eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ...❤️ سلام خوب هستید خانوم یاس ،،ممنون از ایجاد کانال خوبتون ،،،در مورد اون خانوم که گفتن صورت مادرشون قارچ میزنه ،،میخاستم بگم منم پارسال یه همچین مشکلی برام پیش اومد اما زودجلوشو گرفتم،،،پما د هیدروکرتیزون یک درصد،روزی دوبار،،،روغن بنفشه ی کنجدی که واقعا جواب داد وهرچی لک رو صورتم بود اونارو هم از بین برد ،،صورتم شکر خدا صاف صاف شده،،در ضمن صبح ناشتا خوردن یک لیوان اب ولرم با مخلوط یم قاشق ابلیمو،،که واقعا سم زدایی میکنه از کل بدن،،،ان شاله که موثر واقع بشه،،، 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه زیبا و کوتاه گلاب.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#گلاب ۱۲۴ اما چه کنیم که هیچ راهی نبود الوند همه راه ها رو رفته بود، دعوا ،بحث.. هر چیزی اما این
۱۲۵ نمی دونستم باید چی کار کنم تا این ماجراها ختم به خیر بشه فرخ‌لقا تا کجا می خواست پیش بره بعد از اتفاقاتی که افتاده بود یک روز توی یکی از بحث های مادر ترنج و الوند ، الوند بلند داد زد و گفت که دیگه ترنج نشون اون نیست و دیگه هیچ وقت عقدش نمیکنه اما با این حساب ترنج و مادرش هنوز توی عمارت بودن و نمیدونستم که کی می خوان برن هر چند که همون موقع ارباب الوند و دعواش کرد و گفت که این ازدواج صورت می‌گیره و چیزی نیست که قرار باشه به هم بخوره. نمیدونستم که مامان کی میخواد کاری انجام بده تا منو بدبختیا رها کنه. ضربه ای به در خورد و بتول اومد داخل سینی صبحانه رو گذاشت وسط اتاق + صبح بخیر خانوم جان بفرما صبحانه. _اشتها ندارم بتول خانم ببرش بتول خانم ضربه ای پشت دستش زد و گفت +یعنی چی که اشتها ندارم خانم جان بیا یک لقمه بخور.. بیا.. به خاطر من که انقدر زحمت کشیدم برات صبحانه اوردم.. نتونستم دلش رو بشکنم و مجبوری رفتم جلو اما تا بوی تخم مرغ به دماغم خورد دلم به هم پیچید و از جام شدم و با دو از اتاق زدم بیرون... یک گوشه خم کردم و شروع کردم به عق زدن بالا اوردن. بتول هم پشت سرم اومد و شروع کرد به پشتمو ماساژ دادن. + خدا مرگم خانوم جان چت شد یهو؟ _ خوبم چیزی نیست بتول خانم..آب برو آب برام بیار بتول رفت سمت اتاق و یک لیوان آب برام آورد دست و دهنم شستم و برگشتم توی اتاق بی حال افتادم یک گوشه و فقط زیر لب گفتم +این سینی و ببرش بیرون. اما بتول حرکتی نکردنگاهش کردم که لبخندی روی لباش بود. _ چیه؟ببرش دیگه .. سری تکون داد و سینی و برداشت و از اتاق رفت بیرون .میدونستم داره به چی فکر میکنه به همون چیزی که خودمم بهش فکر میکردم ..بی اراده دستم نشست رو شکمم و نگاهم نشست بهش.. یعنی ممکن بود که من حامله باشم؟ اگه حامله میبودم نصف مشکلاتم حل میشد و دیگه کسی جرئت نمیکرد بهم بگه بدشگون .. الوندم نمیتونست طلاقم بده .. اصلا همه چیز تغییر میکرد. لبخند رو لبام پررنگ تر شد که در باز شد و مامان به همراه بتول و گلبهار اومدن تو اتاق.مامان درو بست و اومد طرفم. اومد سمتم و جلو روم نشست +حالت بهم خورد؟ به بتول چپ چپ نگاه کردم که بدون توجه به اخمام با خنده اومد جلو روم نشست و گفت _ خانم جان فکر کنم حامله اس. مامان لبخندی زد و گفت +دراز بکش گلاب رو زمین دراز کشیدم که مامان لباسمو زد بالا و دستشو گذاشت رو شکمم . یکم دستشو رو شکمم تکون داد و کم کم لبخندش پر رنگ و پر رنگ تر شد به بتول گفت + بدون هیچ سر و صدا و جلب توجهی برو قابله رو خبر کن زود باش... بتول با ذوق از جاش بلند شد و چشم خانومی گفت .. 💚💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨﷽ 👈انسانهای بزرگ : درباره عقاید حرف می زنند انسانهای متوسط : درباره وقایع حرف می زنند انسانهای کوچک : پشت سر دیگران حرف می زنند 👈انسانهای بزرگ : درد دیگران را دارند انسانهای متوسط : درد خودشان را دارند انسانهای کوچک : بی دردند 👈انسانهای بزرگ : عظمت دیگران را می بینند انسانهای متوسط : به دنبال عظمت خود هستند انسانهای کوچک : عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند 👈انسانهای بزرگ : به دنبال کسب حکمت هستند انسانهای متوسط : به دنبال کسب دانش هستند انسانهای کوچک : به دنبال کسب پول هستند 👈انسانهای بزرگ : به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند انسانهای متوسط : پرسش هایی می پرسند که پاسخ دارند انسانهای کوچک : می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند شما كدام يك هستيد ؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎ ♦️ خوشا آنان که عقیده و درد و حرف و عظمت خواهی شان همه امـ💚ـام زمان (عج )هست! ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 در کلاس درسشان حاضرند و درس مقاومت می آموزند😔 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✍رفتار شما باید به گونه ای باشد که همسرتان بتواند به راحتی هر آنچه را که می خواهد با شما در میان بگذارد و با شما درد و دل کند ❗️بدون اینکه نگران عواقب صحبت هایش با شما باشد. ❌ هیچگاه در زمان ناراحتی از درد و دل های همسرتان • 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 😍😍خدایا شکرت حس خوب تقدیمتون😍😍😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
.#رسوایی همان شب اول آمده بود. از علی شنیده بود دستم شکسته و هر چه علی و من برایش گفتیم که کار
. نمی خواد چادر بندازی سرت با این دستت نمیشه جمعش کنی. دو دل بودم اما چاره ای نداشتم . فضای خفه گان آور خانه نفسم را بند آورده بود . توران خانم با یک من اخم صورت کک و مک دارش در هم بود و نگاهش بین من و عمران بالا و پایین می شد. عمرانی که چفت تنم روی مبل دو نفره نشسته بود و رفتارهایش مادرش را حسابی آزرده خاطر کرده بود . با ایما و اشارهای سمیرا برخاسته و به دنبالش به آشپزخانه رفتم . -دختر چرا به رو خودت نمیاری چشمام چپ شد بس اشاره زدم بهت؟ به جای من عمران که تازه رسیده بود، گفت : -عادتشه دقت نکن، یچی بیار بخوریم ناهار نخوردیم امروز . سمیرا با تاسف او را از نظر گذراند . -چقدر به فکر شکمتی از وقتی اومدی یه حال خواهرت و نپرسیدی ! تنش را روی صندلی رها کرد و با تک ابرویی که بالا انداخته بود، گفت : -حالش خوبه دیگه . گفت و باز هم نوای گرسنگی زد . -بهار ببین چیزی پیدا می کنی... سمیرا با حرص نگاه خیره اش را از او گرفت . -روت کم نمیشه که، صبر کن خودم بیارم این طفلک که دستش تو گچه نمی تونه به طرف یخچال رفت که روی صندلی مقابل عمران نشستم. دستانش را در هم گره کرده و زیر چانه اش زد . -تو خونه هم ازش کار می کشی عمران؟ سمیرا بود که دست از سر عمران بر نداشته بود. اگر کسی نمی شناخت گمان می کرد سمیرا خواهرم بود که آن گونه برای عمران بی نوا خواهر زن بازی در می آورد . -آره صبح تا شب میپزه میشوره میاره، اصلا نمیشینه . گفت و پقی زیر خنده زد. چقدر این رویش دیدنی بود . خندان و شوخ ! بعد از ناهاری که در ساعت دو خورده بودیم، سر کله ی عماد و علی هم پیدا شد. بعد از آن ها نیز خانواده ی آقا بهروز آمدند . به قول مهسا مجلس علنی و رسمی بود . تا آمدن خانواده ام زمان در زیر چشم غره ها و رو ترش کردن های توران خانم گذشت . برای رفتن پیش آرزو و سر زدن به او هم عمران مانعم شد و با یک "بشین سرجات" غلیظ حرفش را به کرسی نشاند . سمیرا و مهسا در کنار آرزو که گویی در اتاق سابقش بود، رفته بودند و بقیه ی افراد جمع جز توران خانم و کبری خانم کسی چیزی نمی گفت . با زنگ آیفون که همانند ناقوس مرگ بود، به تکاپو افتادند در جایم نشسته بود و منتظر ورود آدم هایی بودم که روزی گمان می کردم بدون آن ها هیچ گاه زنده نخواهم بود. پیش بینیی که باطل و غلط از آب در آمد . بر خلاف تصوراتم خان جون هم بود. زودتر از عمو احمد، بهزاد، با قدم هایی سنگین و لبخندی مصنوعی پا در خانه گذاشت . تعارفات خشک و الکی، دست دادن های از سر اجبارشان بالاخره به اتمام رسید . این میان عمران بود که با یک دست در جیب حتی قدمی هم جلو نگذاشته بود و تمام حرفش یک سلام بود و بس... بالاخره خان جون به من رسیدن و با دیدن دستم، چنگ به صورتش زد . -یا امام غریب، چیشده مادر؟ دست دور شانه های نحیفش بردم او را با همان بهت و ترسش به آغوش کشیدم . -چیزی نیست خان جون افتادم زمین . باور نکرد، او هم مانند بهزاد و سمیرا اخمی در چهره دواند . -چی بگم دخترم، بشین بشین که خدا آخر و عاقبتتونو بخیر کنه . لب هایم را انحنا دادم و بعد از احوال پرسی با عمو و دریافت سلام خشک و خالی از بهزاد کنار خان جون روی زمین نشستم. آرزو با سری افتاده پشت سر کبری خانم از اتاق بیرون آمد و با سلام کوتاهی که لرزش صدایش آشکار بود، آن طرف تر از خان جون نشست . سمیرا پذیرایی را برعهده داشت و هنوز کسی سخنی نگفته بود. فقط صدای ریز و کمجان خان جون که حال آزرو را جویا بود، به گوش می رسید . -خب حاجی چخبرا اوضاع کار و بار چطوره؟ آقا بهروز بود که برای از بین بردن جو سنگین حاکم در خانه تلاش می کرد . صحبت ها بالا گرفته بود که بالاخره عمو دستی دور لبش کشید و استکان چای را روی میز گذاشت . -عرضم به حضورت حاج بهروز، اومدیم دنبال دخترمون... توران خانم سریع جبهه گرفت . -آرزو جایی نمیاد. پدرش و کشتین حالا نوبته جگر گوشمه؟ بهشون بگو خان داداش من نمیذارم آرزو جایی بره . آقا بهروز لا اله الا اللهی گفت و تسبیح را میان مشتش جمع کرد . -صبور باش زنداداش . توران خانم کوتاه بیا نبود. رو برگرداند و با شدت بیشتری شروع به پیشروی کرد . -نه خان داداش منم باید مثل اینا بی چشم و رو باشم، زده دخترمو انداخته تو بیمارستان بعد حالا اومده دنبالش؟ کورخوندن من جنازه ی آرزو رو هم بهشون نمیدم . اینا همین دختر خودشو بردارن ببرن هممون راحت شیم . از اولشم اشتباه کردم دختر دست گلمو دادم که پر پر کنن . لبم را زیر دندان می فشردم و مقصد نگاهم عمرانی بود که بی حرف جمع را تحت نظر گرفته بود و سییل نگاهش به آرزو بود به قلم پاک 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 تقدیم به تمامِ خانم‌های خانه‌دارِ زحمتکش...🥹💚🌱 . . . زنِ خانه‌دار، زنیست همه چیز تمام...💫 زنانِ خانه‌دار، بیکار نیستند؛ اون‌ها فقط انتخاب کردن محلِ خدمتشون در منزلشون باشه، و این خیلی ارزشمنده‌...!! اون‌ها ساعتِ کاریشون تمام وقته و هیچ وقت مرخصی هم ندارن! در صورتیکه توقع و انتظارات هم، ازشون نامحدوده... و به این دلیل که کارفرماشون هم بخشی از قلبشونه، توانِ نه گفتن هم ندارن...!! خانم‌های خانه‌دار خیلی زیاد باارزشن، خیلی...!!🥲🤍✨ قدردانِ حضورِ پرمهرشون باشید...🌹 . 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاسی جون خدا قوت، برای چالش حال خوب: من کتاب میخونم یا شروع میکنم کارای خونه رو انجام میدم و یا ترشی درست میکنم😂 این ترشی درست کردنه خیلی حالمو خوب میکنه ،هی درست میکنم هی تعارفی میدم😂 🌱🌱عزیزم اهل کجایی کاش همشهری باشیم😢😁 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 برای چالش😁 چالش حالتون با چی خوبه سلام من دعا خوندن رو خیییلی دوست دارم وعجیب بهم آرامش میده تقریبا همه ی دعا ها رو حفظ شدم ودورهمی با خانواده وتفریح رفتن با اونا رو خیلی دوست دارم واشپزی وتمیز کردن خونه هر چند شاغلم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هزار بار این ویدیو‌ رو دیدم دلم نیومد شما نبینید و مثل من قلبتون ذوب نشه از این همه عشق و زیبایی 🫶🏽 🌷 . پ.ن: ساخته شده با هوش مصنوعی ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📚حکایت "بشر پرهیزکار" از هفت گنبد نظامی داستان مردی است نيك كردار كه از جايی رد می شد. بادی وزيدن گرفت و روبند از چهره زني زيبا روی كه از مقابل او رد می شد برگرفت و آن مرد كه نامش "بشرbeshr بود با ديدن چهره زن، غوغايي در دلش بر پا شد  ولي براي رها شدن از شر وسوسه هاي دلش عازم زيارت بيت المقدس شد. در سفر، فردي بد طينت كه مدعي عالم بودن و بزرگي بود همراهش شد و اطلاعات و دانش خود را به رخ بشر مي كشيد و او را تحقير مي كرد كه "تو چطور فلان چيز را نمي داني و ..." و مدام لاف خود و دانايي اش را مي زد. مثلا از بشر درباره علت تيرگي ابرها، علت بوجود آمدن باد، علت بلندي كوه پرسيد و بشر مي گفت كه اينها كار و خواست خداست ولي آن مرد او را به تمسخر مي گرفت و بقول خودش دلايل علمي آنها را بيان مي كرد. تا اينكه بشر عصباني شد و به او گفت من ازتو آگاه تر هستم ولي در پشت همه اينها دست خدا را مي بينم و مثل تو نيستم. آن مرد تا چند روزي فضولي نكرد تا اينكه به زير يك درخت سبز و خرم رسيدند. تشنه بودند و خسته كه ناگهان متوجه يك خم سفالي خيلي بزرگ شدند كه دهانه آن از خاك بيرون بود و بدنه آن داخل خاك دفن بود و در آن آبي خوشگوار بود. مرد فضول باز به بشر گفت كه چه