ملکـــــــღــــه
.#رسوایی تنش را بالا کشید و سر روی بالشت گذاشت . -ترجیح میدی خودت با زبون آدمی زاد بگی یا خودم ا
.#رسوایی
باز هم اشک هایم بود که همراهی ام می کردند، آن قدر آن جا ماندم که هوای دلم
آفتابی شد. درد ها هم گاهی فروکش می کنند و بعد درست در جایی که فکرش را نمی
کنی یقه ات را می چسبیدند، من نیز آرام شده بود و معلوم نبود چه زمانی قرار بود حس
های بد باز هم به سراغم بیایند .
عمران در پذیرایی کنار علی نشسته بود که با بازکردن در نیم خیز شد و نگاهم کرد .
علی صدایش کرد .
-بشین عمران هنوز تموم نشده .
سلام و صبح بخیری به علی گفتم و به سوی اتاق رفتم. حس سرما خوردگی داشتم تمام
تنم کوفته بود .
تا فردا تنها با وعده ی شامی که به زور ضرب عمران سر میز حاضر شده بودم، دیگر نه
چیزی خورده بودم و نه حرفی زده و نه گریه کرده بودم .
عقلم چنان قلبم را سر کوب کرد که دیگر نای ناله کردن نداشتم.
با اصرار سمیرا برای عوض کردن حال و روزم، به بازار رفتیم. عمران برای انجام کارهای
کارگاه رفته بود .
بازار به خانه ی پدری عمران کمی دور بود و مجبور شدیم با آژانس برویم .
کالسکه ی ماهان را نگه داشتم و سمیرا به آرامی ماهان را درونش گذاشت و پتو را رویش
کشید .
-بریم عزیزم چادرم را روی سرم مرتب کردم و همگام با سمیرا وارد بازار بزرگ و قدیمی شهر شدیم .
در بیست سال عمرم بیست بار هم در این جا پا نگذاشته بودم و در این چند ماه برای بار
دوم می آمدم .
خوبی های خانواده ی پرویز خان این بود که تعصباتی نظیر بهزاد نداشتند و حتی زنانش
مانند خان جون هر کاری را برای دختر دم بخت و تازه عروس بد و منع نمی دیدند .
سمیرا از این مغازه به آن مغازه سر می کشید و به دنبال لباسی مناسب برای مهمانی
ولیمه ی توران خانم بود .
توران خانم باید چند روز پیش باز می گشت اما بخاطر برخی مسائل مجبور شده بودند
چند روزی بیشتر در عراق بمانند .
پشت سر او از این مغازه به آن مغازه می رفتم و تمام افکارم به آن روزی پر کشیده بود
که عمران اخمو و جدی پا به پایم برای خرید کردن مغازه ها را گز کرده بودیم .
چقدر در میان بد بودن هایش خوب هم بود و چقدر من این روزها دیوانه شده بودم که
مدام او و کارهایش را سبک سنگین می کردم .
سمیرا و خرید های ناتمامش کلافه ام کرده بود و کم مانده بود شروع به غر زدن کنم
که
از مغازه ای لباس پشت ویترینش را پسند کرد.
-این چه قشنگه !
نفسم را با شدت بیرون دادم و با لبخند زوریی که صورتم را زینت داده بود، گفتم: اینچندمین لباسیه که خوشت میاد و نمیخری؟ !
شانه هایش از خنده تکان می خوردم و صورتش را میان پر های چادرش پنهان کرده
بود .
-حالا برم اینم پرو کنم ببینم خوبه .
این بار همراه با او وارد مغازه نشدم و بیرون ماندن را ترجیح دادم. ماهان در کالسکه اش
به خواب رفته بود، او را بهانه کردم و پشت ویترین مغازه به انتظارش ماندم. دیگر از آن
نگاه های چپ چپی فروشنده ها زمانی که ایراد های بنی اسرائیلی سمیرا را گوش می
دادند، خسته شده بودم .
با صدای اهوم اهومی که آمد، سرم را بالا آوردم .
پسری با ظاهری آراسته به دیوار روبرویی تکیه داده بود و به قیافه اش که لحظه ای
نگاهم به آن افتاده بود، نمی آمد مزاحم باشد. اخمی کردم و مسیر نگاهم را تغییر دادم
اما باز هم همان صدا از همان جا آمد .
این بار دقیق تر نگریستم. خودش بود که لبخندی ملیحی نیز داشت .
-می تونم باهاتون آشنا بشم؟
چشمانم درشت شد و دست پاچه سرم را پایین انداختم. چقدر وقیح و گستاخ بود.
-مزاحم نشید آقا من متاهلم .
اهمیتی نداد، گویی اصلاً صدایم را نشنیده بود .
سمیرا به موقع از مغازه بیرون آمد و پسر که انتظار نداشت او با من باشد، چند قدمی جلو
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ۶٢ و ۶٣ سوره مبارکه غافر.
