eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاسی جون میخواستم در مورد ذخیره کردن اسم مخاطب بگم ک من ی عمه دارم راجع ب همه چی نظر میده منم اسمشو تو گوشیم ذخیره کردم 《صاحب نظران》 واقعا هم خیلی بهش میاد... هر بار میبینم تو گروه پیام داده میگم دوباره صاحب نظران شروع کرد😅😅😅😅 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ☑️ خواص بعضی ار روغن های گیاهی برای ماساژ: ⚱روغن بابونه:تقویت و شفاف کننده پوست و مو محلل اخلاط ⚱روغن مورد:ضد عفونی کننده ضد زونا تقویت مو رفع ریزش مو افزایش دهنده جریان خون پوستی ⚱روغن بنفشه:بر طرف کننده خارش پوست بر طرف کننده چین و چروک ضد افتاب درمان سینوزیت ⚱روغن کرچک:نرم کننده پوست ضد افتاب و محافظ پوست ضد درد مفاصل ⚱روغن رازیانه:ضد التهاب روشن کننده ضد رویش موهای زاید صورت از بین برنده لک ⚱روغن زیتون:ضد چین و چروک ضد درد مفاصل ضد افتاب رفع سوختگی تقویت مو ⚱روغن نارگیل:تقویت موهای اسیب دیده و خشک شده جهت پوستهای خشک و حساس رفع ترکهای پوستی و لب ⚱روغن رزماری:تقویت مو و ابرو ⚱روغن زرده تخم مرغ:تقویت مو ضد سوختگی ⚱روغن اسفند:ضد درد مفاصل و ارتروز محلل اخلاط پوستی ⚱روغن اسطو خدوس:ضد سینوزیت ضد درد مفاصل تقویت پوست و روشن کننده 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
باشه، پس رفتن به خونه ی النا هم منتفیه، می مونه فقط انیس خانم که فکر نمی کنم دیگه با این یکی مشکلی د
وفا و سعید هر دو خسته و بی حال وارد اتاق هتلی شدند که سعید از قبل رزرو کرده بود. وفا در حالی که سعید در رو برای ورودش باز کرده بود و خودش کنار ایستاده بود وارد اتاق شد. اتاق بزرگ و لوکسی که همه ی وسایل هاش به رنگ سرمه ای بود و هم چنین تخت دو نفره ی بزرگی که با رو تختی براق سرمه ای رنگی که با گل های ریز زرد رنگ طراحی شده، بسیار اتاق رو زیبا و رمانتیک کرده بود. او در حالی که گره روسری ساتن سیاه رنگش رو باز می کرد روی لبه و تخت نشست و به اطرافش نگاه کرد. سعید که حسابی گرسنه اش شده بود گفت: -من خیلی گشنمه پاشو زود تر آماده شو بریم رستوران هتل شام بخوریم. او که خودش هم گرسنه بود از روی تخت بلند شد و در حالی که دکمه های مانتوی سبز رنگش رو می بست گفت: - من حاضرم می تونیم بریم. شام رو در رستوران بسیار مجلل و تمیز هتل خوردن و دوباره به اتاق برگشتند. سعید به محض رسیدن به اتاق برای گرفتن وضو به دستشویی رفت .او بدون تعویض لباس روی کاناپه ی چرم سرمه ای رنگ لم داد و به سعید که بدون خشک کردن صورت و دست هاش با عجله سجاده و مخمل سرمه ای رنگ رو باز می کرد نگاه کرد. همه ی اضطراب و عجله ی سعید وقتی که دست هاش رو برای گفتن نیت کنار گوشش برد یک دفعه از بین رفت و با چنان آرامش وصف ناپذیری مشغول نماز شد که تاثیر اون آرامش به او هم منتقل شد و با دقت به حرکات آرومش و فضای روحانی داخل اتاق خیره شد. سعید بعد از تموم کردن نمازش روبروی میز آرایش سرمه ای رنگ ایستاد و در حالی که موهاش رو برس می کشید از تو آینه به او که بهش نگاه می کرد نگاه کرد و گفت: _من برای ساعت یازده قرار دارم. باید زود تر برم تا سر موقع اون جا باشم. )بعد برس رو روی میز گذاشت و به طرف او رفت. روبرویش ایستاد ممکنه کارم یه مقدار طول بکشه اگه دیر کردم تو منتظر نباش و بخواب. به آرامی سرش رو که به مبل تکیه داده بود تکان داد و گفت: - باشه. سعید به طرف او خم شد و دستش رو از بالای سر او به مبل تکیه داد و در حالی که چشم های زیبا و مخمورش برق می زد با مهربانی از او پرسید: - از این که تنها می مونی نمی ترسی که؟ در حالی که سعی می کرد به چشم های طلسم کننده ی سعید نگاه نکنه گفت: - نه، کارت زیاد طول می کشه؟ سعید در حالی که از او فاصله می گرفت گفت: -شاید. من کلید اتاق رو با خودم می برم، تو با خیال راحت بگیر بخواب. شب به بخیر. -شب بخیر. و توی دلش گفت: به خدا می سپارمت. بعد از رفتن سعید مانتوی کوتاه سبز رنگش رو درآورد روسری ساتن سیاهش رو هم از سرش باز کرد. کش سرش رو درآورد و موهای بلند و تاب دارش رو روی شانه های عریانش رها کرد. فقط تاب تنگ و فسفری رنگش با شلوار چین سفید چسب تنش موند. کیش تو اون فصل از سال خیلی گرم بود و با وجود کولر های مجهز تو اتاق های هتل ولی باز هم فضای داخل اتاق نسبتا گرم بود. پرده ی ساتن ضخیم سرمه ای رنگ رو کنار زد و پنجره ی بزرگ رو باز کرد. اتاقشون تو طبقه ی هشتم هتل بود و برای همین قسمت هایی از جزیره ی زیبا و دیدنی کیش رو می تونست از ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ارسالی اعضا خدایا شکرت برای آنچه از دریچه غیبت عطا فرمودی خدایا شکرت برای روزی های بیحساب فراوانی و آرامش دلهایمان خدایا شکرِ حضورت بر لحظه لحظه های زندگیمان خدایا شکرت برای تک تک سلولهایمان که با نظم در حال کارند خدایا شکرت برای هر دم و بازدمی که میآید و من بنده همیشه غافلم یا نور بر تمامی کالبدهایم بتاب و آنها را پاک کن تا به تو نزدیک تر شوم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃🍃 حکمت خوشبختی... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#ارسالی از اعضای کانال #حکمت_خوشبختی_3 #قسمت_سوم خلاصه بعدکلی حرف با گریه ازهم خدافظی کردیم. به ه
از اعضای کانال شب بعد خرید با مجید رفتیم بیرون اینقد حالم بد بود اینقد من دلهره داشتم... تو خیابون همش حالم بهم میخورد دست خودم نبود از استرس و دلهره زیاد بود.این گذشت تا روز عقد ب رضا گفتم برام آرزوی خوشبختی کن میخام برم عقد. گفتم تو برام دعا کن ک بتونم عادت کنم بهش ... ما عقد شدیم ،ولی هنوز ادامه داشت اون نخواستنا، چندماه گذشت من اصلا باهاش یک کلمه حرفم نمیزدم ازش جدا می‌خوابیدم، پشتمومیکردم بهش دست میزد بهم پسش میزدم ، میومدخونمون حالم بهم میخورد. خیلی اوضاع بدی بود خیییلی، افسردگی گرفته بودم من همش تواتاقم بودم وگریه میکردم همین کل روز من گریه بود .مامانم منو برد پیش روانشناس گفت افسردگیه. پرسید چیشده گفتم بهش همه چیو دعوام کرد که چراهمون اول نگفتی 😓 دارو داد بهم یکم خوب شدم ولی همون گریه ها بودش منتها کمتر. میدونین بیشتر از این میسوختم ک مامانم گفت چرا زودنر نگفتی تو زودتر میگفتی شاید تورو میدادیم ب اون . همین حرفش همش توذهنم بود همش حسرت می‌خوردم ک چرا نگفتم. دیگ مجید خودشم فهمیده بود قضیه رو ولی خیلی صبور بود خیییلی، هرچی کادو برام میخرید اصلا ب چشمم نمیومد ، هیچی چ طلا چ کادوی ریز ، این شد پنج ماه تواین پنج ماه زیرچشام گود افتاده بود خیییلی لاغرشده بودم دیگ مامانم اینا میگفتن اینجوری نمیشه طلاق بگیر اون پسربیچاره گناه داره ...ولی بابام می‌گفت همین مونده دیگ چند روز گذشت ازاین بحث. یک روز یکی زنگ زد برام صداش خیلی شبیه برادرشوهرم بود برادر شوهرم یک سال از شوهرم کوچیک بود فک کردم اونه گفتم علی تویی که سریع قطع کرد...بعد این پیام داد زنگ زد همش. (اون‌مزاحم علی برادرشوهرم نبود) منم گفتم چی میشه دردودل میکنیم. این گذشت اونم متاهل بود. اون دردودل میکرد منم همینطور. ماه محرم بود ما مسجد بودیم نمی‌دونم چجوری پیدام کرده بود اون مرد. پیام دادبهم گفت بیا بیرون یه لحظه، فقط ببینمت برو... هرچی گفتم از کجا فهمیدی اینجام نگفت.. جلو در رفتم بعد گفت بیاتو ماشین نرفتم. من رفتم تو مسجد .خلاصه گذشت گفت بیا قرار بزاریمو فلان ....