eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.2هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ساندویچ فوری و خوشمزه😍😋 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 پدرو مادر مثل قند هستن چاے زندگیت را ڪه شیرین ڪردن خودشان تمام میشوند... تاهستند قدرشان را بدانیم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی لبخند می زد و این یعنی بر خلاف ظواهر و اخلاق های ناپسندش مرا باور داشت . نگذاشت جوابش را ب
تحملش بودم . مسیر انتهای بازار تا پارکینگ را با قهقهه های بلند او و چشم غره های عمران به مقصد رساندیم . روی صندلی عقب نشست و من کنار دست عمران نشستم. سرش را از میان دو صندلی جلو آورد . -میگم بهار تو که انقدر دله نبودی دختر، چرا انقدر خرید کردی؟ حرفش را زد و بلافاصله به صندلی تکیه داد و مشغول وارسی کیسه های خرید شد . عمران تمام مدت را در سکوت رانندگی می کرد و جواب سوال های مریم که خطاب به او بود را من یک در میان پاسخ می دادم. آخرین حرفش با مکث طولانی من مواجه شد . -میگم بهار شمارتو بگو باهات کلی حرف دارم. عمران خیابان اصلی را دور زد و من با دیدن تابلویی که در ورودی خیابان باریک نصب شده بود، نفسی از سر آسودگی کشیدم . -کجا پیاده می شید؟ روی صحبت عمران به مریم بود که او آنچنان هیجان زده بیخیال فضولی در دو کیسه ی خرید زیر صندلی شد و دست روی صندلی عمران گذاشت و از شیشه ی جلوی ماشین با انگشت کنار خیابان را نشان داد . -همین بغال بزنید کنار . عمران بلافاصله ماشین را کنار خیابان کشاند و ناچار صدای بوق بلند ماشین های عقبی را به جان خرید . مریم متوجه شده بود که همراهی اجباری اش نه به مزاج من و نه به مزاج عمران خوش نیامده بود. خنده ی مصنوعیی کرد و سرش را باز هم از میان صندلی ها جلو آورد . -بهار اون شمارتو بگو من شرمو کم کنم . لب هایم را تر کردم و خجالت زده زمزمه کردم : -گوشی ندارم مریم جان . ابروانش بالا پرید. -نگو!... الان دست بچه هفت ساله هم یه ماس ماسک هست ! باز هم حرف هایش لب هایم را به هم دوخت، در پاسخ دادن عاجز مانده بودم اما کلمات را به سختی پشت سر هم برایش ردیف کردم . -خب نه من زیاد گوشی برام مهم نیست، کاریم با کسی ندارم اگه هم داشته باشم از تلفن عمران استفاده می کنم . دندان هایش را به نمایش گذاشت و نیشخند زد -خو همون شماره عمران رو بده... با عجله عددها را برایش خواندم که زودتر برود و من بتوانم نفس راحتی از دستش بکشم. با خداحافظی بلند بالایی رضایت به رفتن داد . عمران شیشه را پایین کشید و اسپری را از داشبورد برداشت. بوی مطبوع و خنکی بهجای عطر شیرین مریم در فضای ماشین پیچید . فرمان را پیچاند و از آینه نگاهی به عقب انداخت . اسپری هنوز در دستش بود. -این دختره رفیق تو بود ! لحنش متعجب بود تا سوالی. حق داشت من و مریم همانند شب و روز بودیم همان قدر متفاوت... چادر را روی شانه هایم روانه کردم . -آره اسمش مریمه . اسپری رو به تخت سینه ام چسباند و چندباری زد. دستش را پس زدم . -اِ عمران چیکار می کنی؟ اسپری را روی صندلی عقب انداخت . -بوی گند عطرشو گرفتی ! سرم را پایین گرفتم و بو کشیدم . حق با او بود بوی عطر مریم با بوی سیگارش تلفیق شده بود. خوب بود که نفهمید مریم علاوه بر آن ظاهر غلط انداز سیگار نیز می کشید . مقابل خانه پارک کرد و کلید را به دستم داد برو بالا من میرم یه کاری دارم الان میام به قلم پاک 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
