ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منشی دفتر شوهرم خبر داد که شوهرم با زن دیگه ای در ارتباط.....😡 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
#منشی_شوهرم2
فرهاد گفت
ببین ناراحت نشو ولی سعی کن کمی صبر کنی
به هر حال این موضوع سادهای نیست
پای آبرو در میانه
راستش میترسم با این رفت و آمدهای تو منم زیر سوال برم
پریسا بارداره نمیخوام با این موضوع فکرش پریشان بشه
چقدر جالب نگران من هم بود که نکنه از خیانتش خبردار بشم
دیگه نمیتونستم آروم باشم
با چشمای اشکی و قدمهای لرزون سمت اتاق فرهاد رفتم
فرهاد با دیدن من متعجب شد
پا شد و اون زن هم همراه فرهاد پا شد
صورت قشنگی داشت
هر دو با تعجب به من که اشک جلوی چشمامو گرفته بود نگاه میکردند
فرهاد زودتر به خودش اومد
و سریع پیش من اومد
دستامو گرفت و گفت
پریسا تو اینجا چیکار میکنی
چطور داخل اومدی
نگاهی کلی به زن کردم و گفتم
اومدم تا مطمئن بشم
حالا که خیانتت به من آشکار شده دیگه
حرفی با تو ندارم تو دادگاه میبینمت
فرهاد اشکهای من و با انگشتاش پاک کرد و با خنده گفت
زبل خان من چی داری میگی برای خودت
از کی اینجا پنهون شدی
برگشتم که به سمت در برم با صدای خانوم ناخودآگاه واستادم
_ عزیزم پریسا جان سوء تفاهم شده کجا داری میری
و بعد با خنده گفت
عزیز دلم اشتباه میکنی
فرهاد هیچ اشتباهی نکرده منم که براش شدم اسباب زحمت
راستش نمیدونم از کجا شروع کنم
ولی من خواهر فرهاد هستم
اومدم تا از فرهاد کمک بخوام
کسی از این موضوع خبر نداره
حتی خودمم تازه فهمیدم
بشین همه چیزو برات تعریف میکنم
دهنم از چیزهایی که شنیده بودم باز مونده بود
این چی داشت میگفت یعنی پدر شوهرم خیانت کرده
فرهاد دستم رو گرفت و روی مبل نشستم هاج و واج نگاه میکردم که فرهاد برام توضیح داد
خیلی سالهای پیش پدر شوهرم بر اثر اتفاقی که قصهاش مفصله با زنی بیوه عقد کرده
تا مشکل اون زن رو حل کنه
اون زن چند ماهی در عقد پدر شوهرم بوده
اون موقعها فرهاد خیلی کوچیک بوده و هیچ کسی حتی مادر فرهاد هم از این موضوع خبر نداشته
خدا خواسته و این میون فرزندی شکل گرفته
ولی مادر این دختر که اسمش ریحانه بود به خاطر اینکه برای حاج آقا مشکلی پیش نیاد این موضوع رو ازش پنهون کرده بوده و بعد به تهران مهاجرت کرده
تا به چند ماه پیش که دکترها جوابش کردند و خانوم که دیده بعد از مرگش ریحانه که البته دختر مستقلی بوده تنها خواهد بود به ناچار موضوع رو به ریحانه گفته
و حالا ریحانه بعد از کلی تحقیق و پرس وجو فرهاد رو پیدا کرده و ازش کمک خواسته
حاج آقا با شنیدن این موضوع پریشان شده چون میترسه آبروش بره
برای همینم با کمک فرهاد میخواهند آروم آروم به مادر و خانواده فرهاد بگن تا کسی دچار سوء تفاهم نشه
ریحانه دختر خیلی خوبی بود
وقتی از بچگی سختی که داشت تعریف میکرد واقعاً فهمیدم مادرش چه زن بزرگواری بوده که این سالها سختی رو به تنهایی به دوش گرفته و نخواسته زندگی حاج آقا را خراب کند
ریحانه تو یک مزون کار میکرده و شیک پوشیاش بیشتر به خاطر شغلش بوده
وگرنه وضعیت مالی آنچنان خوبی نداشتند
از اینکه شوهرم را اینگونه زود قضاوت کرده بودم حالم از خودم بد میشد
۲۰ روز بعد فرهاد مادرش رو برای شام دعوت کرد و ازش خواست که با حاج بابا یعنی همان پدر شوهرم دوتایی بیایند تا راجع به موضوع مهمی صحبت کنند
مادر شوهرم بغض کرده بود
ولی وقتی ریحانه جلو اومد و دستهای مادر شوهرم رو بوسید و گفت که به هیچ وجه قصد مزاحمت و اخاذی نداره کمی دلش نرم شد
پدر شوهرم سرش پایین بود به نظر میرسید از من و همسرش خجالت میکشه
به هر حال با بزرگواری مادر شوهرم که تا به امروز کم محبتی از سمت پدر شوهرم ندیده بود قضیه به خوبی تمام شد
البته مادر ریحانه سه ماه بعد فوت کرد و به درخواست مادر شوهرم برای ریحانه در نزدیکی ما آپارتمانی خریدیم
و ریحانه به درخواست خودش تنها زندگی میکنه
هر چقدر مادر شوهرم خواست قضیه را به همه بگه و ریحانه رو پیش خودش ببره ریحانه قبول نکرد و گفت که دوست نداره کسی راجع به پدر شوهرم فکر بدی بکنه
خدا رو شکر دختر عاقلی است
رابطه من و ریحانه خیلی خوب است
گاهی فرهاد حرفهای اون روزم رو به خنده میگه قهقه میخنده میپرسه خدایی با اون شکم گنده چطور توی کابینت جا شدی
من از کار شما زنها ماندهام
و من به شوخی برای اینکه کمی لوسش کرده باشم میگم شوهر آدم که خوب باشه آدم هر کاری میکنه تا از دستش نده
خانومها خواهرای گلم قضیه من به خوبی تموم شد ولی شما صبور باشید زود قضاوت نکنید....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