گفتم ن بیخیال شو دیگ پی نده ،گفت ن گفتم توروخدا دست از سرم بردار، گفت ن هرچی میگفتم می‌گفت ن به خدا قسمش دادم. فحش داد گفت ولت نمیکنم ، گفت همه دوستامو گفتم دنبالتن... من گوشیمو خاموش کردم خیلی استرس گرفته بودم حالم بهم میخورد تا صبح روز بعد غروب گوشیمو روشن کردم کلی پیام اومد برام کلی تهدید کرده بود . بیخیال شدم رفتم باشگاه همین ک جلو در باشگاه رسیدم دیدم از اونور داره میاد کت و شلوار تنش بود تندتند قدم برمیداشت تادیدم اونه فرار کردم دنبالم فرار کرد تا باشگاه... با زور خودمو رسوندم تو باشگاه پاهام قفل کرده بود، نشستم رو زمین گریه کردم، مربیمون اومد گفت چیشدع گفتمش همه رو ، اونم از اونورزنگ میزد. مربیمون گفت بده من جواب بدم. وقتی جواب داد. داد میزد می‌گفت بگو بیاد بیرون... بگو بیاد وگرنه من میام بزور میبرمش ، مربیمون گفت مادرشم، می‌گفت ن من مادرخانوممو میشناختم اون نامزدمه... خلاصه بعدکلی حرف، مربیمون گفت نری زنگ میزنم پلیس.. اینجوری ک گفت رفت... مسئول اونجا میگفت این صبح اومده گفته من نامزدم فلان ساعت میاد مربیش کیه و فلان... زنگ زدم خواهرمو و شوهرش اومدن دنبالم قضیه رو گفتم سیم کارتمو گرفتن گفتن کاریت نباشه ... گذشت خواهرم بعد چندروز گفت که زیاد بیرون نرو و اینا.. گفتم چرا ؟ گفت گفته دنبالشم اون مال منه با اسید صورتشو میسوزونم دیگ کسی نگاشم نکنه من همش گریه میکردممم ... این دو هفته گذشت من اصلا ندیده بودمش تو عُمرم ولی اون همش می‌گفت باید تقاص پس بده ... بعد کلی دعوا و اینا بیخیال شد کلی هم کتک خورد ... گذشت تا مامانم اینا گفتن اربعین بریم کربلا... رفتیم کربلا اومدیم ولی هیچی، هنوزم همون‌جوری بودم ... تا اینکه یک شب داییمو بابابزرگم اینا اومدن خونمون یک دعوای حسابی شد واسه من... هرکی یک حرفی زد به من .. دایی کوچیکم می‌گفت نکنه دختر نیستی ک اینهمه ادا درمیاری خیلی بدلم اومدگفتم هیچی خبر نداری تو دیگ کلی هم کتک خوردم خیلی داغونتر شدم رفتم تو حموم اینقد اعصابم خورد شده بود دیگ میگفتم فقط بمیرم 😭 نمیخام این زندگی و.تو حموم تیغ زدم رگمو سه بارم دستم کلا بی حس شد با زور اومدم بیرون.... ادامه دارد... داستان های واقعی و آموزنده در کانال ملکه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خونه کارش تمومه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاس عزیزم کسی pdfمنابع آزمون استخدام آموزش وپرورش روداره، بزرگواری کنه وبرام بفرسته،انشاالله به حرمت دل بزرگ ومهربونتون خداوند نگاه ویژه به زندگیتون داشته باشه،سپاسگزار مهر ومحبتتون هستم🙏❤️ ✅سلام عزیزم خداقوت،خانوما دکتر غدد خوب وکار بلد توی مشهد سراغ دارن معرفی کنن، میخوام پسرم رو ببرم،برای( قدش )ممنون🍃 ✅سلام یاس عزیزم. تو گروه یه عزیزی گفته بود برای زیاد شدن مشتری میتونین تو‌ گروه اعلام کنین دوباره بزارن برای بیکاری. دعا  ندارن الان چند ساله شوهرم بیکار هر دعای بگین گفتم. فایده نداره. تو‌ این گرونی. بیکاری واقعا برامون سخته. ✅سلام یاسی جونم عزیزم خوبی؟ببخشید بدموقعس ولی ذهنم مشغوله،قراره یک مغازه خونگی بزنیم ومحصولات غذایی مثل رب و روغن و شیره ها و عسل و سویق و ....بفروشیم از دوستان می‌خوام برا انتخاب اسم مغازه کمکم کنند که ربط داشته باشه به محصولات اگه توش مهر یا شهر داشته باشه هم بهتره ممنونم از همگی ❤️ دوستتون دارم ✅سلام عزیز نمیدونم تو کانال شما بود یا جای دیگه ترکیب چندتا عرق برا چربی خون گفته بودن همسرم چربی خون بالا داره چی بهش بدم بخوره رفع بشه یا کم بشه،ممنونم یاسی جون 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃🍃 حکمت خوشبختی... 🍃🍃🍂🍃