eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکـــــــღــــه
قسمت نوزدهم پدر مادر خوبی دارم و پشتمون خالی نکردن. فردا شد ساعت ۱ رفتم پاسگاه وکیل شون هم اونجا
قسمت بیستم آرمین بلند شد رفت .... بعداز۲ماه پسر کوچیکم مریض میشه حالش خیلی بد میشه.بهانه ی باباشو میگرفت ..و فقط غذاش تخم مرغ بودمامانم زنگ زد به آرمین ولی جواب نمیدادبهش پیام داد بهش گفت مبین مریض بهونه تو رو میگیره اگه پسرتو دوست داری بهش زنگ بزن دیدم جواب نداد.منم عکس پسرم با داروهاش فرستادم..برا آرمین ...آرمین تا عکس بی حالی پسرش دید به خواهرم قبل از خودم زنگ زد گفت مبین ببینم ..خیلی خوشحال شدم که بلاخره زنگ زد وقتی پسرش که دید تو رختخواب بود رنگ به رو نداشت خیلی ناراحت شد. اما من خیلی نگران حال پسرم بودم..چونکه پسرم بر اثر ناراحتی زبونش بند اومده بود درست حرف نمیزد دست پاهاش تمام اگزما زده بود حتی چند بار دکتر بردم خوب نشد آرمین به خواهرم گفت .فقط میخوام با زن عمو حرف بزنم..مامانم گفت باشه ....آرمین فقط میتونست تصویری صحبت کنه..مامانم به آرمین نگاه کرد احوالپرسی کرد آرمین به مامانم گفت مگه مبین چشه مامانم گفت سرمای شدیدی. خورده و بهانه ی شمارو میگیره، مامانم زد زیر گريه گفت آرمین بیا بخاطر بچه ها برگرد.آرمین گفت دیگه قلبم سیاه شده آنا رو دوست ندارم..آنا همسرته شما همدیگر و دوست دارید گفت نه... مامانم وقتی گريه کرد آرمین ناراحت شد گفت زن عمو ناراحت نشو گریه نکن..عصر میام در خونه مبین و بیار .ببرمش پارک فقط آنا نیاد بیرون..مامانم گفت باشه ..مامانم گفت خدایا شکرت ..خلاصه آرمین از تنها زندگی کردن مثل اینکه خسته شده پشتوانه نداشت آرمین ۶تا خواهر ۸ برادرداشت اما توی این دوسال زیاد رفت آمد نمیکرد خونه باباش علاقه ای نداشت بره بخاطر زن باباش،میدید که خانوادش درست راهنمایش نمی کردن فقط بهش میگفتن آنارو طلاق بده آرمين هم همیشه نگران بچه هاش بود حتی باباش یکبار بهش گفت تا برات زن بگیرم آرمين قبول نکرد گفت نمیخوام بچه هام زیر دستت نامادری بزرگ بشن یه همین خاطر آرمین خیری از زن باباش ندید ،هر روز ناهارآرمین کنسرو لوبیا یا ماهی بود آرمين خیلی لاغر شده بود ،، یکبار که زنگ زد به مادرم از دور تصویرش نگاه میکردم خونمون و میدیدم که چقدر در هم بود کثیف..تمام ریشاش..سکه ایی شده بود مامانم خیلی براش ناراحت بود ...چون از مهریه دادن میترسید..که مبادا گیر بیفته.این ماجرای رفت آمد آرمین همین جور ادامه می‌داد اول با خواهرم حرف می‌زد بعد با مامانم اما ازمن هنوز دلگیر بود نمی‌خواست با من حرف بزنه......... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 طنز دلچسب امروز😍😍😍😍 فکر کنم جلسه به خشونت کشیده بشه 😂😂😂    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 یک اشتباه تلخ سرگذشت اعضا 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت بیستم آرمین بلند شد رفت .... بعداز۲ماه پسر کوچیکم مریض میشه حالش خیلی بد میشه.بهانه ی باباشو
