*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#زندگی_عشقی_اعضا
سلام یاس جونم خوبین
واقعا خسته نباشید کانالت معرکه س
من تنها کانالی ک بعشقش میام تلگرام آخه باردارم و نباید زیاد گوشی دست بگیرم
ببخشید هم دیر وقته پیام میدم
راستش منم خاستم قصه عاشق شدنمو بگم
من یه دختر روستایی ساده ولی فوق العاده درس خون بودم ک غرق دنیای شاد زندگیمون تو خانواده معمولی با پد ر و مادری مهربون و زحمتکش و خاهرای مهربون و برادری دلسوز بودم
سال دوم دبیرستان بودم ک پسر ِ پسر عمه م پا پیچم شد ما روابط خانوادگی و فامیلی خیلیی صمیمی با همه داشتیم علی الخصوص اینا چون عمه م فوت شده بود و اینا خیلی با ما رفت امد داشتن
خلاصه اینقد رفت و امد و جواب ن شنید ک شد سال پشت کنکور من سال ۸۷ تمام ذهن منو درگیر کرده بود با کارهاش عصبی میشدم ازش بدم میومدم چون تا اونموقع فقط ب چشم پسر عمه بود ن شوهر
تا اینک کم کم دلمو برد اینقد اینو اون واسطه کرد تا باهم دوست شدیم منم بشدت با خواهراش جور بودیم و مدام پیش هم بودیم
از همون اول دوستی بهم زنداداش میگفتن
خلاصه من دانشگاه قبول شدم یه شهر دورتر و اونم از سربازی اومده بود و کارمند بود
شرایط ش برا ازدواج خوب بود همه جوره همو میشناختیم و هرروز ک میگذشت من عاشقش میشدم
تو کل خانواده و فامیل فهمیدن هیچکس باهامون مخالف نبود ترم ۴ دانشگاهم ک تموم شد عقد کردیم و سال بعدش عروسی
همه چی خوب بود بجز یه چیز اینکه هیچوقت کنارهم نبودیم حتی یه تفریح یا خرید ساده همه کنارمون بودن و ما دور میشدیم ازهم
یکسال بعد عروسی فهمیدم باردارم وآخر سال ۹۱ دخترمون بدنیا اومد ولی اون همچنان کنار دوستانش بود و من تنهای تنها
کم کم بحث هامون شروع شد بحث هامون دیگ شد دعوا و قهر و کتک کاری و...فوق العاده آدم دهن بینی بود علی الخصوص از طرف جاری م ک این جونش براش میداد چون فامیلشون بودن ازطرف مادری و همش ب شوهرم میگفت ب زنت رو نده نذار بره دانشگاه ک بخاطر حرفش دو ترم نرفتم
و بارداریم و... ک خیلی سر حرفهای اون منو اذیت کرد انگار کلا یادش رفته بود اون بود اومد طرف من و ۳ سال طول کشید تا جوابش بدم
دخترمون شد ۲ سال و بماند ک این هیچوقت براش پدری ک بفکر لباس و خوراکش باشه نبود چون جاری م همیشه میخاس اقتدار داشته باشه و با اومدن من یهو انگار نابود شده بود چون تک عروس بود تا ۱۵ سال و مدام تو گوش همسرم حرف پر میکرد و اینم گوش ب فرمانش..
روزها و شبها با دعوا ی ما میگذشت و چیزی درست نمیشد تا دخترم مریض شد و تو سن ۳ سالگی درعرض ۲۰ روز فوت کرد
داغ سنگینی بود و غیر قابل تحمل برام
البته سال قبلش پدرم هم فوت شد ک هیچکدوم اینها رفتار این مرد رو با من عوض نمیکرد
تنهای تنهای تنهاشدم تنها امیدم دخترم هم دیگه نبود
دلیلی برا زندگی نداشتم
تا اینک بخاطر حرفاای جاری م شوهرم حرف طلاق زد و با مخالفت های شدید روبرو شد ولی چ فایده وقتی بهممبگفت هبچوقت عاشقت نبودم و تو اجبار خانواده م بودی..
جداشدیم و بعد سه ماه با خاهر زاده جاری م ازدواج کرد و غصه تمام زندگی منو گرفت
منم سرکار رفتم و تونستم ی خونه نقلی بخرم
بعد ۴ سال مردی اومد تو زندگیم ک همه چیزو عوض کرد زندگیم رونق گرفت البته با یه ازدواج سنتی
و الان همون مرد ک جونم براش درمیره و اون عاااااشقمه واقعا 😘😘پدر بچه ای ک تو شکممه😍😍
نمیدونم شاید بعد اونهمه سختی و رنج و دوری از خانواده م و عذابهایی ک کشیدم خدا همسرمو ب شکرانه بهم داد ..من اونموقع عاشق شدم ولی همسرم نبود اینبار خدا این مرد تو زندگیم قرار داد و عاشقی رو یادم داد..
