🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#درد_دل_اعضا ❤️
#قسمت_اول
به نام خدا
سلام به همه عزیزان که دراین کانال باهم هم دل هستیم وپای دردو دل های هم نشستیم وهمدیگر رو همراهی میکنیم نمیدونم که این مطلب یا بهتر بگم دردودلم و درکانال قرارمیدید یانه اما الان که دارم این مطلب را مینویسم ساعت از ۳نیمه شب گذشته وحال خوبی ندارم واین اولین بار است که دارم از حال بدم میگم آخه همیشه سعی کردم حال دیگران وخوب کنم اما الان موندم مستاصل ونمیدونم چه کارکنم بعداز ۲۵ سااال زندگی همه باورهام و ازدست دادم نه این که خدایی ناکرده نسبت به نماز یا دین باشه نه فقط میخوام بگم خستم به انداره تمام دنیااا😭 نه اینکه بخوام ازخودم تعریف کنم اما من ازلحاظ چهره واندام زبانزد فامیل شوهرم بودم که این هم لطف خداست به من بنده کمترین امااااشوهرم هیچ موقع منو ندید همیشه چشمش جای دیگه بود خودتون میدونید خانم ها زود میفهمن که مردشون چطور آدمی !
تواین همه سال زندگی همه فکر میکنن من خیلی خوشبختم اما نمیدونن یه قفل بزرگ زدم به لبام تا کسی درد دلم...
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#گلاب ۹۶ حتی زنهای شوهر دارم از ترس اینکه شوهراشون عاشق دختره نشن با خانواده دختره رفت و امد نمیکن
#گلاب
۹۷
+ تو خوشگلی.. خوش اندامی اما ظرافت زنونه نداری
دوباره رو به روم وایستاد که اخمام رفت توهم
_ منظورت چیه؟
+ منظورم از ظرافت زنونه فقط زیبایی و ظاهر نیست .. ظرافت زنونه یعنی ناز و عشوه یعنی دلبری کردن
دستی رو شونه ام گذاشت و اروم دستشو کشید پایین
_ خب .. تو میتونی بهم یادبدی ..هر چقدر بخوای بهت پول میدم
لبخندی زد و سری تکون داد
+ برای همین اینجام ...
_ من باید چیکار کنم؟..
افسون لبخندی زد و دستمو گرفت یک گوشه نشوند .خودشم رو به روم نشست
+ باید یادبگیری که با چشمات افسونشون کنی
متعجب به حرفای بی سر و تهی که میزد گوش میدادم .افسون گفت و گفت و گفت ...
انقدر حرف زد که به خودم اومدم دیدم ساعت ها غرق حرفاش شدم و دارم بهش گوش میدم .خودمو تصور میکنم و میبینم که واقعا درست میگه و حرفاش حقه
هیچکس تاحالا بهم نگفته بود که مردا چجوری ان و چطوری میشه رامشون کرد .. شایدم هیچکس این چیزا رو بلد نبود اصلا ..افسون اولین نفری بود که انقدر قاطع حرف میزد و خب از حرفایی که راجبش بود میشد فهمید همچین بی راهم نمیگه ...
به در اتاق ضربه خورد و بتول اومد تو
+ خانم جان دیر وقته افسون باید بره شمام یکم بیاین بیرون بهتون شک نکنن .مادرتونم دنبالتون میگرده .
سری تکون دادم .افسون از جاش بلند شد
+ بتول افسون و برسون بیرون و اگه کسی جلوتو گرفت بگو خیاط منه.دو تیکه پارچه هم بهش بده .افسون میخوام که فردا هم بیای
لبخندی زد و سری تکون داد
_ یادت نره که بهت چی گفتم گلاب ...
خیلی راحت و صمیمی باهام حرف میزد و این باعث شده بود که جلوش معذب نباشم
_ برو اماده شو همونجوری که گفتم ...
لب گزیدم و سر تکون دادم ...
افسون و بتول راهی شدن و منم رفتم سر صندوقچه لباسام .
یک لباس سرخ مخمل بلند بیرون کشیدم
نگاهی بهش انداختم و شونه ای بالا انداختم .. یکبارم به حرف افسون
لباس و پوشیدم و چارقدی سرم انداختم
چشمامو سرمه کشیدم و لبامو سرخ کردم
لبخند زدم و به خودم توی اینه نگاه کردم ..
چارقدم و خیلی کم دادم عقب تر و موهامو فرق وسط باز کردم ...
کارایی که افسون بهم گفته بود و مو به مو انجام دادم .
مضطرب بودم و استرس داشتم. میترسیدم از عکس العمل بقیه و خصوصا الوند .. نمیدونستم تو عمارت هست یا نه .
