eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.9هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
05 - 05.mp3
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 🍃🍃🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی _برام مهم نیست با کی چیکار می کنی . در واقع بود، جان تک تک عزیزانم برایم مهم بود اما نمی خ
ساک ورزشی و یک کارتن کوچک که گویا وسایلش در باشگاه بود که حالا مجبور به جمع کردنشان شده بود . باشگاه و خانه را یک ساعت پیش در بنگاه قولنامه کرده بودند و دیگر سقف و کاشانه ای نداشتیم. حتی معلوم نبود بعد از موعدی که عمران از صاحبخانه گرفته بود باید کجا می رفتیم . از او که نمی شد پرسید خودم نیز عقلم به جایی قد نمیداد تنها دلخوشی این روزهایم این بود که به گفته ی علی می توانستم فردا یا پس فردا گچ دستم را باز کنم و بدترین اتفاق هم مربوط به آخر هفته ی بعد بود، سالگرد پدرم و پدر عمران . با باز شدن گچ از دور دستم نفس راحتی کشیدم و چشم فشردم . -خب خانم نواب دیگه توصیه نکنم حتما مراقب باشید . چشمی به دکتر گفتم از و روی تخت پایین آمدم. نبود عمران موذبم کرده بود . دفترچه و چادرم را با دست سالمم گرفتم . -ممنون آقای دکتر ! نیم خیز شد و همان طور که با دستمال کاغذی دست هایش را خشک می کرد، گفت : -به علی جان سلام برسونید، به سلامت . دستم درد می کرد و به تنهایی گویا دست و پایم در هم گره خورده بود که نمی توانستم کاری از پیش ببرم . وسایلم را روی صندلی های سالن انتظار گذاشتم و چادر را روی سرم انداختم مطب غلغله بود و در زیر نگاه دو جوان کم سنی که در مقابل نشسته بودند، حسابی نفس کم آورده بودم . ساعت از شش عصر هم گذشت. عمران دیر کرده بود، قرارش با عماد مقابل مطب بود اما حالا با گذشت نیم ساعت خبری از او نبود . ناچار چادر را جمع کردم. هنوز سنگینی نگاه آن و د پسر را روی صورتم احساس می کردم از و پچ پچ هایشان می ترسیدم . بالاخره دوام نیاوردم از و مطب بیرون رفتم . تحمل فضای شلوغ آن هم به تنهایی نداشتم و همه اش از صدقه سری خانواده ای بود که از نظر خودشان آفتاب و مهتاب ندیده بارم آورده بودند اما در اصل من ترسو بودم دختری که با وجود بیست سال سن از تنها ماندن در میان انظار مردم واهمه داشت . از پله ها پایین رفتم از و در مطب بیرون زدم. هوا تاریک شده بود و در خیابان پر تردد خبری از عمران و ماشینش نبود. دو پله ی جلوی در مطب را پایین رفتم و باز هم سرک کشیدم، نبود . حتی فکر بازگشت به داخل در سرم نبود، از اضطراب در آن سرمای زمستان گرمم شده بود . چند گامی جلوتر رفتم. تمامی ب وتیک های راسته ی خیابان یا صاحب شان مرد بود و یا شلوغ بودند، ناچار به سوی دکه ی سرخیابان به راه افتادم . باید تلفنی پیدا می کردم و با عمران تماس می گرفتم. عمران بی فکر لعنتی بخاطر چند برگه سند و اوراق مرا تنها گذاشته بود و ده دقیقه اش به درازا کشیده بود . کارت را از کیف بیرون کشیدم و به دست پیر مردی که از پنجره ی دکه دستش را بیر ون آورده بود دادم . دستانش می لرزید، انگار آن کاله پشمی و اورکتش در برابر این سرما حفظش نکرده بودند . کارت تلفن را به سویم گرفت و انگشتش به کوچه اشاره رفت . -تو همین کوچه بغل ساختمون امالکی چندتا کیوسک هست از اونجا کارت و راه بنداز دخترم این تلفن خرابه . چشمی برایش گفتم و به باجه ی کنار دکه چشم چرخاندم، خراب بود و گوشی میان زمین و هوا معلق بود . از کنار زنی که از کودکان پنج_شش ساله اش انتظار داشت همچو خودش با گامی هایی بلند راه بروند و درکش به بچه بودن آن ها نمی رسید، گذشتم . با احتیاط از کنار پیاده رو به راه افتادم . انتهای این کوچه ی خانه ی عمو احمد و خانه ی پدری عمران بود . با دلشوره عرض کوچه طویل را طی کردم و با دیدن کیوسک های تلفن سرعتی به قدم هایم بخشیدم با بوق ماشینی که از مقابل می آم د به دیوار چسبیدم، گویا مسیر مناسبی برای رساندن خودم به باجه های تلفن انتخاب نکرده بودم . پشت بندش موتوری با سرعت بالا که در این کوچه ی پرتردد قصد داشت از کنارم بگذرد، باعث شد وحشت زده عقب کشیدم و با برخوردم به دیوار سیمانی چادر زیر پایم رفت و با سکندری روی زمین افتادم . چشمانم بسته شد و درد تا مغز استخوانم نفوذ کرد . توقف موتور وحشتم را بیشتر کرد اما کمی بعد صدای آشنایی صوت اعصابی که در مغزم پیچیده بود را خاتمه داد . -خانم اتفاقی... با دیدنم چهره ام حرف در دهانش ماسید و جلوتر آمد . -دخترعمو ! لعنتی به شانس بدم گفتم. کف دستم را روی زمین گذاشتم و به آنی سر پا شدم . درد مهم نبود حالا فقط این که عمران مرا با او اینجا ببیند رعشه به تنم انداخته بود . زنی که با دیدن افتادنم قصد آمدن به سویم را داشت با سر پا شدنم عقب گرد کرد و دو ماشینی که ایستاده بودند نیز هر کدام چیزی گفتند و رفتند. این میان فقط من بودم که بدون کلامی از کنار عباس گذشتم به قلم پاک 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
