فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیز های که در قرآن بارها تکرار شدن ...
❤️لاتقنطوا: ناامیدنشوید !
❤️لاتحزنوا: غمگین نشوید !
❤️لاتهمنوا: ضعیف نگردید !
❤️لاتیاسوا: مایوس نشوید !
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
ملکـــــــღــــه
#گلاب ۹۳ رو ایوون نشسته بودم و با چشمای تنگ شده به اتاق ترنج زل زده بودم ماهجانجان و الوند و ترنج
#گلاب
۹۴
+ خانواده ترنج قراره مهمون عمارت بشن ..
نگاهی از گوشه چشم به من انداخت و گفت
+به همین زودیا هم عروسیشون و برپا میکنیم ..تا تدارکات لازم و ببینیم یکم طول میکشه از فردا همه باید سخت کار کنین
همه شروع کردن به دست زدن و زنها کل میکشیدن و من تقریبا وا رفته بودم بتول از دستم گرفت و اروم کنار گوشم گفت
_ همه دارن شما رو نگاه مکنن خانم جان محکم وایستا رو پات سرتم بگیر بالا بدونن برات مهم نیست نقطع ضعف دستشون نده ...
سری تکون دادم و به حرف بتول گوش دادم محکم وایستادم و سرمو گرفتم بالا
+ امروز زودتر برین اتاقاتون و استراحت کنین
_ خانم جان مهمانا کی میرسن؟
شیرین بود که داشت با لحجه بامزه اش سوال میپرسید
+ چند روز دیگه تو همین هفته همه چیز باید اماده باشه حالا برید سر کارتون .گلنسا تو بیا بالا کارت دارم
همه یکی یکی رفتن سر کارشون و فرخ لقا هم رفت طرف ترنج و الوند و شروع کرد باهاشو به حرف زدن
مامان یک سمت ایوون وایستاده بود و داشت با نگاهش سر زنشم میکرد میدونستم الان داره با خودش میگه این دختر شیر من و نخورده و چقدر بی عرضه است!
رفتم سمت اتاقم که با صدای ماهجانجان متعجب برگشتم سمتش
_ گلاب
+ بله ماهجانجان
_ توهم بیا اتاقم کارت دارم
همه متعجب من و نگاه میکردن .از کنارشون گذشتم و پشت سر ماهجانجان وارد اتاق شدم گلنسا هم اومد تو و در و بست .
ماهجانجان رو چهارپایه چوبیش کنار پنجره نشست و گفت
+ گلنسا همه چیز و میسپارم دست تو میخوام جشن خوبی برگزار بشه قراره خانهای دیگه ابادی ها هم بیان پس حسابی رو و ابرو میخوایم
_ به روی جفت چشام خانم جان .. تدارکی ببینم که همه انگشت به دهان بمونن
+ خوبه بالا سر کارگرا باش که تنبلی نکنن اما بهشون بگو عروسی که برگزار بشه ماهجانجان بهتون یک شیرینی خوب میده
گلنسا لبخند زد و دستشو گذاشت رو چشماش
_به روی جفت چشمام خانم جان .
+ خیله خب بعدا بهت لیست کارارو میدم فعلا برو به کارات برس
_ چشم خانم با من امری نیست پس...
+برو به سلامت
گلنسا از اتاق رفت بیرون و ماه جانجان بشت طرفم اخماش تو هم بود و انگاری که از دستم عصبانی بود
_ هیچ معلوم هست تو داری چیکار میکنی دختر؟
+چیزی شده ماهجانجان!
_ از من میپرسی؟
لب گزیدم و سرمو انداختم پایین که خودش ادامه داد
+ این چه شوهر داری که تو میکنی چرا شوهرت هر شب باید به جای اتاق تو بره بغل یک زن دیگه ...
