هدایت شده از تبلیغات رنجکشیده ها
🚷 #عاقبت_دروغ_گفتن_من
۸سالپیششوهرمبرایکاربهشهرهایدیگهمیرفت،بچهاولم۵سالشبودکهبچهدومباردارشدموضعمالیخوبینداشتیم،ازاینکهدوبارهباردارشدهبودمخیلیناراحتبودم😞موقعزایمانشوهرمنبودومنتنهادربیمارستانبچهدومبدنیااوردم،بعدزایمانمتوجهشدمکهخانمیدیگربچهاشروازدستدادهفکریبهسرمزدوچونبهپولنیازداشتمبچهامروبهآنهافروختم😔بهدروغبهشوهرمگفتمکهبچهمردهبدنیااومد۸سالازماجراگذشتووضعمالیماخوبشد،یکروززنگدرخانهبصدادراومددرروبازکردمهمونخانومیکه۸سالپیشبچهاموبهشونفروختهبودمگریهکنانواردخانهشد..😔😳😭👇
https://eitaa.com/joinchat/1197342737C8ea23ce14e
Final Master2_Haj Mehdi Rasooli_Fatemieh 1401.mp3
12.2M
«صلاة الفراق»😔
👈حاج مهدی رسولی🖤
ویژه شهادت حضرت #فاطمه (س)😔😔😔😔
@Malakeonline
May 11
هدایت شده از تبلیغات رنجکشیده ها
یه پسرخاله دارم آقا نگم براتون همه چیو میدونه
یه اطلاعاتی داره که برگی برات نمیمونه
تو خانواده بهش میگن اقای همه چی دون تا دیروز که پیشش بودم دیدم تو این کاناله 🎩 @Social_Twitter میچرخه بعلههه فهمیدم همه چی زیر سر این کاناله خنگ برو اینجا نخبه میای بیرون
Ezel.mp3
4.69M
موسیقی بی کلام #ایزل
واقعا عالی😍😍😍😍
لذت ببر ملکه جانم☘☘☘❤️❤️❤️
@Malakeonline
#داستان_کوتاه
خودخواه
به قلم #یاس(این داستان کوتاه واقعی است)
لیلا دختر عمه من بود
از همون بچگی مهرش به دلم نشسته بود
نسبت به دخترای دیگه فامیل از لحاظ قیافه زشت تر بود#یاس ولی همه چیزش از راه رفتنش حرف زدنش و حتی لوس بازیاش به دلم مینشست
کنار هم بزرگ شدیم ولی نمیدونستم حسم چجوری بهش بگم
دانشگاه که قبول شدم یه روز همکلاسیم اومد و بهم گفت که به من علاقه داره
با خودم فکر کردم اگه یه دختر میتونه به همکلاسی پسرش ابراز علاقه بکنه چرا من نتونم به لیلا احساسمو بگم
گوشی را برداشتم و شمارشو گرفتم لیلا با شادی جواب داد
قلبم به شدت میلرزید ولی باید میگفتم
گفتم لیلا لطفاً راجع به تماس من با هیچ کسی حرف نزن
من امروز زنگ زدم بهت بگم که از بچگی آرزوی من بودی دوست دارم با تو ازدواج کنم
لیلا خندید و سریع گوشی رو قطع کرد و بلافاصله برام پیام فرستاد و گفت
#یاس سامان جان من هم دوستت دارم
از دیدن این پیام چنان حس شادی به من دست داد که سریع خونه رفتم و موضوع رو به خواهرم گفتم
و ازش خواستم به مامان و بابا بگه تا به خواستگاری لیلا برویم
خواهرم گفت اشکالی نداره من صحبت می کنم ولی تو و لیلا اصلا شبیه هم نیستین
عصبانی شدم و گفتم چرا این حرفا میزنی
لیلا هم منو دوست داره
خواهرم گفت حیف تو نیست با لیلا ازدواج کنی
دل مهربون و بی ریای تو کجا آدم حسود و لوسی مثل لیلا کجا
از حرفش بدم اومد داشت پشت سر لیلای من بد میگفت
نظر مامان و خواهر های دیگر هم همین بود
ولی من گفتم پس منو فراموش کنید
به هر زحمتی بود مجبورشون کردم برن خواستگاری و خیلی زود نامزد کردیم
تمام دوران دوسال نامزدیم با لیلا با خواسته های معقول و غیر معقول غرور من میشکست
چون هنوز دانشجو بودم و خرجی ام رو بابا می داد و من احمقانه همه چیز رو حق لیلا میدونستم
#یاس بالاخره عروسی کردیم
توی این پنج سالی که عروسی کرده ایم شاید پنج بار نتونستم به خونه مادرم برم و مثل قدیم ها با دل خوش سر یک سفره بشینیم
اوایل فکر میکردم لیلا حق داره و اینها پشت سرش بد گفتن
الان که دلتنگ مادرم هستم و دیگه ندارمش تازه میفهمم چقدر در حق خودم و خانوادم ظلم کردم
خودمو از مادرم و مادرم از خودم محروم کردم
به خاطر خودخواهی های لیلا من راه برگشتی ندارم
چون یک ماه دیگه پدر میشم
نمیدونم چیکار کنم ولی به این نتیجه رسیدم که لیلا خودخواه است.#یاس
@Malakeonline
May 11
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#خانومها_بخوانند
با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه
✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊
🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر
پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره
👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین
❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه!