قسمت بیست یکم هنوز دلگیر بود نمی‌خواست با من حرف بزنه..... یه شب روتخت بیرون تو حیات نشسته بودیم که آرمین به گوشی مامانم زنگ زد...گفت زن عمو میخوام با آنا حرف بزنم ..من که سرم روی پاهای مامانم بود داشت موهامو نوازش میکرد...یکدفعه باصدای بلند گفت آنا بلند شدم گفتم مامان آنا چی؟ مامان گفت آرمین میخواد باتو حرف بزنه گفتم مامان راست میگی جيغ زدم رفتم پیش بابام گفتم بابا جان آرمین میخواد بامن حرف بزنه پریدم بابامو ماچ کردم رفتم کمی به خودم رسیدم یه رژ صورتی کمرنگ زدم آخه تو این ۲ سال من حوصله آرایش کردن ونداشتم ..رفتم پیش مامانم گفتم مامان گوشی رو بهم بده رفتم تو اتاق تا نگاش کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم زدم زیر گریه گفتم فدات بشم چرا جوونیمو ازم گرفتی ..آرمین فدات بشم بعداز ۲ سال برگشتی پیشم..آرمین گفت خوبی گفتم حالا آره خیلی خوبم ..گفت چرا این کارو کردی ؟گفتم..منو ببخش اشتباه کردم بخدا دیگه تکرار نمیشه ..آرمین گفت قلبمو چیکار کنم سیاه شده بهش گفتم بیا فقط بخاطر بچه ها فدای اون قلبت بشم تمام این حرفها رو باگریه بهش میگفتم ..آرمین نگاه بکن چقدر لاغر شدم بچه مونو ببین زبونش بند اومده تمام دست پاش اگزما زده بیا تا بچه مونو ببریم دکتر آرمین گفت میخوام با زن عمو حرف بزنم ..گوشی رو به مامانم دادم مامانم بهش گفت آرمین چرا نمیای خونمون تا باهم حرفامونو بزنیم تا ان‌شاءالله برگردی به زندگیت..آرمین گفت زن عمو من خیلی از این زندگی خسته شدم میخوام خودکشی کنم مامانم چشماش گرد شده گفت چچچی؟ این چه حرفی من زدم زیر گریه گفتم اگه تو این کارو کنی منم خودمو با بچه ها آتیش میزنم حق نداری همچین فکری بکنی مبین به تو وابسته س..بچه ها نابود میشن ..مامانم گریه کرد ..گفت میدونم توی این ۲ سال خیلی سختی کشیدی بیا یه زندگی تازه برای خودتو بچه هات بساز ماهم کمکتون میکنیم که یه زندگی خوبی رو شروع کنید ...آرمین گفت میترسم...آنا این کارو تکرار کنه مامانم گفت خودم بهت تعهد میدم.که دیگه هیچ وقت تو رو اذیت نکنه آرمین گفت بزار فکرامو کنم بعد بهتون زنگ میزنم..... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 این بانوی کرد ایرانی توی دنیا غوغا به پا کرده     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه‌ی یاشاییش(زندگی) داستان جذاب و پر پیچ و خم یک مهربانو 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش با ی شلوار طوسی پارچه ای پوشیدم اونقد بهم میومدم که زن داداشام انگشت به دهن مونده بودند ال
برام خیلی سخت بود اما نمیتونستم ببینم اون دختر که هیچ تقصیری هم نداره زندگیش خراب بشه گفتم:نسرین تو رو ارواح خاک خان جون به مصطفی نگو؛بذار فکر کنه دلم جای دیگه اس و بهش علاقه ای ندارم گفت:نمیتونم پروانه مگه میشه باید بدونه اینجوری همیشه ی کینه ازت تو دلش میمونه...ولی سعی میکردم کسی ازش باخبر نشهحجاب شنل عروس رو انداختند روی سرشو گفتند داماد بیاد مصطفی دسته گل توی دستش وارد سالنی شد که خانوما بودند هر چی کردم نگاه نکنم نشد مصطفی جلو رفت و دست گل رو داد به عروس و با هم کنار سفره عقد نشستند حسی که داشتم رو هیچ اسمی نمیشه روش گذاشت و هیچ تعبیری نمیشه کرد عقلم نظاره گر خطبه ی عقد پسری بود که بعد از یه ابراز عشق و محبت چند ماهه با یه اتفاق گذاشته رفته اما دلم انگار داشت عزیزش رو از دست میداد و تو این جدال دلم کار خودش رو کرد کنار خواهرم و زن داداشام کز کرده بودم قلبم درد گرفته بود دو سه باری که نگاهم به مصطفی افتاد حس میکردم تو خودش عاقد اومد همه دور عروس و داماد جمع شدند عاقد شروع کرد خوندن خطبه ی عقد نمیفهمیدم چرا نمیتونم بخاطر کاری که باهام کرد ازش متنفر باشم عوضش حس میکردم داره قلبم وایمیسته، خطبه ی عقد خونده شد و عروس