ملکـــــــღــــه
#یاشاییش سرمو تکون دادم سرشو آورد جلو و گفت:ولی من خوابم نبرد نمیتونستم از فکرت بیرون بیام، حرفهاش
#یاشاییش
الهه داشت روفرشی که روش نقل ریخته بود رو پای حوض میشست اشاره کرد برم سمتش وقتی رفتم آروم گفت: این آقا حمید خیلی آتیشش تند حواست باشه
گفتم: باشه
مادرم دم در وایساده بود ازش خداحافظی کردم مادرم نگاه معنی داری سرتا پام انداخت و گفت:خوب خدایی شد برات
با حمید راه افتادیم وسایل سفره عقد رو پس دادیم ترس اینکه بره سمت خونه تو وجودم نشسته بود به حمید گفتم:میخوای کجا بری!؟
حمید گفت:کجا بریم تو این گرما!! ناهار میگیریم و میریم خونه ی خودمون زیر باد کولر و....خندید گفتم:ولی آخه حمید!!
گفت:آخه نداره ماشین رو میبریم تو خونه کسی نفهمه اونجاییم
سکوت کردم حمید گفت:ببین پروانه من بچه آخر خانواده ام مادرم و خواهرام خیلی روم حساسند
اصلا بذار اینجوری بگم فهمیدند من چقد دوستت دارم حسادت میکنند گفتم:حسادت برای چی اگه دوستت دارند که باید خوشحال باشند حمید گفت:چند وقت که بگذره خوب میشند دلم نمیخواست ناراحتش کنم برای همین دیگه چیزی نگفتم؛حمید ناهار گرفت و رفتیم سمت خونه تا رسیدیم سریع پیاده شد و در رو باز کرد تا من برم تو و ماشین رو گذاشت داخل حیاط حس خوبی نداشتم رفتیم تو حمید غذاهایی که گرفته بودیم رو گذاشت رو اوپن آشپزخونه و گفت:من لباس عوض کنم و برگردم و رفت،،،
سردرگم نگاهی به اطراف انداختم و رفتم تو آشپزخونه دستمو شستم و از تو آب چکون دوتا قاشق و بشقاب برداشتم و گذاشتم روی اوپن حمید وارد آشپزخونه شد در حالیکه ی شلوار راحتی و یه رکابی تنش بود یه لحظه نگاهم رو بازوهاش موند متوجه نگاهم شد و گفت:ماله خودته بعدم اومدم سمتمو گفت:هنوز که با لباس بیرون وایسادی!؟ و خودش شالمو از سرم برداشت و گیر پشت موهامو باز کرد با دیدن موهای بلندم نفس عمیقی کشید و گفت: آخ چه موهای بلندی داری پروانه!! بعدم دستش رفت سمت دکمه های مانتوم یه کم خودمو عقب کشیدمو گفتم:خودم باز میکنم حمید لبخندی زد و گفت: باشه به زیر مانتوم یه لباس آستین حلقه ای تنم بود مانتوم رو در آوردم و انداختم رو دسته ی صندلی کنار اوپن حمید زیر چشمی منو نگاه میکرد اومدم سمتش تا سفره رو پهن کنیم آروم گفت:جووونم،
تو تمام مدت غذا خوردن نگاهش رو بازوهام و موهام بود معذب شده بودم جوری که نتونستم درست ناهارمو بخورم هر چی هم به خودم نهیب زدم پروانه شوهرته یعنی حق نداره نگات هم کنه بازم نتونستم راحت باشم
یکی_دوبار حمید گفت:چرا نمیخوری!! هر بار یه چیزی جوابش دادم بعد از ناهار بلند شدم تا بشابا رو جمع کنم که خودشو از پشت چسبوند بهم و گردنم و بوسید و گفت: اینا رو ول کن بعدا جمع میکنیم یاد حرف الهه افتادم...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#طنز_تلخ👌
مرد خسیسی به نام «شداد» در روزگاران پیشین زندگی می کرد. او مال زیادی جمع کرده بود و حتی لقمه ای از آن را با دل خوش نمی خورد!
وقتی مُرد، زنش، شوهر کرد و آن شوهر، شروع کرد به خرج کردن همه آن مال.