سرموگرفتم بالا و به صورت درهم ماهجانجان نگاه کردم
+ تقصیر من چیه؟
_ تقصیر تو اینه که زنیت نداری .زن اگه زن باشه شوهرش تو یک هفته اسیر ودیوونه خودش میکنه مگه یک مرد چی میخواد از
❤️❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
#نکته ✅✅✅
ألا بذکر الله تطمئن القلوب:
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
⭐️خواص درمانی خواندن سوره های قرآن
در برخی از روایات نیز برای هر یک از سوره های خواصی ذکر شده است که در این جا تنها به گزارشی اجمالی از آن بسنده می شود؛ چرا که بیان همه مشکلات و حوائج و آیات مرتبط با آن خود کتابی را می طلبد .
رفع سرماخوردگی و زکام: خواندن سوره شرح
درمان تاری دید چشم: خواندن سوره انفطار
رفع آبریزش چشم: خواندن سوره عبس
درمان آب مروارید: خواندن سوره بینه
درمان بیماری کبد: خواندن سوره قصص
رفع بی خوابی: خواندن سوره انبیاء
به خواب نرفتن: خواندن سوره نبأ
بندآمدن ادرار: خواندن سوره شرح
عدم سقط جنین: خواندن سوره قلم
رفع درد گوش: خواندن سوره اعلی
رفع وسواس: خواندن سوره یاسین
درمان یبوست: خواندن سوره دخان
درمان بواسیر: خواندن سوره اعلی
رفع درد مفاصل: خواندن سوره سجده
قطع شدن تب: خواندن سوره سجده
دفع شپش: خواندن سوره نبأ
باردار شدن: خواندن سوره عمران
رفع اضطراب و نگرانی: خواندن سوره انسان
بیداری به موقع از خواب: خواندن سوره کهف
زود سخن گفتن کودک: خواندن سوره اسراء
قطع خونریزی بدن: خواندن سوره لقمان
برکت مغازه: خواندن سوره غافر
دوری حوادث بداز خانه: خواندن سوره مریم
ایمن از قدرت زورمندان: خواندن سوره جاثیه
ایمن از حوادث ناگوار: خواندن سوره مجادله
کفاره گناه: خواندن سوره کهف
عاقبت به خیر شدن: خواندن سوره مؤمنون
افزایش برکت خانه: خواندن سوره های مریم / واقعه
توبه نصوح: خواندن سوره های تحریم / طلاق
کاهش گریه نوزاد: خواندن سوره های غاشیه / ابراهیم
ادای قرض: خواندن سوره های عادیات / تحریم
رفع درد دندان: خواندن سوره های قلم / غاشیه
رفع دل درد: خواندن سوره های توحید / قصص
گرفتن از شیر مادر: خواندن سوره های ابراهیم / بروج
رفع لرزه بدن: خواندن سوره های زلزله / قدر / شمس
درمان درد قلب: خواندن سوره های انسان / قریش / فصلت
رفع سردرد: خواندن سوره های سجده / فاطر / دخان
بیماری طحال: خواندن سوره های غافر / ممتحنه / قصص
آزادی زندانی: خواندن سوره های معراج / طور / حدید
ایمن از جن: خواندن سوره های ناس / محمد / جن
شاهد ظهور امام عصر (عج): خواندن سوره های اسراء / حدید / تغابن
زایمان راحت: خواندن سوره های عمران / ذاریات / انشقاق
افزایش شیر مادر: خواندن سوره های حجر / یاسین / حجرات / ق
افزایش حافظه: خواندن سوره های یاسین / فتح / قلم / حشر
ایمن از چشم زخم: خواندن سوره های فلق / یوسف / یاسین / جن
خیر و برکت دو عالم: خواندن سوره های فتح / حجرات / طور / نصر
رفع درد چشم: خواندن سوره های فصلت / الرحمن / منافقون / همزه
ایمن از دزد: خواندن سوره های شعراء / توبه / مریم / فتح
بیمه جان و ثروت و خانواده: خواندن سوره های نور / فتح / قدر / توحید