بله رو داد مصطفی اونقد حواسش پرت بود که یادش رفت زیر لفظی عروس رو به مصطفی و زنعمو بعد از بله ی عروس زد بهش و آروم چیزی بهش گفت؛مصطفی دست کرد تو جیب کتش و ی جعبه رو داد به عروس، عاقد شروع کردن خوندن خطبه ی عقد برای مصطفی خیلی جلوی خودمو گرفتم تا اشکام نریزه خطبه که خونده شد مصطفی با ی مکث با صدای گرفته بله رو گفت خانوما کل کشیدند دستام میلرزید دلم میخواست زار بزنم ولی نمیشد با خودم گفتم:کاش نمیومدی پروانه؛ دو ساعتی خونه ی عروس موندیم موقع برگشتن دم در بزرگترا وایسادن به صحبت نسرین اومد سمتم آروم اما حرص گفت:برای چی اومدی میخواستی چی رو ببینی؛ گفتم:میشه بدونم تو چته با من!؟ گفت:من چمه!!خون به دل مصطفی کردی، نمیتونم داداشمو با این حال ببینم، گفتم:من خون به دلش کردم یا اون که با ی کاغذ گذاشت رفت گفت:گذاشت رفت!!مگه نیومد خونتون و رو نشون ندادی!!؟ دیگه باید چیکار میکرد!؟گفتم:اومد خونمون!! چی داری میگی!! همون موقع محمد نسرین رو صدا کرد که بره سوار ماشین بشه نسرین بهت زده نگاهی به من انداخت ناچار بود که بره منم سوار ماشین شدم و راه افتادیم سمت خونه ی عمو عباس تو راه هرچی اون چند کلمه حرف نسرین رو تو ذهنم زیر رو کردم چیزی دستگیرم نشد یعنی چی که مصطفی اومده بوده خونمون چرا وس من خبر ندارم؛ رسیدیم خونه ی عمو عباس همه دور هم گرم حرف زدن شدند اما من دلم میخواست یه جا رو پیدا کنم تا بتونم تو خلوت خودم گریه کنم به مینا گفتم:من میرم بخوابم گفت: باشه اما من میخوام با پریسا منچ بازی کنم تو برو بخواب رفتم سمت اتاق مینا که اون سمت حیاط بود هنوز تو حیاط بودم که زنگ در رو زدند... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام به همه دوستای گلم وادمین گرامی ماچندتا جاری هستیم ویه دونه خواهر شوهردارم معمولا احترام همدیگه روداریم باجاری هام اما خیلی صمیمی نیستیم شاید توسال یک یادوبار خونه همدیگه بریم من بایکی ازجاری هام که همسن خودم هست صمیمی هستم درد و دل باهمدیگه میکردیم یک ساعت تلفنی صحبت میکردیم نمیدونم کی از من رفته پیشش بد گفته حالا جاریم کلا بامن چپ افتاده تهدید کرده حرفهایی که درمورد خواهر شوهرم اینا گفتی میرم پیششون میگم منم گفتم توهم حرف زدی کلی هم بهم توهین کرد منم گفتم خودت هم حرف زدی ناگفته نماند خیلی براش خوب بودم از کمک هایی که برای اسباب کشی کردم براش درست کردن ترشی و خیارشور چطور یه آدم میتونه انقدر خوبی زود ازیادش بره ممنون میشم اگه کنید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام ب همه خواهرای عزیز اون خانمی که به لرها توهین کرد سفره لر و بختیاری به نامه وهرکجا باشن تو مهمان پذیری معروفن....به افتخار لرو‌ بختیاری که پرچمشون بالاست و البته همه قوم ها خوب و عزیزن👍😍اما من یه لر غیورم😊 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
کسی می گفت: در بیمارستان نوزاد مُرد و آن را به پدرش دادند که دفنش کند، من نیز همراه او سوار ماشین شدم و به سوی قبرستان حرکت کردیم .... او نوزادش را در آغوش گرفته بود و نگاهش می کرد ..