كسي اين سفال را اينجا گذاشته است. بشر گفت كه اينكار را براي خيرات و ثواب انجام مي دهند تا مسافران تشنه را سيراب كنند. مرد فضول گفت كه كسی از اين كارها نمی كند و اين را شكارچيان بعنوان طعمه براي شكار حيوانات گذاشته اند تا حيوانات در حال نوشيدن آب را شكار كنند. باري آب و غذا راخوردند و آن مرد  به  بشر گفت كه مي خواهد در آن آب، تنش را بشويد. هر چه بشر به او گفت كه آن آب را آلوده نكن، گوش نكرد و در آب شد . وقتي در سفال پريد، ديد كه عمق آن نا پيداست و هر كاري كرد كه خود را نجات دهد نتوانست و غرق شد و مرد. بشر كه آن طرف تر منتظر او نشسته بود، ديد كه خبري از او نشد. به سراغ سفال رفت و ديد كه آن سفال در اصل يك چاه است كه برای نشانه، كلگي يك سفال را در دهانه آن كار گذاشته اند. به هر ترتيب جسد او را از آب بيرون آورد و خاكش كرد. و با خود مي گفت كه "آن ادعا ها و چاره گري هايت كجاست كه تو را از اينجا برهاند؟!" بشر وسايل آن مرد را كه مقداري مهر و سكه و لباسهايش بود را برگرفت و به شهر برد و عمامه اش را نشان مردم مي داد تا بالاخره يك نفر آن عمامه را شناخت و آدرس خانه آن مرد را به بشر نشان داد و بشر وسايل را به همسر آن مرد داد و داستان را از سير تا پياز براي زن تعريف كرد. وقتي آن زن داستان درستكاري بشر را شنيد او را تحسين كرد و اشك ريزان گفت كه شوهرش كارش بي وفايي و ستمگری بود ولی خدا رحمتش كند. آن زن به بشر گفت كه من هم مال و اموال دارم و هم عفت و زيبايي كه اگر قبول فرمايي دوست دارم به عقد تو در آيم و همه را در اختيارت بگذارم و رو بند خود را برداشت تا بشر در مورد او تصميم بگيرد. وقتي بشر چهره آن زن را ديد، متعجبع شد. چون او همان زنی بود كه در آن روز طوفاني چهره اش را ديده بود و بخاطر فرار از وسوسه به زيارت رفته بود. بشر هم ماجراي عاشق شدنش را براي زن گفت و بدين ترتيب علاقه زن به او صد چندان شد. بشر به ميمنت ازدواج با آن حور صفت، جامه سبز بر تن كرد و زندگی خوشی را با آن زن آغاز كرد     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام و عرض ادب خدمت شما یاس عزیز ودوستان همراه درباره ساس میخواستم تجربه ویا نظرم وبگم هرچند من چندباری پیام گذاشتم ونزاشتن کانال امیدوارم این دفعه بزارید دوست عزیزم من چند سال پیش خونه پدرم ساس اومد از طریق یه مسافر ورفتنی نبود لعنتی هرکاری که فکرش روبکنی انجام دادیم ازجمله درسال ۶بارخونه تکونی با سم وچند جور حشره کش دیگه حتی باکپسول های گازی آتش به درز درودیوار باز رنگ وسم وهمه چی وبا آب جوشیده شسته به محض چیدن خاموش شدن برق روز ازنوروزی ازنو بعد یه عذابی به ما میدادن خارش بدن نگو عذاب جهنم خوبه فکرشو بکنید تا دوسال ادامه تایک روز یه مرد آشنا فرشته خیرشد وبداد مارسید گفت فقط نفت این لعنتی هارو ازبین میبره وخدا خیرش بده زدیم به همه جا چندروز بعد تمیز کاری ورنگ وتمام شد خداروشکر اینم بگم پشتی ومبل وهمه رو سوزوندیم درطول اون چند وقت پشتی ها پربود از ساس ببخشید که زیاد شد خاطره تلخی برام دوستون دارم خیلی زیاد 🙏🙏🥰🥰🥰 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 عرض سلام دارم خدمت همه عزیزان دل...