برا همه تون آرزوی خوشبختی میکنم
انشالله همه مامان ها بسلامت نی نی هاشون بدنیا بیارن منم همینطور
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 زندگی عشقی اعضا....❤️ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#زندگی_عشقی_اعضا
سلام یاس جونم خوبین
واقعا خسته نباشید کانالت معرکه س
من تنها کانالی ک بعشقش میام تلگرام آخه باردارم و نباید زیاد گوشی دست بگیرم.ببخشید هم دیر وقته پیام میدم
راستش منم خاستم قصه عاشق شدنمو بگم.من یه دختر روستایی ساده ولی فوق العاده درس خون بودم ک غرق دنیای شاد زندگیمون تو خانواده معمولی با پد ر و مادری مهربون و زحمتکش و خاهرای مهربون و برادری دلسوز بودم
سال دوم دبیرستان بودم ک پسر ِ پسر عمه م پا پیچم شد ما روابط خانوادگی و فامیلی خیلیی صمیمی با همه داشتیم علی الخصوص اینا چون عمه م فوت شده بود و اینا خیلی با ما رفت امد داشتن
خلاصه اینقد رفت و امد و جواب ن شنید ک شد سال پشت کنکور من سال ۸۷ تمام ذهن منو درگیر کرده بود با کارهاش عصبی میشدم ازش بدم میومدم چون تا اونموقع فقط ب چشم پسر عمه بود ن شوهر
تا اینک کم کم دلمو برد اینقد اینو اون واسطه کرد تا باهم دوست شدیم منم بشدت با خواهراش جور بودیم و مدام پیش هم بودیم
از همون اول دوستی بهم زنداداش میگفتن
خلاصه من دانشگاه قبول شدم یه شهر دورتر و اونم از سربازی اومده بود و کارمند بود
شرایط ش برا ازدواج خوب بود همه جوره همو میشناختیم و هرروز ک میگذشت من عاشقش میشدم
تو کل خانواده و فامیل فهمیدن هیچکس باهامون مخالف نبود ترم ۴ دانشگاهم ک تموم شد عقد کردیم و سال بعدش عروسی
همه چی خوب بود بجز یه چیز اینکه هیچوقت کنارهم نبودیم حتی یه تفریح یا خرید ساده همه کنارمون بودن و ما دور میشدیم ازهم
یکسال بعد عروسی فهمیدم باردارم وآخر سال ۹۱ دخترمون بدنیا اومد ولی اون همچنان کنار دوستانش بود و من تنهای تنها
کم کم بحث هامون شروع شد بحث هامون دیگ شد دعوا و قهر و کتک کاری و...فوق العاده آدم دهن بینی بود علی الخصوص از طرف جاری م ک این جونش براش میداد چون فامیلشون بودن ازطرف مادری و همش ب شوهرم میگفت ب زنت رو نده نذار بره دانشگاه ک بخاطر حرفش دو ترم نرفتم
و بارداریم و... ک خیلی سر حرفهای اون منو اذیت کرد انگار کلا یادش رفته بود اون بود اومد طرف من و ۳ سال طول کشید تا جوابش بدم
دخترمون شد ۲ سال و بماند ک این هیچوقت براش پدری ک بفکر لباس و خوراکش باشه نبود چون جاری م همیشه میخاس اقتدار داشته باشه و با اومدن من یهو انگار نابود شده بود چون تک عروس بود تا ۱۵ سال و مدام تو گوش همسرم حرف پر میکرد و اینم گوش ب فرمانش..
روزها و شبها با دعوا ی ما میگذشت و چیزی درست نمیشد تا دخترم مریض شد و تو سن ۳ سالگی درعرض ۲۰ روز فوت کرد
داغ سنگینی بود و غیر قابل تحمل برام
البته سال قبلش پدرم هم فوت شد ک هیچکدوم اینها رفتار این مرد رو با من عوض نمیکرد
تنهای تنهای تنهاشدم تنها امیدم دخترم هم دیگ نبود
دلیلی برا زندگی نداشتم
تا اینک بخاطر حرفاای جاری م شوهرم حرف طلاق زد و با مخالفت های شدید روبرو شد ولی چ فایده وقتی بهممبگفت هبچوقت عاشقت نبودم و تو اجبار خانواده م بودی..