این پا اون پا میکردم که دیر تر برم تا مطمئن بشم الوند تو عمارته .دلم میخواست من و میدید و شوکه شدن و تو چشماش میدیدم ..برق شیفتگی و تو چشماش میدیدم ...
افسون میگفت توجه نکن .. وقتی میبینی توجه جواب نمیده توجه نکن میگفت یکی مثله الوند که از اول عمرش همه دخترا زیر دستش بودن و چشم چشم ارباب از زبونشون نمیفتاده ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#درد_دل_اعضا ❤️
#قسمت_دوم
ونفهمه خیلی سختی کشیدم اما متاسفانه همیشه تنها بودم همیشه دعا کردم که الهی هیچ سرنوشتی عین من نباشه اما خب چه کنم ؟
تواین ۲۵ سال زندگی همیشه معلق بودم هیچ موقع احساس نکردم شوهرم حسش به من چیه ؟
هیچ موقع نفهمیدم چه کار میکنه 🥺هیچ موقع تواین زندگی جایی نداشتم البته در ظاهر همه فکر میکنن من همه کاره زندگیم هستم اما در باطن زندگی جایگاهی نداشتم وندارم😔 خیلی سخته بیشتر ازاونی که فکرشو بکنید سخته اما همه این سالها به امید اینکه بالاخره درست میشه تلاش کردم ازهیچی کم نزاشتم ازهمه لحاظ سعی کردم بهترین باشم اما چه فایده که اونی که باید ببینه وقدر بدونه نه دید ونه فهمید اما من همیشه سعی کردم روحیم وحفظ کنم وخودمو نبازم اعتماد به نفس قوی داشتم ودارم ومیتونم به هر پیش آمدی مسلط باشم
اما دیگه خسته شدم از قوی بودن ونقش بازی کردن خسته شدم دوست دارم منم تکیه گاه داشته باشم منم مثل همه خانم های اطرافم بتونم رو شوهرم حساب کنم البته من از ناحق حرف زدن متنفرم
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
👇تقویم نجومی یکشنبه👇
👈 یکشنبه 👈29 مهر / میزان 1403
👈16 ربیع الثانی 1446 👈20 اکتبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛امروز روز برای امور زیر مناسب نیست:
📛مسافرت.
📛و جابجایی خوب نیست.
🚘مسافرت : مسافرت خوب نیست و امکان حادثه دارد و حتما همراه صدقه و احتیاط لازم انجام گیرد.
👶زایمان خوب و نوزاد عاقل و عابد و عامل باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️آغاز نگارش کتاب مقاله و پایان نامه.
✳️امور اموزشی و تعلیمی.
✳️خرید اجناس.
✳️معامله املاک و مستغلات.
✳️مبادله اسناد و قولنامه.
✳️و ارسال کالا نیک است.
👩❤️👨مباشرت امشب: فرزند حافظ قران گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث حزن و اندوه می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، باعث فرج و نشاط می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 17 سوره مبارکه " بنی اسرائیل " است.
و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح...
و مفهوم آن این است که چیزی باعث حزن و اندوه خواب بیننده می شود پدیدار گردد صدقه بدهد تا برطرف شود .ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله
❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🦋الهے
💫در این شب زیبا
🦋زندگے دوستانم را سبز
💫تنور دلشان را گرم
🦋فانوس دلشان را روشن
💫لحظه هایشان را بدون غم
🦋و چرخ روزگار را
💫به ڪامشان بچرخان
✨الـــهـــی آمیـــن 🙏
🦋با آرزوی شبی سرشار از آرامش
و رویاهای خوش🌹
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی کشیدم. بوی تنش لذت بخش بود، کودکی بود عالم بی دردی، چه راحت بی توجه به همه چیز در رویایش
#رسوایی
بالاخره او نیز تکانی به خودش داد و هر دو بی توجه به حرف هایی که ممکن بود در
جمع پشت سرمان بزنند، شاممان را دونفره و بدور از آن جمع خوردیم .
استکان چای را روی میز گذاشتم که دستم را گرفت و به سوی خودش کشید .
-فردا از این جا میریم، باز کن سگرمه هاتو .
برایش مهم بود؟! دلم پرسیدن می خواست اما مهر سکوت به لب هایم زدم همان یک
بار
که از حسش پرسیدم برای هفت پشتم بس بود .
خرده کاری های آشپزخانه را جمع می کردم. مهمان ها تک به تک خداحافظی می
کردند و می رفتند. پذیرایی تقریباً خالی شده بود که علی داخل آشپزخانه آمد .
-عمران حداقل پاشو بیا عموی خانومتو بدرقه کن زشته اینجا نشستی .
عمران که روی صندلی لم داده بود و پاهایش را روی صندلی کناری اش دراز کرده بود،
از روی شانه به علی نگاه انداخت .