برای آقایی که میخوان به خانومشون بیشتر اهمیت بدن و قدرش رو بدونند...عجب تصمیم نابی گرفتی برادر خدا بهتون عزت و توفیق بده انشاالله...از خدا میخوام‌ که تو این راهی که در پیش میگیرید کمکتون کنه و با خانم عزیز و قدر شناستون عاقبت بخیر باشید...امیدوارم که همه آقایون محترم تا دیر نشده قدر و ارزش یار زندگیشون رو بدونند...و از خدا میخوام همسر عزیز و صبور بنده رو هم سلامت و عاقبت بخیر کنه...چون جاهایی که من کم میارم اونه که حواسش به من هست و هوامو داره...انشاالله که خدای مهربون هوای همهء زن و مردهایی که قدر هم رو میدونند و به هم احترام میزارند رو داشته باشه🤲حق نگهدار همه مون باشه🤲❤ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🔺 🍃🍂از دلایل ناراحتی خود صحبت کنید🍃🍂 ✍ زمانی که از یک مساله احساس ناراحتی دارید به جای آنکه سکوت و یا به اصطلاح قهر کنید، بهتر است با ایجاد یک فضای مناسب موضوع را با همسرتان در میان بگذارید. 🖊چه بسیار مواردی که به دلیل عدم بیان نارضایتی های کوچک و ایجاد سوء تفاهم های بزرگ، منجر به طلاق و جدایی شده است. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام برای اون مادری که نگران دختر ۱۷ ساله شون هستن وگفتن که پریود نمیشه ودکترا گفتن که پرولاکتین بالا دارن، من باپزشک طب سنتی صحبت کردم ایشون گفتن که دخترشون باید حجامت ساقین انجام بدن وهم اینکه یه روز در میون بادکش گرم زیر شکم وکشاله ران انجام بدن وهم اینکه شربت ویتاگنوس یا پنج انگشت بخورن انشاءالله که مشکلشون حل بشه. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❓ سلام یاس عزیز تشکر بابت همه تلاشی که برای گروه دوستان خوبم میکنی من هم احتیاج به راهنمایی و کمک دوستان گلم دارم ما ترک زبان هستیم و دخترم یک خواستگار خوب کرد زبان سنندجی داره که آدم خوبی هست میخواستم دوستانه که کرد هستن برای آشنایی با فرهنگ و رسوم کردهابرای ازدواج راهنمایی کنن مخصوصا وظیفه خانواده عروس چه رسم و رسوماتی دارن خیلی به کمک دوستان و راهنماییتون احتیاج دارم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ...❤️ سلام صبح بخیر دوستی که دخترشان تپش قلب گرفته گاهی تپش قلب بخاطر کم خونی هست گاهی به خاطر گرم شدن زیاد قلب هست گاهی برای استرس هست ناراحت نباشید ان شاءالله که چیز مهمی نیست چند روزی شربت بیدمشک و گلاب بدهید ان شاءالله که قلب آروم میشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ...❤️ سلام عزیزم ممنون از کانال قشنگت خسته نباشی در رابطه با پیام خانومی ک عفونت دارن بگم روزی چند بار سرکه با سورنگ داخل واژن بریزن با سرکه و اب نمک خودشونو بشورن عنبر نسا دود بدن.پونه کوهی و اویشن دم کنن بخورن یه راهم ک خیلی خوبه گیاه بو مادران رو بجوشونن بذارن تو تشت و بشینن توش 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️🙏 سلام یاس جان ممنون میشم اگه لطف کنید و از طرف من از اعضای کانال خواهش کنید که برای سلامتی پدرم یک حمد شفا بخوانند. درگیر بیماری شده که خیلی درد میکشه.خودمم ازش خیلی دورم و دلم به شدت نگرانشه😭 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ملکـــــــღــــه
