ملکـــــــღــــه
#گلاب ۸۶ _ اول اینکه مواظب حرف زدنت باش .الان اونی که زن الونده منم نه تو ..تو فقط نشون کردشی .. دو
#گلاب
.۸۷
لب گزیدم و سرمو انداختم پایین انگار یادم دفته بود قرار بود الوند و بکشونم سمت خودم..
الوند اومد طرفم و گفت
_ مثلا؟ انقدر برات بی اهمیتم ..
دست پیش و گرفتم که پس نیفتم اینبار من توپیدم بهش
+ نه من برات بی اهمیتم که شب اول عروسیمون ولم میکنی میری پیش کسی که عقدت نیست .. من بی اهمیتم
_ حرف و عوض نکن گلاب جواب من و بده
+ جوابتو دادم من کاری به کارش نداشتم اون اومد طرفم خودتم میدونی من دارم راستشو میگم فقط نمیدونم چرا نمیخوای قبول کنی...
_ گلاب دور و بر ترنج نباش...
چشمام پر اشک شد و سری تکون دادم ..لب گزیدم و یک قدم رفتم عقب
+باشه
نگاهم کرد و اومد طرفم که رفتم عقب تر .بازومو گرفت و تکونی بهم داد
_ من و نگاه کن دختر .. من و نگاه کن
سرمو گرفتم بالا و نگاهمو دوختم به چشماش
+گلاب .. من و روانی نکن
جوابی بهش ندادم که خم شد طرفم و اروم گفت
_ من و تو حرف زدیم .
با بغض گفتم
+اره حرف زدیم و قرار شد تو برای من شوهر باشی من برای تو زن .. اما اصلا اینطور نشد.تو شب اول عروسیمون من و ول کردی رفتی ..
_ ولت کردم رفتم چون بهت اعتماد ندارم گلاب ..
تکونی خوردم و نگاهم مات شد به چشماش که سری تکون داد
+ میخوام بهت اعتماد کنم گلاب اما نمیتونم ..چیکار کنم که نمیتونم .. تو چشمات جز تنفز هیچی نیست ...
خیره بهم بود و حتی پلکم نمیزد . ترسیده بودم و مضطرب بودم احساس میکردم هیچ چیزی ندارم برای رو کردن و هیچ حرفی ندارم برای زدن ..
واقعا شوکه بودم ..
الوند بیشتر خم شد طرفم و حالا دیگه حرف که میزد نفساش میخورد تو صورتم .کنار گوشم اروم لب زد
_ من چیکار کنم با تو دختر ؟چیکار کنم؟
جرئت نداشتم به چشماش نگاه کنم احساس میکردم نگاهش که به چشمام بیفته همه چیز و میفهمه .
+ مطمئنم کن گلاب .. من و مطمئن کن از خودت.
رفت عقب و خیره من شد سرمو انداختم پایین نفسام سنگین شده بود و نمیتونستم به درستی نفس بکشم .
_ من و ببین
ناچار سرمو گرفتم بالا صورتش جدی شده بود و شده بود همون الوند همیشگی.
+ من وقتی من و از خودت مطمئن نکنی
نمیتونم بیام طرفت گلاب .. اوضاع همینه ..
خواست بره که دهن باز کردم و گفتم
_ تو عاشق ترنجی؟
برگشت و نگاهم کرد اما بدون هیج جوابی سرشو برگردوند و از اتاق زد بیرون .سکوتش چنگ انداخت به قلبم و حس نفزتم بیشتر و بیشتر شد ...
در اتاق که خورد بهم افتادم رو زمین .
گوشه اتاق کز کردم..
قسم میخورم که یک روزی همه اشونو نابود کنم
دستم دور گردنبندم مشت شد و چشمامو روی هم گذاشتم..اولش بود
باید محکم میبودم و شروع میکردم ...
هنوز اولش بود
❤️❤️
تقویم نجومی اسلامی
👈 یکشنبه 👈 22 مهر/ میزان 1403
👈9 ربیع الثانی 1446 👈13 اکتبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅داد و ستد و تجارت.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅درختکاری.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅رفتن در پی طلب حوائج و خواسته ها.
✅شروع به کار و شغل.
✅و مسافرت خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت خوب است و مال و خیر فراوان همراه دارد.
👶مناسب زایمان و نوزاد طالب علم گردد و اعمال صالح انجام دهد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج دلو است و امور زیر خوب است :
✳️خرید خانه و مسکن.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️ختنه نوزاد.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️و درختکاری خوب است.
🔵مناسب بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حافظ قران گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث درد و بیماری می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد اعضا می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 10 سوره مبارکه " یونس " علیه السلام است.
دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام...
و مفهوم آن این است که از جانب خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه: یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
⭐️خدایا
خلوت لحظههايم را
با ياد تو پر میڪنم
و اميدوارم بہ ⭐️
لطف خـداوندیات
باشد ڪہ بہ دوستان و
⭐️عزیزانم دراین شب زیبا
نظرے ازمهر داشتہ باشی
اے مهـربانترین مهـربانان⭐️
خوبان خدايي شب بخیر🌷
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی درست نمی شد، زندگیی که روی آب بنا شده بود درست نمی شد... سمیرا و علی که شب را به خانه ی م
#رسوایی
چشمان سمیرا درشت شد و خودش را کنارم کشاند .