🔵همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین.
بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸
با ما همراه باشید❤️
@Malakeonline
#سیاستهایزنانه
#ملکه
Ali Montazeri - Zibaye Naaz [128].mp3
3.6M
یه آهنگ ناب برای ملکه های پر انرژی💃💃
تقدیم به شما ملکه های الماس💚❤️💍💍💍
@Malakeonline
#ملکه
#آهنگ
#موسیقی
May 11
❖
متنی فوق العاده زیبا 🍂🌼🍃
دنیا ؛
به "شایستگی هایت"
پاسخ میدهد نه به " آرزوهایت "
پس شایسته ی آرزوهایت باش...
چه بسیار انسانها
دیدم تنشان "لباس" نبود...!
و چه بسیار لباسها
دیدم که درونش "انسانی" نبود!
به هر کس"نیکی" کنی
او را "ساخته ای"
و به هر کس"بدی" کنی
به او "باخته ای"
پس بیا بسازیم و نبازیم 🍂🌼🍃
@Malakeonline
- T.me-X-MusiCeYou - Fazel Deriss Khate Akhmat.mp3
9.24M
یه آهنگ دلچسب گوش کنیم
تقدیم با عشق😍🍀
@Malakeonline
❖
متنی فوق العاده زیبا 🍂🌼🍃
دنیا ؛
به "شایستگی هایت"
پاسخ میدهد نه به " آرزوهایت "
پس شایسته ی آرزوهایت باش...
چه بسیار انسانها
دیدم تنشان "لباس" نبود...!
و چه بسیار لباسها
دیدم که درونش "انسانی" نبود!
به هر کس"نیکی" کنی
او را "ساخته ای"
و به هر کس"بدی" کنی
به او "باخته ای"
پس بیا بسازیم و نبازیم 🍂🌼🍃
@Malakeonline
May 11
#پارت520
#رمان_آنلاین_ایلآی
به قلم #یاس
خوب برای ابتدا از نحوه کار با این دستگاه شروع میکنیم
بعد ازت میخام روند تولید رو تو شرکتمون توضیح بدی
_چشم هر چی شما بگید
هر چند من دوس داشتم بریم از نزدیک هط تولید ببینیم
_اونم به وقتش
شما فعلا بیمه نیستین باید یک هفته آموزشیتون بگذره بعد
خانم بهرامی توضیح میداد و منم هم توضیح میدادم هم سوالاتمو میپرسیدم
_امروز بهتر از دیروز بودین
_نه زیاد
_خوب برا روز دوم همینم خوبه دیگه
_میشه لطفا میکروبی یه بار دیگه مرور کنیم
_شما چون شیمی هستین تمرکزتون رو آزمایشات شیمیایی بزارید
آزمایشگاه میکروبی با من
بعدا که راه افتادین شاید خودتون تنهایی هم انجامش بدین
نسکافه میخوری
_خوردنش که الان با این حجم خستگی حتما لذت بخشه ولی حتما ایشاله اگه استخدام شدم باید براتون نسکافه بخرم بیارم
خانم بهرامی خندید
با خندیدنش زیباییش چندین برابر شد
به زیباییش حسودیم شد
همراه نسکافش کیک هم آورد
و مثل همیشه آروم و متین گاهی به من گاهی به پنجره نگاه میکرد
کلا خانم کم حرفی بود شایدم با من راحت نبود
مثل دیروز نیم ساعت وقت ناهار داشتیم
و بعد کلی آزمایش
بعضیاش راحت بودن و کامل یاد گرفتم بعضیاش پیچیده و حساس
روزمون بعد کلی خستگی تموم شد
دوباره خانم بهرامی با ماشین خودش رفت و منم رفتم سرویس شرکت
بالافاصله بعد من خانم عینکی اومد و نشست رو سرجای صبش
_بیا پیش من بشین
لبخندی زدم و گفتم
_پس دوستتون
_حالا تو بیا برا اون جا زیاده
رفتم پیشش نشستم
_من سمیه رضایی هستم آشپز شرکت
ذوق کردم
_پس اون غذاهارو شما میپزین
_بعله و اگه بد میشه تفصیر من نیس تقصیر اون مدیرخسیسمون که خوب خرج نمیکنه
خندیدم
_میشنون ها
_بشنوه مگه من میترسم تو روشم میگم
بهش میگم خیلی خسیسی
تو اسمت چیه چن سالته
_من ایلای رسولی مقدم هستم کارشناس شیمی
خوشبختم ایلای جون اسمتم مثل خودت قشنگه
_ممنونم
تا رسیدن به مقصد خانم رضایی که فهمیده بود من یه دختر دارم
از روشهای تربیت فرزند گرفته تا نحوه بو گیری یخچال و خانه داری حتی میکاپ و شنیون موی کودک گفت
اصلا نفهمیدم کی رسیدیم...