کاهش بیماری کودک: خواندن سوره های احقاف / بلــد/ فلق / ناس
ایمن از خطر در سفر: خواندن سوره های صف / علق / شوری / طور
رفع تشنج و صرع: خواندن سوره های لیل / تحریم / ق / غافر / زخرف
مورد احترام نزد مردم: خواندن سوره های زمر / احقاف / قمر / واقعه / شمس
نورانی شدن چهره: خواندن سوره های فجر / قیامت / کهف / شوری / یاسین
رفع تنگدستی: خواندن سوره های کهف / یاسین / واقعه / محمد / همزه
مرگ آسان: خواندن سوره های همزه / یوسف / صافات / ق / ذاریات
رفع فشار و عذاب قبر: خواندن سوره های نساء / احزاب/ یاسین / قلم / تکاثر
محفوظ از بلا: خواندن سوره های انعام / فلق / حدید / حشر / توحید
رفع ترس: خواندن سوره های زلزله / حجرات / مریم / فتح / عادیات
برآورده شدن حاجات: خواندن سوره های حمد / نوح / کافرون / توحید / انعام
درمان بیماری: خواندن سوره های فلق / منافقون / لقمان / حمد / محمد
ثروت و روزی وافر: خواندن سوره های همزه / شمس / صافات / حمد / حجر
بخشش گناهان: خواندن سوره های توحید / فجر / حمد / غافر / کافرون .
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🏦🔘هر کسی خودش داندوخدای خودش
که چه دردیست در کجای دلش...😢
.
.
.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️
ملکـــــــღــــه
#رسوایی لب گزیدم و چشم فشردم. باز هم افسارم را قلبم به دست گرفته بود، تماس گرفته بودم که به او یاد
#رسوایی
نخواهد داشت .
سمیرا کم بود فاطمه هم به لیست حسادت هایم اضافه شده بود. حماقت بود اما من به
دختری که حتی یک بار ندیده بودم، حسادت می کردم .
به عشق عماد نسبت به فاطمه . به توجهی که عمران به او داشت و هر حسی که خودم
از
آن محروم بود .
باز هم در خودم فرو رفتم. چرا حسرت هایم تمام نمی شد! مغموم تر و بی حال تر روز را
به شب رساندیم. سمیرا لباس های تازه ای که خریده بود را برتن زد و من نیز یکی از
آن
لباس هایی که همراه با عمران خریداری کرده بودم را پوشیدم .
شومیز زیتونی رنگ همراه با دامن کوتاه که تا روی زانوانم بود. جوراب شلواری زخیمی
نیز به پا زدم و چادرم را برداشتم .
تا آمدن مهمان ها کارها ادامه داشت و به قدری زیاد بودند که فرصت فکر کردن به
عمران از سرم افتاده بود .
بیشتر مهمان ها زن و مرد جوان بودند و کودکی همراهشان نبود. با اشاره ی مهسا که
کنار پنجره از شارژر آویزان بود. پارچ آب را روی میز عسلی گذاشتم و جلو رفتم .
-چیزی شده؟
با ابرو اشاره ای به حیاط کرد. چراغ های پایه دار حیاط را کاملاً روشن کرده بود اونا خانواده ی عموت نیستن؟
چشمانم را باریک کردم و با دقت نگاه کردم. خودشان بودند .
عمو و عباس جلو بودند و زن عمو و سعیده نیز پشت سرشان می آمدند .
دعوت سعیده یقیناً به خواست کبری خانم بود، او تنها کسی بود که از عروس زن عمو
خوشش می آمد و مهم ترین که توران خانم با دعوت خانواده ام به شدت مخالف بود و
تنها بخاطر آرزو راضی شده بود که این دعوت به عمل آید .
روسری ام را مرتب کردم و برای خوش آمد گویی رفتم .
مهم نبود که از تک تک شان دلخوری عظیمی بر سینه ام بود، حاال در خانه ی غریبه
ها
تنها نگذاشتن آن ها در اولویت بود .
