خانواده داشتن کسایی که دوست دارن و بهت قوت قلب میدن میان به استقبالت و تو به خاطر وجود اونا تصمیم میگیری بازم بحنگی و تسلیم نشی _خوب امروز چیکارا کردین _مامانی زهرا خانم گفت همین خیابون خودمون مهد داره مامان_بعله و منو آیسو قراره فردا بریم مهد و نوه خوشگلمو ثبت نامش کنم روزی سه چهار ساعت بره مهد سرش گرم بشه با زهرا خانم سبزی پاک کردیم و برا شاممون یه آش عالی درست کردم _بح بح من اون روز سیر نشدم بازم دلم آش میخواست _نوش حانت کمی استراحت کن بعد شام میارم بخاطر تو شام زود میزارم _از آیناز چه خبر زنگ زده بود حالتو میپرسید از ماشین میپرسید این حرفا تاکیید کرد بری ثبت نام گواهینامه _الان فقط میخام حواسم رو این کار باشه این هفته تموم بشه تکلیفم روشن بشه میشینم یه برنامه درس حسابی مینویسم فاطمه هم زنگ زده گوشیم نشد جواب بدم _آره اونم به من زنگ زد گفت فردا بعداز ظهر وقت دکتره _وااای فاطمه هم ول کن این دکتر نیستا _نه مادر چرا ول کنه حرف حرف سلامتیت برو دکتر قشنگ جای عملت ببینه مگه نمیگفتی درد میکنه _دردش زیاد نیس _خوب همون یه ذره هم نباید باشه _آخه من فردا خسته هستم چجوری بعد شرکت برم مطب دکتر _فاطمه خانم خودش میاد دنبالت آهی کشیدم و گفت _باشه @ElayOnline پارت521رمان ❤️جمعه ها پارت نداریم❤️ 🌺 🍃🌺🍃 🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺 ❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺🌺🌺
مزاحم تو مغازه بابا نشسته بودم که یکی از رفیقام اومد مغازه و با خوشحالی گفت امروز شماره یک دختر رو پیدا کردم که به اشتباه بهش پیام داده بود گفت از صداش مشخص که بچه است گفتم کو زنگ بزن ببینم کیه وقتی شماره رو میگرفت ناخودآگاه شماره دختر رو نگاه کردم البته هیچ قصد و غرضی نداشتم دختره گوشی رو برداشت و با عصبانیت گفت _ آقای محترم خوشت میاد یکی مزاحم خواهر شما بشه من یک اشتباهی کردم شماره شما را با یکی از دوستانم اشتباه گرفتم معذرت خواهی هم کردم حالا شما دست بردار نیستی من و دوستم این ور خط فقط میخندیدیم ممد گفت عزیزم مهرت به دلم نشسته چی میشه یکم مهربون باشی دختر با عصبانیت گفت برو گمشو و گوشی رو قطع کرد تو همین حال دوتا دیگه از دوستامون وارد مغازه شدن ممد قضیه رو گفت شماره رو بلند بلند واسه همه خوند تا همه مزاحم دختر بشن من گفتم کاری ندارم ممد از صداش معلوم بود خیلی عصبانیه پدری برادری میگه برامون دردسر میشه بچه ها بهم خندیدن و گفتن چقدر ترسویی چجوری میخواد مارو پیدا کنه این پیش شماره واسه شهرستان کی میخواد بره شکایت کنه بیاد مزاحم را پیدا کنه دوره این حرف‌ها گذشته کمی گفتند و خندیدند و رفتن از اون روز هر روز که به مغازه می اومدن شماره رو میگرفتن شماره گاهی خاموش بود گاهی زنگ میخورد ولی جواب نمی داد گاهی هم پیام می فرستاد و می نوشت که خواهش می کنم مزاحم نشید نمیدونم چرا ولی دلم برای دختر سوخت بعد از رفتن رفیقام برایش پیام نوشتم و گفتم من از دوستای شماره هایی هستم که مزاحمت میشن و باهات کار دارم لطفاً گوشی رو بردارید زنگ زدم گوشی رو برداشتم گفتم چرا گوشیتو کلا خاموش نمی کنی اینا بیخیالت بشن یا یه خط دیگه بگیری گفت دانشجو است و با دوستاش و خانواده اش در ارتباط نمیتونه گوشی کلا خاموش کنه یا سیم کارت دیگه بگیره و اینکه دوست نداره خانواده‌اش خصوصاً پدر و برادرش بفهمن که مزاحم داره خصوصاً در این مورد که خودش باعث شده شمارش بیافته دست مزاحم نمیدونم چرا ازش خوشم اومد گفتم سعی می کنم یواشکی شماره را از گوشی دوستام پاک کنم و این صحبت شد باب آشنایی ما از آن روز واقعاً سعی کردم شماره را از گوشی ممد و دوستای دیگه پاک کنم گاهی بهش زنگ میزدم و به این بهانه باهاش صحبت میکردم دختر خیلی خوبی بود بالاخره شماره را از گوشی همه دوستان پاک کردم ولی متاسفانه اونا شماره ها رو به دوستای دیگر شون هم داده بودن یه روز ازش خواستم ببینمش قبول نکرد گفت بهم اعتماد نداره و میترسه بعد از کلی قسم خوردن بالاخره راضی شد و توی کافه قرار گذاشتیم به دیدنش رفتم باورم نمیشد یک دختر با قد متوسط و بانمک و خوشگل بود یک دل نه صد دل عاشقش شدم ولی اون همچنان می ترسید و آدرس نمیداد یه روز که باهاش قرار داشتم مادرم رو با خودم بردم فرشته همش خجالت میکشید بالاخره مادرم تونست آدرس رو ازش بگیره با مامان و بابا به خواستگاری اش رفتیم بابام آدم معتبری بود کار داشتم خونه داشتم ماشین داشتم برای همین هم خانواده‌اش زود قبولم کردن فرشته بهم اعتماد کرده بود بعد از عقد یک سیم کارت جدید براش گرفتم با همه دوستام قطع رابطه کردم اونا هرگز نفهمیدن فرشته همون دختری بود که مزاحمش میشدن از انتخابم راضیم و خداروشکر می کنم که انتخاب درستی کردم ما خوشبختیم😊 @Malakeonline
🌼🌱 در یک لیوان مخلوط عرق بید و کاسنی شاطره، یک قاشق سوپخوری ترنجبین حل و صاف کنید. بعد از صاف کردن، یک قاشق چای خوری گرد لیمو عمانی و دو قاشق غذاخوری خاکشیر تمیز(بهتره نیمکوب شده باشه) اضافه و کمی گرمش کنید صبح ناشتا میل کنید. 🌸میتونید شب آماده کنید و صبح فقط گرمش کنید. 🔴نسخه ها اینترنتی نیست؛ انتشار با ذکر منبع مجاز است ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
است قطعا است💚🌱 ۱۴۰۱/۱۰/۱۰ @Malakeonline