#گلاب ۱۲۵ نمی دونستم باید چی کار کنم تا این ماجراها ختم به خیر بشه فرخ‌لقا تا کجا می خواست پیش بره
.۱۲۶. بتول با ذوق از جاش بلند شد و چشم خانومی گفت و رفت بیرون گلبهار اومد بالا سرم و گفت _حامله است؟ +فکر کنم باشه برو ماه جانجان و صدا بزن فقط کسی نفهمه. گلبهارم رفت و من با تعجب گفتم _ واقعا؟ +اره اما بازم قابله ببینه مطمئن بشیم طولی نکشید که ماه جانجان و قابله هم اومدن و مامان گفت که باید معاینه ات کنه .. از فکر کردن به معاینه اش تنم لرزید شنیده بودم که چجوری معاینه میکنه اما برخلاف حرفایی که شنیده بودم اومد طرفم و فقط رو شکمم ودست کشید الگنوهاش تو دستش جیرینگ جیرینگ صدا میداد و استرسمو بیشتر میکرد. مامان طاقت نیاورد و گفت _چیشد حامله است؟ جوابی به مامان نداد و یکم دیگ رو شکمم و دست زدوباز جاش بلند شد و به ماه جانجان گفت + مژده بده خانم جان..بارداره .. دامنش سبزه.. با ناباوری لبخند نشست رو لبم و به شکمم نگاه کردم .. واقعا حامله بودم؟ یعنی الان یک بچه تو شکمم داشتم..اما پس چرا حس خاصی نداشتم..همیشه شنیده بودم حاملگی پر از احساسای متفاوت و ..ادم از همون اول خودش میفهمه حامله است یا نه.. + مطمئنی؟ قابله دوباره سرشو تکون داد و با ذوق گفت _ اره خانم جان.. + نمیخواد معاینه اش کنی؟ _ لازم نیست خانم جان ..از رو لباسش حتی میتونم بفهمم.. + خب خدارو شکر.. خدا رو هزار مرتبه شکر..مژدگونیت پیش من محفوظه . بتول شروع کرد به کل کشیدم و مامانم فقط خندید ..از جام بلند شدمو لباسمومرتب کردم . گلبهار اومد طرفم و گفت _ وای چقدر خوش حال شدم.. گلاب داری مادر میشی.. خودم هنوز تو شوک بودم و نمیتونستم باور کنم.. از صدای کل کشیدنای قابله و بتول و کم کم گلبهار همه دور اتاقمون جمع شدن.. فرخ لقا متعجب اومد جلو و به بتول توپید + چخبرته؟ هر روز داره یک مصیبت شوم و بد اتفاق میفته تو کل میکشی؟ بتول انقدر خوش حال بود که هیچ توجهی به فرخ لقا نکرد و به کل کشیدنش ادامه داد . شایدم پشتش به ماه جانجان و مامان گرم بود. فرخ لقا که گیج شده بود دوباره پرسید + چخبره؟ ماه جانجان لبخندی زد و گفت _ به عروست کادو بده فرخ لقا ..دامنش سبز شده به سلامتی.. فرخ لقا ماتش برد و از شنیدن این خبر خوش حال نشد که هیچ..انگاری غم عالم نشست تو دلش..صورتش وا رفت و بهت زده به من نگاه کرد +حامله است؟ _ اره حامله است. مامان پوزخندی به فرخ لقا زد و بلند به جمعیتی که جمع شده بودن گفت + برای سلامتیش و سلامتی بچه تو راهش و کوری چشم حسودا یک صلوات بلند بفرستین. صدای صلوات از گوشه و کنار بلند شد مامان اومد طرفم و دستمو گرفت بلندم کرد . بردم سمت در اتاق و از بین کل کشیدن زنا ردم کرد. رو ایوون کنار ماه مانجان وایستادم... 💚💚
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ....❤️ سلام برای خانمی که نگران جای خال هاشون هستن چندنفرازاطرافیان مابرداشتن جاش کاملاازبین رفته چندروززمان میبره عجله نکنیدبه همسرتون هم بگیدبالاخره هرزخمی چندروزی هست تاجاش خوب بشه ولی مطمعن باشه که خوب میشه • 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88