این هم یکی از آن تربیت های خان جون بود، من دست پرورده ی زنی بود که در سن
کم عروس خانواده ی خان شده بود و بس خوب و بد را برایش دیکته کرده بودند او نیز
برایم همه چیز را مو به مو دیکته می کرد .
-سلام پسرعمو .
او نگاهم می کرد سنگینی اش را احساس می کردم، من اما به جایی روی یقه و گردنش
چشم دوخته بود .
عمو و زن عمو نرگس داخل شده بودند و او و همسرش کمی عقب تر مانده بودند. کف
دست عرق کرده ام را روی لباسم کشیدم که داخل شدند و در توسط عباس بسته شد حس خاصی به سعیده نداشتم، یک احوال پرسی کوتاه با او كردم تا کسی شک و شبهه
ای در دلش نماند. خوب می دانستم شش دانگ حواس زن عمو نرگس پیش ما بود .
سکوت میان من و عباس را برای لحظه ای، باد پاییزی که خودش را با شدت در و دیوار
می کوبید در هم شکست .
-خوبی؟
سعیده جلوتر رفته بود و در آغوش کبری خانم بود و عباس کسی که فکرش را هم نمی
کردم کمی فرصت طلبانه رفتار می کرد .
" برایش زمزمه کردم و به داخل اشاره زدم .
ممنونی
"
به سردی
-بفرمایید .
نمی خواست برود، چشمانش میخ صورتم بود و لب هایش برای گفتن حرفی باز و بسته
می شد و کلمه ای از دهانش خارج نمی شد .
با صدای مهسا که مرا فرا میخواند او را پشت سرم جا گذاشتم و به سوی پذیرایی رفتم .
علی نیز برای خوش آمد گویی از عمو احمد گذشت و منتظر عباس شد .
در خانه غلغله ای به پا بود و توران خانم با همه احوال پرسی می کرد و در پاسخ زیارت
قبول هایشان سر تکان می داد و تشکر می کرد .
پذیرایی توسط مبل ها به دو قسمت تقسیم شده بود و مردان در قسمت بالایی پذیرایی
نشسته بودند و خانم ها روی مبل و چند تنی نیز روی زمین به پشتی تکیه داده بودند .
سینی چای را از دست سمیرا گرفتم و چادرم را زیر بغل کشاندم بده به عماد اون طرف منتظره.
چادر به پذیرایی آمده و بازگشته بود .
سینی را کمی بالا کشیدم که عماد آن را از دستم گرفت .
عباس در تیررس نگاهم نشسته بود و بی هیچ خجالتی نگاهم می کرد .
کمی ابروانم به هم نزدیک شد و خطی های ریز و درشت روی پیشانی ام افتاد .
توران خانم با مغنعه ای سفید و چادر همرنگش شبیه به کسانی که از حج آمده بودند،
شده بود و کمی فاخرانه رفتار می کرد .
تواضع و خشوع در حرکاتش نبود، بیشتر غرور بود که آنگونه روی مبل نشسته بود و آن
تسبیح سبز رنگ در میان انگشتانش می چرخید. هر چه کردم نتوانستم کلمه ی ریا را
در ذهنم کمرنگ کنم. کارهای توران خانم کم از خودنمایی و ریا کاری نداشت .
چند استکان خالی را از روی میز برداشتم و داخل سینی چیدم و ناخودآگاه صدای
خانمی که کنار توران خانم نشسته بود و از سمیرا را تعریف و تمجید می کرد، به گوشم
خورد. زنی که با دیدن من لبخندی زد که چال گونه هایش از پس چین و چروک هایی
که زمانه بر روی صورتش گذاشته بود، خودش را به رخ کشید .
-این عروس کوچیکت ماشاله، هم خوشگله هم خانومه خدا خوشبختشون کنه، راستی
توران جان حامله نیست؟
کمر راست کردم تا هر چه زودتر از مقابل نگاهشان بگریزم . آن ها چه کاری به حاملکی من داشتند....
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*