جداشدیم و بعد سه ماه با خاهر زاده جاری م ازدواج کرد و غصه تمام زندگی منو گرفت
منم سرکار رفتم و تونستم ی خونه نقلی بخرم
بعد ۴ سال مردی اومد تو زندگیم ک همه چیزو عوض کرد زندگیم رونق گرفت البته با یه ازدواج سنتی
و الان همون مرد ک جونم براش درمیره و اون عاااااشقمه واقعا 😘😘پدر بچه ای ک تو شکممه😍😍
نمیدونم شاید بعد اونهمه سختی و رنج و دوری از خانواده م و عذابهایی ک کشیدم خدا همسرمو ب شکرانه بهم داد ..من اونموقع عاشق شدم ولی همسرم نبود اینبار خدا این مرد تو زندگیم قرار داد و عاشقی رو یادم داد..
برا همه تون آرزوی خوشبختی میکنم
انشالله همه مامان ها بسلامت نی نی هاشون بدنیا بیارن منم همینطور
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 شکوفه و افشین 🍃🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#زندگی_عشقی_اعضا
سلام عزیزم منم میخام داستان زندگیمو بگم
از وقتی یادمه همیشه میگفتن شکوفه برا افشین هست افشین پسر عموی بزرگ منه که دو سال ازم بزرگتره به قول قدیمیا ناف برون کرده بودن
حالا هر وقت زن عموم به من میگفت نامزد افشین منم بهش میگفتم من افشینو دوس ندارم سیاهه گذشت و گذشت تا بزرگ شدیم اولین خاستگار که اومد ده یا ۱۲ سال ازم بزرگتر بود بابامم یه کلام گفت نه این نامزد پسر عموشه اون موقع دوم راهنمایی بودم ولی پسره اینقد عاشق من بود پا پس نکشید هر روز عروسشون میفرستاد سر راه سرویس مدرسه جلوی منو میگرفت در مورد این پسره حرف میزد و نامه میداد و شماره میداد ولی من نه خودم راضی بودم نه خانواده ام جوری شد که همه روستا از عشقش نسبت به من مطلع شدن همیشه جلو در مدرسه منتظر میموند تا زنگ خونه زده بشه منو ببینه منم از عمد راهمو عوض میکردم و راهمم طولانی میشد تا این پسره منو نبینه بازم تا میرسیدم سر کوچه تا اونم هست اگه خودش نبود بقیه با صدای بلند صداش میزدن خودشو میرسوند دیگه کم کم بقیه خاستگارا هم میومدن ولی من به هیچ کس راضی نبودم یه شب عموی بزرگم اومد با بابام حرف زد برا نامزدی من و پسر وسطیش که داداش بزرگتر افشین بود میگفت افشین خیلی بچه اس تا بخاد درس بخونه بره سربازی دیر میشه دخترتم خاستگار داره میخام خاستگاریش کنم برا محمد که هم درسشو خونده هم کار داره هم ماشین و اینا بابامم قبولکرد و ما نامزد شدیم پسره هم تا دید من نامزد کردم کشید کنار و رفت نامزدی کرد من خیلی از محمد خجالت میکشیدم ولی خب به مرور بهتر شدم و دابطه ما خیلی خوب شده بود ورد زبونا بودیم ولی بعد شش یا هفت ماه یه فیلم از من پخش کردن که کار خاصی هم نمیکردم فقط داشتم قالی میبافتم رو فیلمه هم زده بودن خداحافظی با عشق قدیمی من تا دیدم فهمیدم این کار پسرعموی بابامه که خاستگارم بود و جواب رد شنیده بعدش برام حرف درست کردن که با یه پسره دوسته اینقد همه چی بهم ریخت که که نامزدی ما بهم خورد شش ماه از هم بیخبر بودیم بخاطر این حرفا ۶ ماه نامزدی ما ول بود توی این شش ماه محمد تا پای خاستگاری رفت منم چندتا خاستگار خوب برام اومد ولی بابام راضی نشد تا دوباره داماد محمد اینا اومد پا در میونی و دوباره ما نامزد شدیم و بازم شد عشق من الانم یه پسر سه ساله ناز داریم.