تا اینکه در راه رفتن به قبرستان، ماشین به خیابانی پیچید و نور آفتاب به داخل ماشین و روی نوزاد افتاد .. پدر حرکت عجیبی از خود نشان داد !!! سبحان الله، پارچه سفید روی سر خود را در آورد و با آن نوزادش را پوشاند تا آفتاب به او نخورد !!! انگار فراموش کرده بود که فرزندش مرده است ... از عطوفت و رحمت پدر نسبت به فرزندش؛ بغضم ترکید و گریه کردم ... و معنی این آیه را خوب فهمیدم و تکرارش می کردم👇 ﴿.. و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا ﴾ بگو : « پروردگارا ! به آنان رحمت آور، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند ». پدر و مادر می توانند همزمان ده کودکشان را دوست داشته باشند و به آنها توجه کنند اما ده پسر نمی توانند از یک پدر یا یک مادر مراقبت کنند ... خداوندا به ما توفیق بده که به پدر و مادر خود نیکی کنیم و ما را ببخش به خاطر کوتاهی و خطایمان در حق آنان... ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
05 - 05.mp3
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 🍃🍃🍃🌼🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی زن عمو نمونه ی بارز آن زنانی بود که تا تقی به توقی می خورد هر چه حرمت بود زیر پا می گذاشت
. بهزاد نشسته بود و چشمان سرخش خبر می داد که حتی لحظه ای نخوابیده بود . هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. حتی نمی دانم عمو کجا رفته بود و بعد از آن که من خوابیده بودم چه اتفاقاتی افتاده بود اما هراس داشتم از شب و فردا صبحی که به گونه ای دیگر آغاز می شد . *** -به من گوش کن عمو جان . چادر را زیر گلویم چفت کردم و به عمو نگاه کردم . -صبور باش دخترم، بذار تکلیف برادرت مشخص بشه دیر نمیشه که خودم پشتتم هر کار داری و هر چی می خوای بگو رو چشمم اما برای این یه قلم صبر کن . بهنام بلاتکلیف سوییچ را در دستش می چرخاند و منتظر پاسخ من به عمو بود. اول صبح خان جون عمو را خبر کرده بود. خودش نتوانست مانعم شود و دست به دامان عمو شده بود . -ولی عمو ! دستش را بالا آورد . ولی و اما اگر نداره عمو جان یه چند روز به خاطر منه پیرمرد دندون رو جیگر بذار . قدمی عقب گذاشتم و در آخر تسلیم شده وارد حیاط شدم. عمو را خان جون خبر کرده بود تا به قول خودش از حماقتم جلوگیری کند . بی آن که اعتراضی به کارش بکنم خودم را به آن راه زدم. لعنت به دلی که آسوده شده بود . منه احمق به راستی دلم برای پسر پرویز رفته بود؟ برای او؟ اویی که آبرویم را برده بود و محض رضای خدا یک بار هم نگفته بود دوستم دارد ! پچ پچ های خان جون در گوش عمو ب رایم مهم نبود. نه زندگی خودم و نه اطرافیانم برام دیگر رنگ و رویی نداشت . از آن خانه و نگاه هایشان گریخته و گوشه ی حیاط نشسته بودم . دور از همه، خوب بود دیگر... حالا باید منتظر می ماندم عمران خودی نشان دهد و گفته اش را اجرا کند. باز هم من کنار مانده بودم تا کسی دیگر بیاید و غرورم را خورد کند . حال و اوضاع هیچ کداممان خوب نبود. فردا دادگاه بهزاد بود و زن عمو نرگس برای قهر به خانه ی برادرش رفته بود و از قرار معلوم عباس نیز خودش را گم و گور کرده بود. این ها را شسته و رفته از میان توضیحات یک در میان خان جون برای زه را خانم همیشه کنجکاو برداشت کرده بودم. بر خلاف تصوراتم عقربه های ساعت مرا به حال خودم گذاشته بودند و با نرمال ترین حالت ممکن می گذشتند . بهنام بعد از ناهاری که هیچکدام چندان برای خوردنش میلی نداشتیم، برای انجام کارهایش رفته بود و من تنها تر از همیشه در حیاط نشسته بودم، آن قدری که نفهمیدم چه زمانی هوا تاریک شد دم اذان بود که خان جون قصد رفتن به مسجد کرد . -بهار مادر تو نمیای؟ شال بافت را روی شانه ام انداختم و لبخندی به چهره ی نمدارش زدم. وضو گرفته بود و عجله داشت برای رساندن خودش به نماز . -نه خان جون من همین جا میشینم، هوا خوبه . کفش هایش را به پا زد و بی توجه به کمی زمانش کنارم روی پله نشست . چادر و جانمازش را در کیف کوچکش گذاشته بود. گاهی غبطه می خوردم به دوستی بینشان. من با این سن و سال و در این دوره از زمان دوستی نداشتم، در واقع من هیچ کس را برای خودم نداشتم. خودخواه بودم که می خواستم کسی تماما متعلق به من باشد و نبود. هیچکس نبود . -با تو حیاط نشستن و به جون خریدن سرما هیچی عوض نمیشه مادر، برگرد سر خونه زندگیت وقتی دلت و اونجا جا گذاشتی و اومدی. گفت و از پله ها پایین رفت . چقدر تابلو خودم را به خانواده ام نشان داده بودم آن از بهنام و حرف دیشبش، این هم از خان جون . حق داشتند از صبح یک بس در حیاط نشسته بودم و چشم به در بودم و در ظاهر بقیه را قانع کرده بودم که دلم برای این حیاط تنگ شده اما آن ها همگیشان خوب می دانستند من زمستان های بی روح این حیاط را تاب نمی آوردم . روزهای آخر پاییز بود یا اول زمستان؟! چرا تقویم و روزها از دستم در رفته بود؟ دست زیر چانه ام زدم و چشم به آسمان دوختم. امشب خبری از باران نبود، از صبح هم هوا فقط گرفته بود مانند هوای دل من که ابری بود اما نمی بارید . با صدای ضربه هایی که به در می خورد، نامطمئن از جا بلند شدم بهنام و بهزاد هر دو در کارگاه بودند و اگر می آمدند نیز کلید داشتند. زهرا خانم و بی بی هم نمی توانسنتند باشند چرا که آن ها همراه خان جون بودند و صدای مکبر که از بلندگو پخش می شد نشان می داد هنوز نماز تمام نشده بود . چادر را از خانه برداشتم و تسریعی به گام هایم بخشیدم . لباس های نازکی که بر تن داشتم مناسب جلوی در ظاهر شدن نبود . صدایم را صاف کردم و از پشت در پرسیدم . -کیه؟ صدای زمخت و گوش خراشش حالم را بهم زد . همان او را کم داشتم که اضافه شد . -عمادم . دو دل چفت را کشیدم و میان در ایستادم. با اخم منتظر بودم حرفی بزند که دست در جیب هایش فرو برد . -اومدم چند از تا وسیله های آرزو رو ببرم ... به قلم پاک 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🔴 تدابیر پس از حمام 🔹 ننوشید، زیرا بدلیل گرمای ، بدن گرم شده و سلول‌های بدن به نوعی تشنه‌اند و سریع آب سردی را که هم‌دمای بدن نیست، جذب می‌کنند که موجب کاهش بدن می‌شود. 🔹 یکدفعه از حمام خارج نشوید و خود را سرد و گرم نکنید، زیرا بدلیل حرارت و رطوبت حمام، منافذ پوست باز شده و هوای سرد سریع جذب بدن می‌شود، بخصوص در فصل زمستان. در نیز پس از حمام خود را در معرض مستقیم قرار ندهید. 🔹 بلافاصله پس از خروج از حمام، میل نکنید، زیرا بدلیل گرمای حمام، حرارت از درون بدن به سمت ظاهر و سطح بدن می‌آید و بدلیل نبودن حرارت درونی در باطن بدن، ضعیف می‌شود. برای رفع این مشکل و سبکی پس از حمام برای رجوع حرارت به باطل بدن، توصیه می‌شود، پس از کمی خواب، غذا میل کنید تا حرارتی که با خواب به تن برگشته، به هضم غذا کمک کند. 🔹 و مفرط، و عصبانیت، و گرفتن پس از حمام کاملی که آداب حمام (چرک کردن، تعریق و...) رعایت شده باشد، توصیه نمی‌شود، چون باعث بدن، و ضعف می‌شود، زیرا گرمای حمام با حرارت خود رطوبت بدن را کم کرده است، این امور نیز پس از حمام با افزایش حرارت بدن، منجر به کاهش حرارت و رطوبت غریزی بدن می‌شوند. 