16.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 غروب ها یک جای دنج و خلوت می خواهم و یک بغل آغوش با بوی عشقی شیرین من باشم و تو.... راستی عشق من ، المثنی ندارد قدر آن را بدان و پا روی احساسم نگذار غرورت را بشکن صدایم کن سراغم را بگیر بگو که تا همیشه دوستم داری و این عشق تا از دهان نیفتاده بغلم کن آمده ام برایت جان دهم ꕥ࿐ غروبتون دل‌انگیز🦋💙🦋 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت۶ اونا از من خریدن خیلی خوششون اومد مرتب درست میکردم جوری شد که سفارش میگرفتم حتا از شهرستان مشتری داشتم باورم نمیشد کیفمو باز میکردم داخلش پول بود ولی این خوشحالی دووم نداشت شوهرم بهم گفت اگه میخای ترشی درست کنی باید بری خونه اقات من از بوی ترشی سر گیجه میگیرم و از این حرفا منم کلی سفارش داشتم رفتم خونه اقام مادرم که دید دورورم شلوغه شروع کرد غرزدن من خیلی ناراحت شدم گفتم خدایا میبینی چطور دارم عذاب میکشم اخه گناه من چی بود که حتا تو دستمو نمیگیری کارم شده بود مخفیانه ترشی درست کردن ولی بازم شوهرم میفهمید دعوام میکرد یه شب که سر جای خودم خوابیده بودم خواب دیدم که دخترم کلی نون گرم بهم داد وقتی بیدار شدم عجیب ارامش داشتم تقریبا ساعت ۱۰ بود که هم عروسم بام تماس گرفت داشتم باش دردودل میکردم بهش گفتم شوهرم نمیزاره ترشی درست کنم بهم گفت تو زن زرنگی هستی دیگه ترشی درست نکن چون ترشی درامد نداره بیا کاری کن که درامدش روزانه است گفتم مثلا چه کارکنم گفت تو کلی فروشگاهای معتبر پیشته بیا نون تنوری درست کن بسته بندی کن بده مغازها بچها من نون تنوری خونه مادر شوهرم یاد گرفتم چون واقعا علاقه داشتم خلاصه به خودم گفتم بد فکری نیست شوهرم اومد با سیاست رفتم سمتش بهش گفتم تو میگی ترشی حالتو بد میکنه منم دیگه درست نمیکنم عوضش میخام نون تنوری بدم مغازها اونم حرفی نزد رفتم با یه فروشگاه صحبت کردم اونم قبول کرد منم شروع کردم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم @Yass_malake لینک کانالمون https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت۷ روزای اول خیلی برام سخت بود تا این که عادت کردم من موقعی که ترشی درست میکردم ماهی ۳۰۰تومن گیرم میومد اما الان روزی ۲۰۰ تومن اصلا باورم نمیشد ماه اول ۵تا پارچه خریدم دادم خیاط عطر خریدم شال روسری خریدم منم از این همه درامد تعجب کرده بودم😅 وخیلی خوشحال بودم رفتم سراغ دفتر ارزوهام اول از همه شکرگزاری امو نوشتم بعد خاسته هامو نوشتم یکیش درامدم ۳ برابر بشه دومیش اینکه خونه ویلایی بزرگ و زیبا داشته باشم سومیش شوهرم دستو دلباز باشه و عاشقم باشه کلی نوشتم خیلی باورم قوی بود به درامد ۳ برابر راضی نبودم نوشتم خدایا ثروت میخام خلاسه ۷ روز گزشت من هروز با حال خوب بیدار میشدم وکلی انرژی داشتم یه روز کامل شکرگزاری میکردم داشتم میرفتم نونارو تحویل میدادم که یه اقایی صدام زد رفتم سمتش گفت که شما برا مغازه جفتیمون نون