@ElayOnline
پارت520 رمان #ایلای
❤️جمعه ها پارت نداریم❤️
🌺
🍃🌺🍃
🍂🍃🌺🍂🍃🌺
❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺🌺🌺
#پارت521
#رمان_آنلاین_ایلآی
به قلم #یاس
وقتی رسیدیم مینی بوس شرکت نگهداشت
از خانم رضایی خداحافظی کردم
اینطور که متوجه شدم خانم رضایی هم ،آشپزی میکرد و هم نظافت
جووون بود ولی میگف ۴۲سالس
خیلی راحت و بدون افاده بود
سمت خونه راه افتادم و مثل دیروز هم مامان و آیسو به استقبالم اومدن
چقدر خوبه داشتن حامی داشتن خانواده داشتن
کسایی که دوست دارن و بهت قوت قلب میدن
میان به استقبالت و تو به خاطر وجود اونا
تصمیم میگیری بازم بحنگی و تسلیم نشی
_خوب امروز چیکارا کردین
_مامانی زهرا خانم گفت همین خیابون خودمون مهد داره
مامان_بعله و منو آیسو قراره فردا بریم مهد
و نوه خوشگلمو ثبت نامش کنم
روزی سه چهار ساعت بره مهد سرش گرم بشه
با زهرا خانم سبزی پاک کردیم و برا شاممون یه آش عالی درست کردم
_بح بح من اون روز سیر نشدم بازم دلم آش میخواست
_نوش حانت کمی استراحت کن بعد شام میارم
بخاطر تو شام زود میزارم
_از آیناز چه خبر
زنگ زده بود حالتو میپرسید از ماشین میپرسید این حرفا
تاکیید کرد بری ثبت نام گواهینامه
_الان فقط میخام حواسم رو این کار باشه این هفته تموم بشه تکلیفم روشن بشه میشینم یه برنامه درس حسابی مینویسم
فاطمه هم زنگ زده گوشیم نشد جواب بدم
_آره اونم به من زنگ زد گفت فردا بعداز ظهر وقت دکتره
_وااای فاطمه هم ول کن این دکتر نیستا
_نه مادر چرا ول کنه حرف حرف سلامتیت برو دکتر قشنگ جای عملت ببینه
مگه نمیگفتی درد میکنه
_دردش زیاد نیس
_خوب همون یه ذره هم نباید باشه
_آخه من فردا خسته هستم چجوری بعد شرکت برم مطب دکتر
_فاطمه خانم خودش میاد دنبالت
آهی کشیدم و گفت
_باشه
@ElayOnline
پارت521رمان #ایلای
❤️جمعه ها پارت نداریم❤️
🌺
🍃🌺🍃
🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺
❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺🌺🌺
#داستان_کوتاه
مزاحم
تو مغازه بابا نشسته بودم که یکی از رفیقام اومد مغازه
و با خوشحالی گفت امروز شماره یک دختر رو پیدا کردم که به اشتباه بهش پیام داده بود
گفت از صداش مشخص که بچه است
گفتم کو زنگ بزن ببینم کیه
وقتی شماره رو میگرفت ناخودآگاه شماره دختر رو نگاه کردم
البته هیچ قصد و غرضی نداشتم
دختره گوشی رو برداشت و با عصبانیت گفت
_ آقای محترم خوشت میاد یکی مزاحم خواهر شما بشه
من یک اشتباهی کردم شماره شما را با یکی از دوستانم اشتباه گرفتم
معذرت خواهی هم کردم
حالا شما دست بردار نیستی
من و دوستم این ور خط فقط میخندیدیم
ممد گفت عزیزم مهرت به دلم نشسته چی میشه یکم مهربون باشی
دختر با عصبانیت گفت برو گمشو و گوشی رو قطع کرد
تو همین حال دوتا دیگه از دوستامون وارد مغازه شدن
ممد قضیه رو گفت
شماره رو بلند بلند واسه همه خوند
تا همه مزاحم دختر بشن