🔎 جستجوی سوره: #غافر
#مصحففارسی
❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
🍁 روزتون پراز خیروبرکت 🍁
🍂 امروز دوشنبه
☀️ ۲۳ مهر ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۵ ربیع الثانی ۱۴۴۶ قمری
🎄 ۱۴ اکتبر ۲۰۲۴ میلادی
💯ذکر_روز
🍁🌼یا قاضی الحاجات🌼🍁
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🖤وفات کریمه اهل بیت
🖤اخت الرضا علیه السلام
🖤حضرت معصومه
سلام الله علیها تسلیت باد🏴
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
خربزه +عسل👈❌️
ماهی+دوغ👈❌️
کشک+سرکه👈❌️
کله پاچه+انگر👈❌️
خرما+اسفناج👈❌️
گیلاس+آب👈❌️
تخم مرغ+ماهی👈❌️
انار+حلیم👈❌️
ماهی+ماست👈❌️
🟢مهم ترین نکته اینه که شاید بارها این غذاها باهم خورده بشه اما باعث مرگ نشه اما دفعه اخر واکنش نشون بده و بدن عکس العملش مرگه،
پس خواهشا این غذاها باهم خورده نشه
مرسی که بخاطر سلامتیت همراه منی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
مادر🥰
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📖داستان کوتاه
روزی دم یک روباه در حادثهای قطع شد.
روباههای گروه پرسیدند دمات چه شد؟
چون روباهها از نسلی مکار میباشند، گفت خودم قطعاش کردم
گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم میشود.
روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم.
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد.
چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. منکه بسیار درد دارم!
روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت
همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند
وقتی در یک جامعه افراد مفسد و بی دین زیاد میشوند
آنگاه به افراد باشرف و باعزت و بادین میخندند.
گاهی هم آنها را دیوانه میدانند
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍂🍃 دختری شاد وپر انرژی بودم ... 🍃🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#درد_دل_اعضا
#تقاضای_همفکری ❓
سلام یاس بانوجان
امیدوارم حال دل تک تک دوستان خوب باشه
میخاستم یه دردو دلی کنم و از دوستان راهنمایی بخام
من قبلا خیلی شادو پر انرژی بودم زود ناراحتی هام از یادم میرفت و برمیگشتم به زندگی شایدم ناراحتی هام کوچیک بودو فراموش شدنی چ
ولی الان یه مادر ۲۰ ساله ام ک دوساله ازدواج کردم و کلی مشکل دارم با همسرم
یکی از مشکلاتش بد دهنیش هست که تا چیزی میشه حتی اگه بحث هم نداشته
باشیم منو تحقیر و توهین میکنه فوش میده و با لحن بد حرف میزنه
من قهر کردم باهاش صحبت کردم بارها حتی تحدیدش کردم به جدایی ولی فایده ای نداره
تا چیزی میشه منو تحقیر میکنه مثلا میگه خفه شو،خاک تو سرت، با اون دماغ گندت، ، جنست خرابه و....
مثلا امشب میخاستیم بریم بیرون و شب خوبی رو بسازیم بعد یهو باهام اینجوری حرف زد در حالی ک من داشتم باهاش
شوخی میکردم و میخندیدم بعد ناراحت شدم و گفتمنمیام ک گفت بیا بریم و
بخاطر بچم رفتم بیرون ولی باز چند بار منو تحقیر کرد و هی گیر الکی میداد ک شالتو بکش جلو این چیه تن کردی و این کار همشگیشه که زیادی گیر بده و منو
پشیمون کنه از بیرون رفتن باهاش
خیلی دلم شکست و دیگه نتونستم نه برای خودم نه برای اون شب خوبی رو بسازم
بعضی موقع ها موضع میگیرم و از خودم دفاع میکنم که کار به دعوا میکشه و منو میزنه ولی بعضی موقع ها هم هیچی نمیگمو بیصدا اشک میریزم
واقعا خسته شدم از بد دهنی هاش هرکاری بگید کردم
مشاوره، صحبت کردن، تحدید ب جدایی، قهر، دعوا، محبت کردن
تا حرفی میشه یا حتی توی شوخی هاش یا جلوی کسی منو تحقیر میکنه
بخاطر بچم دارم تحمل میکنم فقط و این تحقیر هارو ب جون میخرم
ولی دلم شکسته ک همدم زندگیم کسی ک خیلی عاشقانه دوسش داشتم منو اذیت
میکنه و بهم توهین میکنه حتی معذرت خاهی هم نمیکنه یکبار
شبم خراب شد، زندگیمون پر از غم شده،
هیچ حرفی باهم نمیزنیم دیگه حتی اگه یه مسافرت ۱۰۰۰۰ کیلومتری هم بریم هیچ حرفی به هم نمیزنیم
خیلی دلم شکسته چیکار کنم؟😔💔
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88