میپزی منم گفتم بله گفت از فردا برام ۳۰ بسته بیار منم قیمتو بردم بالا گفت مشکلی نیست به یه خانمی که تو خونه هایه مردم کار میکرد بهش گفتم میای با من کار کنی ماهیه بات حساب میکنم اونم قبول کرد کارم جوری شده بود روزی ۷۰۰تومن کار میکردم خواهرم بهم گفت میخام قرعه خونگی درست کنم ماهی دو میلیون میخای اسمتو بنویسم منم بهش گفتم باشه بنویس جالب اینجاس دومین اسم من در اومدم باورم نمیشد حضور خدارا حس میکردم از خوشحالی یه جا بند نمیشودم همه رو طلا خریدم یا تو بازار بودم یا برا شام شوهرو بچهامو دعوت میکردم من ادم دستو دلبازی هستم حساب بانکی دارم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake ❤️❤️
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت۸ برا خودم پادشاهی میکنم من از ای رو به اون رو شده بودم یخچالم جا نداشت یخچال دومی خریدم شوهرم جوری شده بود که به حرفم گوش میداد بهش گفتم خونه خرابس دوسش ندارم گفت صبر کن با هیات امنای مسجد صحبت کنم اگه اجازه دادن خونه رو بازسازی میکنیم خدارو شکر اجازه دادن پارسال خونه رو درست کردیم یه خونه شیک و لوکس شد ومن خیلی از وضع الانم رازی هستم همش به لطف خدای مهربان منه ولی یه چیزی خیلی اذیتم میکنه زندگی پسر عمومه بعد من ازدواج کرد ۳تا دختر گیرش اومد معتاد شد وضع مالیش افتضاح زنش به درد نخور ۲ سال پیش یهویی تب میکنه میبرنش بیمارستان بستریش میکنن روز به روز حالش بدتر میشه یه جوری که حتا مادرشو نمیشنانه دکترا بعد کلی ازمایش و چکاب فهمیدن که ایدز داره فقد گفتن براش دعا کونید بعد یک هفته دووم نیورد و فوت کرد😭😭 این جای داستان من قلبمو به درد میاره خواستم بهتون بگم هیچ وقت نااومید نشید فکر نکنید تنهایید همیشه خدا کنارمونه وکمکمون میکنه چند روز پیش دفتر ارزوهامو در اوردم باورم نمیشد من به همه ارزوهام رسیدم در عرض یک سال شروع کردم به تیک زدن حتا جایی که نوشتم شوهرم دستو دلبازه اینجاش برام خیلی عجیب بود چون الان شوهرم فقد برامون خرج میکنه من به خوشبختی کامل رسیدم راستی بچها تا چند روز دیگه شوهرم همه طلاهایی که براش فروختم برام میخره 😍 ببخشید که طولانی شد آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 خواب دیدم رفتم حرم.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 خواب دیدم رفتم حرم.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جون ممنون از این دورهمی خوبت خدا قوت عزیزم یاس جانم من خیلی خواب می بینم انقد هم پاک نیستم ولی هر اتفاقی نخواد بیفته من خوابش رو می بینم این هم خوبه هم بد خیلی خواب زیارت می بینم حتی اولین باری که رفتم کربلا هم من یه هفته قبل خوابش رو دیدم وقتی قسمت شد رفتم تمام صحنه هایی که تو خواب دیدم رو دقیقا اونجا یکی یکی برام تداعی شد بهترین خوابی که چند روز پیش دیدم این بود من هر سال اربعین کربلا بودم امسال ازدواج کردم بخاطر شغل همسرم نشد بریم خیلی خودمو به در و دیوار زدم که بشه برم زیارت ولی نشد حالم شدید خراب بودله له میزدم برای زیارت شبی که خانوادم رفتن کربلا تا صبح من کارم گریه بود یه هفته اصلا دست خودم نبود هم دلتنگ خانواده بودم هم دلتنگ حرم اونایی که رفتن کربلا میدونن دلتنگی یعنی چی یه