روزی زن شداد، با گریه به او گفت: «این اموال را شداد، با زحمت فراوان جمع کرد و حتی لقمه ای از آن را خودش نخورد!»
شوهر گفت: «نوش جانش آن چیزی را که خورد. اما کاش همان را هم که خورد، نمی خورد، و برای ما می گذاشت!»
شداد، شریکی داشت که او هم خسیس بود. وقتی این سخن به گوشش رسید شروع کرد به خرج کردن مالش. او هر روز مهمانی میگرفت و به مردم می گفت: بخورید قبل از آن که شوهر زن شداد آن را بخورد!
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#چالش_حال_خوب ❤️✅
چالش حال خوب
سلام من با کیک پزی و تزیین کیک حالم خوب میشه
آخر سر هم کیک رو هدیه می دم تا حال یکی دیگه هم خوب بشه چند روز پیش دیدم دارم کسل میشم و بی خود دارم تو افکار غرق میشم دو تا رولت زدم
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🔹آدم ها همیشه رو فرم نیستن…..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی صبح با سر و صدایی که از پایین می آمد هر دو از خواب پریدم . باشگاه را صاحب جدیدش راه اندازی
#برسوایی
نمیگم نذاریم جدا بشن اگه صلاح نباشه نمی تونیم جلوشون رو بگیریم اما حال و روز این دو تا جوون خام نشون میده لج کردن، با خودشون با زندگیشون با گذشته ای که گذشته....
اما اینا کش دارش کردن .
بهزاد میان حرفش رفت و گفت :
-جمع نبند حاجی دخترتون خودش اومده بساطشون جمع کرد، من کاری به کارش
نداشتم .
با صدای گرفته ی آرزو تمام سرها به سویش چرخید .
-کاری نداشتی؟ همش اذیتم می کردی، برام باید نباید گذاشتی، گوشیمو شکستی،
نمیذاشتی بیام خونه مامانم، دعوات با داداشامو سر من خالی می کردی .
علی از جا بلند شد و خواهرش را مخاطب قرار داد .
-بیا جلوتر آرزو .
آرزو مصمم گام جلو گذاشت و کنار مادرش که در سکوت با اخم زمین را نگاه می کرد،
ایستاد .
ار زمانی که آمده بودیم نه حرف زده بود و نه اخم هایش باز شده بود .
-جدا از لجبازی بگو که این زندگی که هر دو طرف خواهانش بودید چی به سرش اومد
حالا هر دوتون شمشیر از رو بستید؟
آرزو لب تر کرد!
_من مشکلی ند اشتم اما بهزاد...
برادر همیشه تندخویم غرید :
-من مشکل داشتم د لعنتی تا وقتی نمیومدی تو این خونه همه چی خوب بود
اینجا که میومدی برمیگشتی میزد به سرت چرت و پرت گفتنات شروع می شد .
عمو هیس کشداری گفت و دست روی شانه اش زد .
-آروم عموجان .
بهزاد دستی در هوا چرخاند .
-من مقصر نبودم و نیستم عمو هر بار که خواست آوردمش اینجا اما تا برگشت خونه
زبونش تلخ شد، نیش زد. چوب اتفاقایی رو به من می زد که مقصرش نبودم .
یکی زد یکی مرد خودشم زنده نموند گناه من چی بود؟ خودش منو خواست ولی
وسطش جا زد، مرگ بچه ای که اول و آخرش باید میمرد رو انداخت گردن من، دیگه
چی باید میکرد که نکرد؟
علی توبیخ گرانه آرزو را نگاه کرد که او دست زیر چشمش کشید .
-خ...خب مامان توران می گفت اونا مقصرن، کارگاه...
علی میان حرفش رفت .
-آرزو تو همه چیزو میدونستی که زن بهزاد شدی، نمیدونستی؟
فین فینی کرد .
-میدونستم
آقا بهروز به حرف آمد .
-خب پس چی؟ چرا این کارو با زندگیت کردی دخترم؟
آرزو که از همه طرف مورد تهاجم بود، مشتانش را گره کرد .