درسته سختی زیاد کشیدیم ولی ارزششو داشت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 شکوفه و افشین 🍃🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#زندگی_عشقی_اعضا
سلام عزیزم منم میخام داستان زندگیمو بگم
از وقتی یادمه همیشه میگفتن شکوفه برا افشین هست افشین پسر عموی بزرگ منه که دو سال ازم بزرگتره به قول قدیمیا ناف برون کرده بودن
حالا هر وقت زن عموم به من میگفت نامزد افشین منم بهش میگفتم من افشینو دوس ندارم سیاهه گذشت و گذشت تا بزرگ شدیم اولین خاستگار که اومد ده یا ۱۲ سال ازم بزرگتر بود بابامم یه کلام گفت نه این نامزد پسر عموشه اون موقع دوم راهنمایی بودم ولی پسره اینقد عاشق من بود پا پس نکشید هر روز عروسشون میفرستاد سر راه سرویس مدرسه جلوی منو میگرفت در مورد این پسره حرف میزد و نامه میداد و شماره میداد ولی من نه خودم راضی بودم نه خانواده ام جوری شد که همه روستا از عشقش نسبت به من مطلع شدن همیشه جلو در مدرسه منتظر میموند تا زنگ خونه زده بشه منو ببینه منم از عمد راهمو عوض میکردم و راهمم طولانی میشد تا این پسره منو نبینه بازم تا میرسیدم سر کوچه تا اونم هست اگه خودش نبود بقیه با صدای بلند صداش میزدن خودشو میرسوند دیگه کم کم بقیه خاستگارا هم میومدن ولی من به هیچ کس راضی نبودم یه شب عموی بزرگم اومد با بابام حرف زد برا نامزدی من و پسر وسطیش که داداش بزرگتر افشین بود میگفت افشین خیلی بچه اس تا بخاد درس بخونه بره سربازی دیر میشه دخترتم خاستگار داره میخام خاستگاریش کنم برا محمد که هم درسشو خونده هم کار داره هم ماشین و اینا بابامم قبولکرد و ما نامزد شدیم پسره هم تا دید من نامزد کردم کشید کنار و رفت نامزدی کرد من خیلی از محمد خجالت میکشیدم ولی خب به مرور بهتر شدم و دابطه ما خیلی خوب شده بود ورد زبونا بودیم ولی بعد شش یا هفت ماه یه فیلم از من پخش کردن که کار خاصی هم نمیکردم فقط داشتم قالی میبافتم رو فیلمه هم زده بودن خداحافظی با عشق قدیمی من تا دیدم فهمیدم این کار پسرعموی بابامه که خاستگارم بود و جواب رد شنیده بعدش برام حرف درست کردن که با یه پسره دوسته اینقد همه چی بهم ریخت که که نامزدی ما بهم خورد شش ماه از هم بیخبر بودیم بخاطر این حرفا ۶ ماه نامزدی ما ول بود توی این شش ماه محمد تا پای خاستگاری رفت منم چندتا خاستگار خوب برام اومد ولی بابام راضی نشد تا دوباره داماد محمد اینا اومد پا در میونی و دوباره ما نامزد شدیم و بازم شد عشق من الانم یه پسر سه ساله ناز داریم.
درسته سختی زیاد کشیدیم ولی ارزششو داشت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#زندگی_عشقی_اعضا
سلام یاس جانان امیدوارم حالت خوبه باشه همیشه ❤️❤️❤️
دوستان داستان عاشقی گفتن منم دوست داشتم تعریف کنم داستانمو
من راهنمایی بودم زیاد سنی نداشتم برادر کوچیکم یه دوست خیلی صمیمی داشت که از بس خونمون بود بهش میگفتم داداش من کم کم یه حسایی بهش پیدا کردم ولی خودمم نمیدونستم واقعا اون حسم از سر چیه تا گذشت اونا رفتن یه شهردیگه و ارتباطش با داداشم کم شد چند وقت خبر نداشتم ازش که دوباره اومد خونمون و بهم در خواست دوستی داد من رد کردم
باز یه بار دیگه داد و من قبول کردم واقعا بچه بودم تلفنی خیلی باهم حرف میزدیم خیلی زییاد اینقد دوستش داشتم چند بار اومد خواستگاریم بابام قبول نکرد چون خانواده نرمالی نداشت
ولی دست بردار نبود مادرش مرتب میومد و زنگمیزد 😕 خلاصه زد یه شب من خواب بودم و گوشیم زنگخورد ،داداشم که دید دیر موقعه تلفن منه اومد گوشیمو برد فهمید که دوستشه جواب داد و کلی حرف بارش کرد منو هم در حد مرگ کتک زد بیمارستان بستری شدم دوباره مامانش زنگ زد برام ک خیلی بد باهاش حرف زدم با خودشم خدافظی کردم ولی واقعا دوستش داشتم
ما بهم نرسیدیم اون چند وقت بعدش عقد کرد من خیلی حالم بد بود همش کارم گریه بود
منم یه نامزدی ناموفق داشتم
بعد با همسرم ازدواج کردم الان ۲۴سالمه و یه دختر و یه پسر دارم خداروشکر که نشد با اون ازدواج کنم چون خدا بهترینشو برام گذاشته بود 😘
امیدوارم فرصت بشه داستان زندگی جدیدمو براتون تعریف کنم ❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88