شب با شوهرم یه بحث کوچیک کردم پیش خودم گفتم یا امام حسین اربعین نطلبیدی بیام حاجتمم که ندادی من ازت یه خونه خواستم فقط خودت شرایطم رو می بینی که همینجور تو دل خودم با امام حسین حرف میزدم یهو گریم گرفت و نفهمیدم کی خوابم برد😔 تو خواب دیدم شوهر کردم و همزمان دارم تو مدرسه درس میخونم از طرف مدرسه کاروان می بردن کربلا راننده اش به من گفت بیا بریم تو که گذرنامه داری یکی دوروزه برمیگردیم گفتم شوهرم چی اخه نمیشه گفت مگه بابامامانت اونجا نیستن میری پیش اونا و به شوهرتم اونجا زنگ میزنی و میگی هیچی دیه سوار شدیم و رفتیم کربلا رسیدم به در اصلی حرم فضای حرم انقد خلوت بود پیش خودم میگفتم من دیروز که جمعه بود با مامانم حرف زدم گفت حرم خیلی شلوغه اصلا نمیشه زیارت کرد پس چرا الان انقد خلوته بذار زنگ بزنم اونا هم بیان حرم بعد رفتم جلو مال امام رضا چجور باید از دوتا رواق بگذری بعد ضریح رو می بینی دقیقا اینم اینجور ه از یه رواق گذشتم اخر رواق بعدی ضریح امام حسین رو دیدم قشنگ شش تا گوشه اش رو از بس خلوت بود دیدم هیچ کس کنارش نبود چراغای سبز رنگی داشت و خیلی نورانی بود ا رفتم جلو و ضریح رو بوس می کردم و گر یه می کردم چجور زار میزدم فقط همش میگفتم امام حسین تو رو به خدا بهم خونه بده من برای حاجتم اومدم هیچ کس کنار ضریح نبود اصلا من چسبیده بودم به ضریح و زیارت عاشورا می خوندم برگشتم دیدم یه پیر مرد و یه دختر ۳ یا ۴ ساله کنار ضریح نشستن تقریبا نیم متر با ضریح فاصله داشتن و بعد می گفتن چرا اینقد گریه میکنی بیا بشین پیش ما زیارت عاشورا بخون بعد وقت نماز شد و من پاشدم برم وضو بگیرم دیدم جورابم پاره شده به دختره گفتم تو جوراب اضافی داری گفت اره بیا من اونو گرفتم پوشیدم روی جوراب خودم پیره مرده گفت تو چجور زایری هستی که جوراب با خودت نیاوردی منم گفتم والا یهو شد اومدن من اقا طلبید بجز مانتو شلوار مدرسه و چادر مشکی لباس دیه ای ندارم براش نشستم قضیه رو تعریف کردم که چجور امدم اصلا قصد زیارت نداشتم و همسرم نمی اومد کربلا دلم شکسته بود له له میزدم برای زیارت برگشت گفت قربون اقام بشم که ادم نمیفهمه چجور طلبیده میشه می یاد زیارت تو دعوت شده خود اقا هستی بعد همش میگفتم عکس حرم رو بندازم بفرستم تو گروه برای بچه ها بگم کربلام به یاد همتون هستم و برای همه دعا کردم عکس انداختم و فرستادم گروه دیه بیدارشدم 😢😢😢😢😢 بعد به پیره مرده میگفتم تو خادم اینجایی میگفت نه من خادم نیستم ما دوتا هر روز اینجام از حرم مراقبت میکنیم چیزی که من فهمیدم یه چیزی از خادم بالاتر بود ن انگار دوتا امام بودن چیزی که فکر میکردم میگفتم یا حضرت عباسه یا حضرت علی اون دخترهم حضرت رقیه بود ریش های پیر مرد سفید بود یه دست و صورتش نورانی بود دختر بچه هم خیلی صورت مظلوم و اروم بود همش میگفت درد دارم انگار یه جاش درد می کرد بهشون گفتم برای من دعا کنین خونه دار بشم فقط گفتن نگران نباش همون کسی که طلبیده یهویی اومدی زیارت همونم بهت خونه میده از شبی که خواب دیدم ارامش عجیبی گرفتم دیه کارم گریه نیس انگار رفتم زیارت و اومدم عطش دیه ندارم قربون اقا بشم که ارامش به دلم داد 😍😍😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88