-چون خستم، از شماها از کینه هاتون از همه چیز من یه زندگی آروم میخواستم،
زندگیی که توش نگرانی نباشه اما من هر روز و هر شب نگران بودم نکنه داداشام بلایی
سر بهزاد بیارن یا اون بخواد کاری باهاشون بکنه .
علی متاسف همه را نگاه کرد .
-می بینید صلاح مشورتتون چه بلایی سر زندگی این دو تا دختر آورده؟
آقا بهروز و عمو که آچمز شده بودند بعد کمی مکث سر بلند کردند و عمو پیش قدم شد .
-هنوزم دیر نشده می تونن جدا بشن .
آن ها چه می گفتند؟ واقعاً دیر نشده بود؟
کبری خانم برای لحظه ای لب هایش تکان خورد اما بلا فاصله لب گزید و فقط ذکری
زیر لب گفت؛
پوزخند علی و عمرانی که بالاخره بعد از دقیقه ها سکوت که از او بعید بود، زبان باز کرد .
-برای آرزو می تونید هر تصمیمی بگیرید ولی تهش من کاری رو براش می کنم که
خودش بخواد بسه ریش سفید بازیاتون !
پا روی پا انداخت و این بار مرا از نظر گذراند
_اما واسه زندگی من نمی تونید تصمیم بگیرید قبلا شرایط فرق داشت .
علی از قلدر بازی برادرانش خوشش نمی آمد برای همین در صورتش براق شد .
-چه فرقی اونوقت؟
لب هایش کج شد و ابرو بالا داد با و خونسردی تمام گفت :
-من زن حاملمو طلاق نمیدم داداش .
سکوت جمعیت و نگاه هایی که تماما روی منه هاج و واج مانده خیره شده بودند .
حتی به راحتی هم نمی توانستم نفس بکشم. سمیرا زودتر به خودش آمد .
-چی؟
تنها فردی که با دقت و ریز بینی و در عین حال بی تفاوتی جمع را مضحکه ی خودش
کرده بود، پاسخش را داد .
-بهار حاملست زنداداش .
خان جونی که کنارم نشسته بود به آنی دستانش صورتم را قاب کرد و مرا میان آغوشش کشید.
-آخ بهار، بهار طفلکم .
حتی عطر تن خان جون هم سیستم بدنم را هوشیار نکرده بود. دروغ عمران بی اندازه
بزرگ بود، به قدری که در گلویم گیر کرده بود .
با بوسه ی خان جون خودم را جمع و جور کردم که اینبار کبری خانم و سمیرا نزدیک
شدند...
به قلم پاک #حدیث
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام بانو
من کمتر از ۲۴ ساعت هست که وارد کانال شما شدم
داستان ایلای را تا پاسی از شب همه را خواندم
چقد حالم دلم خراب شد
هیچ قلمی توان نوشتن این حجم از غم برای ایلای را ندارد
با هر جمله و هر کلمه اش گریه کردم
باریدم برای پاک ترین بانوی سرزمینم
برای دردهایش، برای رنج هایش، برای تنهاییش
عجیب حالم دگرگون شد
انگار با بند بند وجودم درک میکردم تمام رنج هایش را
چقد در ازدحام آدمها بی کس و تنها بود
و محمد فرشته ای هست که خدا برایش نازل کرده
ایلای عزیزم هرکجای این سرزمین هستی برایت آرزو میکنم هرآنچه را آرزو داری
💝💝💝
🌱بعضی ها عجیب انرژی مثبت هستن سر صبی با این پیام حالم خوب شد مرسی که هستین پیامهای همتون به الی خانوم میرسونم☺️🙏❤️❤️❤️❤️❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام
برای خانمی که گفتم پسرشون ۱۵سالشه صبحها حالت تهوع داره حتما ببرند آزمایش بدن شاید کم خون باشن .من دخترم بردم دکتر گفت کمبود ویتامین ب داشت شکرخدا الان دیگه حالت تهوع نداره.
✅سلام برا خانمی صورتشون لاغره میخان تپل بشه
یک قاشق عسل یک قاشق وازلین قاطی کنن هرشب بزنه ب صورتش
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88