من گفتم کاری ندارم ممد از صداش معلوم بود خیلی عصبانیه
پدری برادری میگه برامون دردسر میشه
بچه ها بهم خندیدن و گفتن
چقدر ترسویی چجوری میخواد مارو پیدا کنه
این پیش شماره واسه شهرستان
کی میخواد بره شکایت کنه بیاد مزاحم را پیدا کنه
دوره این حرفها گذشته
کمی گفتند و خندیدند و رفتن
از اون روز هر روز که به مغازه می اومدن شماره رو میگرفتن
شماره گاهی خاموش بود گاهی زنگ میخورد ولی جواب نمی داد گاهی هم پیام می فرستاد و می نوشت که خواهش می کنم مزاحم نشید
نمیدونم چرا ولی دلم برای دختر سوخت
بعد از رفتن رفیقام برایش پیام نوشتم و گفتم
من از دوستای شماره هایی هستم که مزاحمت میشن و باهات کار دارم
لطفاً گوشی رو بردارید
زنگ زدم گوشی رو برداشتم
گفتم چرا گوشیتو کلا خاموش نمی کنی
اینا بیخیالت بشن یا یه خط دیگه بگیری
گفت دانشجو است و با دوستاش و خانواده اش در ارتباط
نمیتونه گوشی کلا خاموش کنه
یا سیم کارت دیگه بگیره
و اینکه دوست نداره خانوادهاش خصوصاً پدر و برادرش بفهمن که مزاحم داره
خصوصاً در این مورد که خودش باعث شده شمارش بیافته دست مزاحم
نمیدونم چرا ازش خوشم اومد
گفتم سعی می کنم یواشکی شماره را از گوشی دوستام پاک کنم
و این صحبت شد باب آشنایی ما
از آن روز واقعاً سعی کردم شماره را از گوشی ممد و دوستای دیگه پاک کنم
گاهی بهش زنگ میزدم و به این بهانه باهاش صحبت میکردم
دختر خیلی خوبی بود
بالاخره شماره را از گوشی همه دوستان پاک کردم
ولی متاسفانه اونا شماره ها رو به دوستای دیگر شون هم داده بودن
یه روز ازش خواستم ببینمش
قبول نکرد گفت بهم اعتماد نداره و میترسه
بعد از کلی قسم خوردن بالاخره راضی شد و توی کافه قرار گذاشتیم
به دیدنش رفتم باورم نمیشد یک دختر با قد متوسط و بانمک و خوشگل بود
یک دل نه صد دل عاشقش شدم
ولی اون همچنان می ترسید و آدرس نمیداد
یه روز که باهاش قرار داشتم مادرم رو با خودم بردم
فرشته همش خجالت میکشید
بالاخره مادرم تونست آدرس رو ازش بگیره
با مامان و بابا به خواستگاری اش رفتیم
بابام آدم معتبری بود
کار داشتم خونه داشتم ماشین داشتم برای همین هم خانوادهاش زود قبولم کردن
فرشته بهم اعتماد کرده بود
بعد از عقد یک سیم کارت جدید براش گرفتم
با همه دوستام قطع رابطه کردم
اونا هرگز نفهمیدن فرشته همون دختری بود که مزاحمش میشدن
از انتخابم راضیم و خداروشکر می کنم که انتخاب درستی کردم ما خوشبختیم😊
@Malakeonline
May 11
#نوشیدنی_تقویت_کبد🌼🌱
در یک لیوان مخلوط عرق بید و کاسنی شاطره، یک قاشق سوپخوری ترنجبین حل و صاف کنید. بعد از صاف کردن، یک قاشق چای خوری گرد لیمو عمانی و دو قاشق غذاخوری خاکشیر تمیز(بهتره نیمکوب شده باشه) اضافه و کمی گرمش کنید صبح ناشتا میل کنید.
🌸میتونید شب آماده کنید و صبح فقط گرمش کنید.
#کمترین_هزینه
🔴نسخه ها اینترنتی نیست؛ انتشار با ذکر منبع مجاز است
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"