-چرا داداش؟ مگه کسی سراغم و گرفته زشت باشه؟ من کی تا حالا بود و نبودم تو این
خونه مهم بوده الان باشه؟
با هر کلمه اش تن صدایش بالا و بالاتر می رفت .
علی دست پاچه انگشت اشاره ا ش را روی دماغش گذاشت .
-هیس! آروم زشته .
عمران بلند شد و گوشی اش را روی میز انداخت چیش زشته برادر من، حقیقت تلخه .
عمو و خانواده اش وسط پذیرایی ایستاده بودند. دست کش ها را روی سینک گذاشتم و
علی و عمران را پشت سر گذاشتم و به طرف عمو رفتم .
تنها کسی که منتظر م بود .
با رسیدنم دستم را در دستش گرفت .
-عمو جان کاری نداری؟
داشتم، این دست و آن دست کردنم را که دید دست روی شانه ام گذاشت و همراه
خودش به سمت خروجی هدایت کرد .
آقا بهروز با عباس صحبت می کرد و زن عمو و عروسش هم با کبری خانم مشغول
بودند .
توران خانم نیز با محیا خاله ی سمیرا و مادرش در حال صحبت بود .
-چیزی شده بهار؟
بعد از مطمئن شدن از بسته بودن در گفتم: داداشم اینا چرا نیومدن عمو؟
دست روی دلش گذاشته بودم که لحنش کمی تند شد .
-پسره ی احمق آبرو برام نذاشته، میگه الا و بلا که نمیارم، زنمه اختیارشو دارم نمی
خوام بره خونه ی پدرش .
ناباور عمو و حرف هایش را نظاره می کردم. باز هم بهزاد رگ دیوانگی اش بالا آمده
بودبیچاره آرزو دلم برایش می سوخت، تحمل بهزاد دشوار بود .
-الان چی میشه؟ یعنی دیگه نمی خواد بزاره آرزو بیاد اینجا؟
عمو کلافه وار دستی میان محاسنش کشید .
-چی بگم عمو جان یه هفتست دارم باهاش حرف میزنم افتاده روی دنده ی لج و میگه
الا و بلا که نمیخوام .
ادامه ی حرف هایمان با آمدن بقیه نصفه باقی ماند. چیزی از بدرقه عمو و خانواده اش
نفهمیدم. تمام هوش و حواسم در پی بهزاد بود .
خدا خودش بخیر می کرد. بوی خوشی از این ماجرا به مشامم نمی رسید .
مادر و خاله ی سمیرا تنها بازمانده از سیل آن مهمان های پر هیاهو بودند .
در آشپزخانه ماندم و رخی برای خداحافظی با آن ها نشان ندادم. از پچ پچ های توران
خانم با عماد حس خوبی نداشتم و به محض آن که علی برای بردن مادر زنش از خانه
بیرون رفت، فیتیله ی نیرنگ توران خانم روشن شد .
-دیدی دخترمو نیاورد، حالا کبری جان تو هی بگو دندون رو جیگر بزار. آبروم رفت همه
سراغ آرزو رو می گرفتن، چجوری بهشون می گفتم که جگرگوشمو دو ماهه ندیدم .
عمران سرش را بالا آورد .
-دوماه! یعنی چی؟
عماد از آن سو هیزم به آتش فتنه اضافه کرد .
-رفتم دنبالش گفتن حالش خوب نیست، میگم بزارید ببینمش شوهرش یاغی بازی درمیاره برا من پدرسگ .
لیوان پلاستیکی از میان انگشتانم درون سفره افتاد. دیگر تحملم طاق شده بود، بس بود
این برچسب خریت که آن هارا مجاز هر حرفی کرده بود.
پشتم به سمیرا که قدمی آن طرف تر از من ایستاده بود، گرم بود .
-راجب پدرم درست صحبت کن .
صدایم کمی بالا رفته بود و از خشم می لرزیدم. عمران به آنی به طرفم چرخید. همه
متعجب بودند. کبری خانم پا در میانی کرد .
-بهار جان آروم باش، پسرا عصبانی ان.
پرخاشگرانه دستی در هوا تکان دادم .
-یعنی هر کس عصبی بود می تونه به پدر اون یکی توهین کنه؟ منم وقتی عصبیم...
غرش عمران لالم کرد .
-بهار...
مهسا دست روی شانه ام گذاشت .
-ولش کن بیا اینطرف .
این بار هدفم عمران بود و بس .
-چیه چون دارم مثل خودتون میشم ناراحتید؟
گوشی را در جیبش چپاند و بلند شد .
توران خانم در اوج موذی گری سکوت کرده بود و پسرش را نگاه می کرد
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88