**🍃🍃🍃🌼🍃 همسرداری دلبری 🌹لوس بودن‌ های بی حد ممنوع همه می‌دانند که زنان بیشتر از مردان به صحبت کردن علاقه‌مند هستند؛ بنابراین بیشتر هم حرف می‌زنند. 👈 یک خانم باکلاس همان‌طور که خوب حرف می‌زند سکوت به‌موقع را نیز خوب بلد است؛ ضمن اینکه به لحن و چیدمان کلماتش دقت دارد. زیاد از حد از واژه هایی مثل عجقم عصیصم استفاده نکنید. شاید گاهی آنهم نه همیشه فقط گاهی محض شوخی جالب باشد اما همیشگی لوس و بیمزه میشود و شوهرتان را دلزده میکند 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ⚜️ کاهش فاصله سن ازدواج بین زوج‌های ایرانی این کاهش با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی حاکم در جامعه باعث ایجاد آسیب در بنیان خانواده‌ها نخواهد شد. زیرا پارامترهای دیگری مانند نوع نگرش زوجین به زندگی، مهارت‌های زندگی مشترک، عدم وجود مشکلات روحی و روانی و عدم ثبات عاطفی بین زوجین از جمله مسایلی است که نسبت به فاکتور سن در الویت قرار دارد. تحقیقیات مختلف نشان می‌دهد وجود فاصله سنی از عوامل و پارامترهای دوام زندگی نیست، ما نمی‌توانیم از عاملی به نام تفاهم چشم بپوشیم به دلیل این که در فرهنگ سنتی ما بر وجود اختلاف سن بین زوجین تاکید شده است. درست است که دختران زودتر به بلوغ فکری می‌رسند، اما توجه کنید اگر یک دختر و پسر در سن نوجوانی را در نظر بگیریم این مطلب در بین آن دو صادق است اما برای دختر و پسری که در سن ازدواج قرار دارند معمولا از نظر فکری در یک سطح به شمار می‌روند؛ پس اگر فاصله و اختلاف سنی بین این دو کمتر باشد به درک بهتری از یکدیگر می‌رسند. ✍️ دکتر دوایی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جان دخترم پنج سال و نیمه ش هست خیلی به من وابسته هست حتی شب هم میگه پیش من بخواب اینقدر گریه میکنه تا بیام پیشش بخوابم. تو رو خدا یه راه حلی برا من پیدا کنین تا مشکلم حل بشه ممنون از شما عزیزم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 نمیدونم قسمت جادو جنبلش چقدر موثر بود،واقعییت داشت یانه،ولی الان ک میچینم کنار هم میبینم نه من راضی ن خانواده ها و فامیل راضی،اون قسمت لجبازی مامانم و ریسکش تو این وصلت.... خلاصه در شرایطی ک داداش بزرگم تو زندان بود و همه فامیل قطع رابطه کردن سر این وصلت با خواهری ک پر چشماش اشک ب حال من و مادری ک کلی کلاس گذاشته بود،و تنها فامیل حاضر دوتا خاله و دختراشون،مراسم عقدم برگزار شد.و من خالی از حس،بعد از عقد ساعد ی سر رفت شهرشون،توی دوران عقد س روز شهرشون بود ی ماه خونه ی ما،ماه اول بعد از عقدمون داداش بزرگه از زندان آزاد شد و دعوا راه انداخت ک بدون اطلاعش منو چرا عقد کردن،و ساعدی ک انگار مهره مار داشت و دهن همه رو میبست.س ماه گذشت و ما تصمیم گرفتیم ی جشن در حد ماه عسل داشته باشیم،همون شب ک قرار بود مهمونا فردا بیان ما مشغول تمیز کردن خونه بودیم،برادر بزرگم طبقه بالا زندگی میکرد،از صبح ازش صدایی در نمیومد،مادرم ب دختر نه ساله برادرم گفت برو ببین چرا بابات صداش در نمیاد(ما فکر کردیم چون عقدمون نبوده قهره) یهو دختر داداشم با گریه از پله ها پایین اومد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️🙏 سلام یاس جان اینو حتما برای گروه بگذارید خانمی که گفتن شوهرش بهش پول نمیده خیلی کارایی داره لطف کنید بزارید تو گروه ممنون • 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام به یاسی جان عزیزم خواهر خوبم ممنونم از کانال زیباتون برای این خواهر مذهبی مون خیلی ناراحت شدم ماها همگی درزندگی مون بارها ناامید شدیم مثل ایشون اما بازم ادامه دادیم چون خدایی هست که حمایتون میکنه وجرات زندگی کردن رو به مامیده به نظرم شما خودت روبزن به بی خیالی و براتون مهم نباشه برای یک مدتی همسر تون وقتی ببینه کسی نیست که براش دلسوزی کنه خودش میفهمه داره اشتباه میکنه توبه کن عزیزالان ارزوی مرگ میکنی فکر پسرت نیستی فردا اون با همچین پدری چه بلایی سرش میاد از یه جایی به بعد دیگه باید سپرد دست خدا ببخشید طولانی شد دوستتون دارم 🌹 • 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88