🔹 افرادی که می‌خواهند شوند، حمام بروند وسعی کنند با تعریق، رطوبات و بلغم اضافی بدن خود را پایین بیاورند. افرادی که می‌خواهند شوند، پس از هضم اول غذا (هضم معدی) حدودا دو ساعت پس از خوردن غذا، که معده شده باشد، حمام بروند. 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌼🍃 👌✅ وقتی میگیم شیرزن دقیقا از چی حرف میزنیم؟ در سال ۱۳۵۹ پس از حمله عراق به روستای اوازین گیلان‌غرب، مردم به دره های اطراف فرار میکنند. دختری که در آن زمان فقط ۱۸ سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا باز می‌گردند. اما در طول راه پدر و برادرش ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشوند. او هم با عراقی‌ها درگیر میشود و در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با آنها درگیر شده، یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر می‌کند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد. نام او فرنگیس است. فرنگیس حیدرپور... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ❤️ سلام عزیزم 😍خانومی که شوهرش میخواد عمل بچه کنن از بازو .شوهر من از بیضه عمل کردن عملش سرپایی بود مثل خودمون لازم نیس درد بکشن یه بخیه فقط از داخل خورد بیرون هیچی مشخص نیست و اینکه یک هفته فقط کمردرد دارن بعد هیچ عوارضی نداره حتی میگن رو روابط زناشویی تاثیر می‌زاره الکی هست رابطه رو بیشتر می‌کنه که کمتر نمیکنه شوهر من الان پنج ساله عمل کرده • 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام امیدوارم حالتون خوب باشه برای اون خانمی که دختر ۸ سالش تب کرد و بدنش خارش داره عرق کاسنی و شاهتره رو به مقدار مساوی مخلوط کنن و سه وعده در روز هر وعده یک استکان بخورن و در طول روز با پنبه از همین عرق به قسمتهایی که میخاره بمالن ان شاءالله که هرچه زودتر خوب بشه بچه 🌻 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 یک اشتباه تلخ سرگذشت اعضا 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت بیست یکم هنوز دلگیر بود نمی‌خواست با من حرف بزنه..... یه شب روتخت بیرون تو حیات نشسته بودیم
قسمت بیست دوم بعداز ۳ روز آرمین زنگ زدبه گوشی مامانم ولی مامانم نبود رفته بود مزار سر قبر پدربزرگ و مادربزرگم..من گوشی رو جواب دادم آرمین خیلی سرد و بی روح بود.. سلام کردم ..بهم گفت زن عمو کجاس؟ گفتم رفته مزار گفت میخواستم بیام با عمو و زن عمو حرف بزنم گفتم خب بیا خونه تا به بابام زنگ بزنم بیاد گفت نه نیم ساعت دیگه زنگ میزنم گفتم باشه..قطع کرد فوری به بابام زنگ زدم گفتم بابا بیا آرمین میخواد بیا خونمون بابام تعجب کرد گفت چی؟ آرمین؟گفتم آره فقط زود بیاین..بابام گفت باشه اومدیم..بعداز بیست دقیقه بابام رسید...بابام نشست مامانم رفت کمی میوه و قنادی آماده کرد من مثل همیشه رفتم .یه آرایش ملایم کردم ..خیلی ناز شده بودم اما خیلی صورتم لاغر شده بود..بعداز ۴۵ دقیقه گوشی مامانم زنگ خورد..مامانم جواب داد ..سلام کرد گفت بفرما آرمین گفت زن عمو ...عمو اجازه میده بیام حرف بزنم ..مامانم گفت آره عزیزم بیا..گوشی قطع شده در خونه به صدا دراومد..تعجب کردم..گفتم یعنی پشت در بود..من رفتم درو که باز کردم دیدم آرمين وقتی اومدداخل در حیاط بستم پریدم بغلش کردم هی بهم میگفت برو عقب خوبیت نداره،، گفتم هیچی نگو ۲ سال ازم دوربودی .من آرزوی همچین روزی رو داشتم .مامانم از اتاق اومد بیرون..گفت بفرما آرمین افتاد روی دست مامانم بچه ها را در آغوش گرفت.رفت پیش بابام صورت بابامو بوس کرد.نشسته گفت عمو من تصمیم خودمو گرفتم. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