-دیوونه شدی بهار؟ داری به رفتن فکر می کنی؟
سری تکان دادم. آن ها که جای من نبودند بیرون گود ایستادن و امید واهی دادن را
خوب آموخته بودند اما من آستانه ی تحملم تمام شده بود .
سرم را روی زانوانم گذاشتم. چقدر دل نازک بودم که اشک هایم بند نمی آمد .
-میرم، هر جا که باشه هر زمانی که باشه اگه یه روزی ماجرا علنی بشه و بی گناهی
پدرم ثابت بشه آدمای این خونه رو با بدی هاشون تنها میزارم و میرم .
سمیرا دستش را دور شانه ام انداخت و سرش را کنار گوشم آورد .
-با این فکرا فقط خودتو آزار میدی بهار، عمران نمیزاره بری هیچوقت .
نمی خواستم حقایق را برایم بازگو کند، سکوتم که کشدار شد عزم رفتن کرد .
-برم لباسای ماهان و عوض کنم .
فین فینی کردم و سرم را بلند کردم. سردرد امانم را بریده بود . نیم ساعتی از رفتن سمیرا
گذشته بود و گردن وا مانده ام درد شدیدی گرفته بود و استخوان هایم به ترق تروق
افتاده بود .
از سرویس بیرون آمدم که وسط اتاق دست به کمر دیدمش. نه اخمی داشت نه عصبانیت
در چهره اش جولان می داد .
هر دو رو در روی هم ایستاده بودیم آن قدر نزدیک که نفس هایش به صورتم می
خورد.خود بی اراده ام خواهان این نزدیکی بودم، به چه کسی میگفتم عطرش تسکین دردهایم
بود؟! دستش بالا آمد و چانه ام را گرفت و سرم را بالا کشید .
-بمن نگاه کن .
مانند سابق از خیره شدن در چشمانش نمی ترسیدم، درستش این بود بگویم آن غول
شاخ و دم داری که از عمران ساخته بودم مدت ها بود که دیگر خودنمایی نکرده بود .
که باشه، یه روز دیدم دردونه ی حاج محمود دلش برای پسر عموش می ره خواستم-
پشیمون نیستم از اون روز، نیستم چون خواسته هامو به دست میارم به هر قیمتی هم
عزیزترین عزیز حاج محمود و بچزونم و چزوندم. غلط می کنی فکرت و آیندت با اون
باشه، با منی تا وقتی که موهات همرنگ دندونات بشه، جنازتم تحویل اون پسره بچه
ننه
نمیدم. فهمیدی؟
حرف هایش، قلب آرامم را به تکاپو انداخته بود کجای کلماتش نشانی از عشق بود که
قلبم دیوانه وار خودش را می کوبید و گونه هایم رنگ گرفته بودند؟ زبان این مرد را فقط
قلبم می فهمید .
تکانم داد .
-با توام دختر حاجی.. .
افسارم به دست قلبم افتاده بود و چنان می تاخت که نمی شد جلویش را گرفت .
-تو اصلا دوسم داری؟چه می خواست بشنود و چه شنید...
چانه ام را رها کرد و با دو انگشت به شانه ام کوبید .
-من هر چی رو نخوام نگه نمیدارم .
سر بسته و بی آن که مستقیم اشاره کند، پاسخم را داده بود .
پاسخی که مرا لال نکرد و بیشتر برای گرفتن جواب پیشروی کردم .
-ولی بنظرم اون فاطمه رو بیشتر دوست داری چون برای اون ناراحتی، نگرانی بیشتر
برای اون ناراحتی تا برادرت .
لبش را زیر دندان هایش کشیده بود و کلافه نگاهم می کرد. دست خودم نبود می
خواستم او هم همانند من باشد، کلافه، سردرگم، درمانده...
آستینم را گرفت و همراه خودش به سوی تخت برد .
-چت زدی بهار، ناخوشی چیزی هستی؟
دستش را از روی پیشانی ام کنار زدم و روی تخت جابه جا شدم. پیراهنش را از سرش
کشید و برق را خاموش کرد. در برابر باز کردن کش سرم مقاومت می کردم اما او قلدرانه
گیسوانم را از بند کش رها کرد و همانطور که دمر دراز کشیده بود و آرنج هایش ستون
بدنش شده بود انگشتانش را میان موهایم فرو برد .
-بگو دردت چیه؟
فین فینی کردم و به پهلو خوابیدم .
-هیچی ولم کن
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
🍁 روزتون پراز خیروبرکت 🍁
🍂 امروز یکشنبه
☀️ ۲۲ مهر ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۹ ربیع الثانی ۱۴۴۶ قمری
🎄 ۱۳ اکتبر ۲۰۲۴ میلادی
💯ذکر_روز
🍁🌼یا ذالجلال و الاکرام 🌼🍁
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
❤⭐به رحمتت قسم مارا هیچوقت تنها مگذار ، دوست داشتی بنویس " الهی آمین "
منابع این داستان : تذکره الاولیا ، مولانا مثنوی شریف دفتر اول
نشر از تو دوست من❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💎هیچ وقت وارد گذشته هیچ آدمی نشو
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
اینم طنز امروزمون😂😂
آخ چقدر حاضر جواب بود😂
واقعااا بچه های الان زرنگ و حاضر جواب شدن قبول دارین؟
واقعا الان به مامانش زد یا به باباش🤣؟
پسره چه خوشحال شد 😒🤣
واقعا چرا همزن داریم هم مرد نداریم🤔
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88