قسمت بیست دوم بعداز ۳ روز آرمین زنگ زدبه گوشی مامانم ولی مامانم نبود رفته بود مزار سر قبر پدربزرگ
قسمت بیست سوم تصمیم خودم گرفتم.. بابام گفت تصمیم درستی گرفتی..آرمین گفت عمو من نمیتونم مهریه نفقه رو پرداخت کنم ..بابام منو گذاشت به حاله خودم منم بااین درآمد کم حتی نمیتونم زندگی کنم...بابام بهش گفت خدا بزرگه خودم کمکت میکنم بیا پیش خودم کار کن غرقه پولت میکنم آرمین تشکر کرد گفت عمو..اگه ممکنه آنا مهریه ش وببخشه تا بریم سرزندگیمون خانوادم باتعجب گفتن شرمنده مانمیتونیم این کارو بکنیم نمیتونم به خانوادت اعتماد کنم اگه ما این کاروانجام بدیم شمابه راحتی دخترمون طلاق میدی بچه ها شو بدبخت میکنید...اگه ما تلاش می‌کنیم که دخترم برگرده به زندگیش فقط و فقط به خاطره بچه هاس وگرنه اگر دخترم بچه نداشت همون روز اول طلاقش میگرفتم به خاطره اینکه جلوی فامیل دوست آشنا آبرومونو بردین....الکی به دخترم تهمت زدین شرمنده ماهمچین کارونمیکنیم آرمین کمی ناراحت شد بلندشد و خداحافظی کرد رفت نیومدتا ۲یا۳هفته که دوباره ابلاغیه برام اومد اما این دفعه من نرفتم دادگاه وکیلم زنگ زد گفت مثل اینکه آرمین باداداشش اومده برگه ی طلاقش آورده مهربزنه شماروطلاق بده وقتی اینوبهم گفت دنیاتوسرم خراب شده گریه کردم ...مامانم گفت چی شده گفتم آرمین میخواد طلاقم بده مامانم گفت بزاربده اینا آدم نیستن ..گفتم مامان بچه هامو ازم میگیرن مامانم گفت غلط میکنن بعدازطلاقت ازاینجا میریم بچه هاهم باخودمون می‌بریم که هیچ فامیل ماروپیدانکنه من خیلی ناراحت شدم رفتم تواتاق فقط گریه میکردم مامانم توکلش به خدا خیلی بود بهم گفت دخترم ناراحت نباش اینا تو مهریه گیرمیکنن دیدی آرمین گفت مهریه ندارم بدم دوروز که بره زندان حالش جامیاد..من برای خونه حاجی آبرو نمیزارم اگه سکه ندن من هرهفته با مامور میرم درخونشون مامانم زنگ زد به حاجی گفت به فکربچه هانیستین که همچین کاری رومیکنین میخواین آنا روطلاق بدین مامانم همین حرف که به من زد به عموم زد بهش گفت هرهفته مامورمیارم در خونتون تاآبروت بره عموم پس افتاده گفت من کار ندارم آرمین نمیخواد..باآنازندگی کنه مامانم گفت دورغ میگی آرمین میخوادشما وبرادرش بهش اجازه نمیدی که تصمیم بگیره چون که اون ناشنواس حق انتخاب نداره توزندگیش دخالت میکنید حاجی ازخدابترس دنیا دارمکافات ببین سرنوشت توچجوری رقم بخوره....... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس خانم عزیزم خواهش میکنم پیام منو تو گروه بزارید ممنون میشم برادر من پارسال اسلیو معده کرده و متاسفانه معده ش لیک دادو ماه‌ها تو بیمارستان بود و خلاصه فقط امام‌حسین نجاتش داد الان دو روز پیش درد شکمی گرفت و سریع رسوندیم بیمارستان گفتن سنگ کیسه صفرا داره اگه با دارو درمان نشه باید عمل بشه برادرم ۳۰ سالشه و چند بار بیهوش شده و به سختی به هو ش میاد و میره کما تو رو به امام حسین هر کسی که راه درمانی بلده بیاد تو گروه بگه که سنگ کیسه صفرا بدون عمل چطوری درمان میشه که سنگ ها آب بشه و آنزیم کبد بیاد پایین خواهش میکنم اگر کسی مشکل ما رو داشته راهکاری بده امام حسین نگهدارتون باشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88