eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت واقعی بازی سرنوشت 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #بازی_سرنوشت عمه هامو دعوت میکرد که فکر میکردند مادرم با جادو جنبل منو راضی کرده زن متین ب
❤️❤️ متین زیاد از اون وضعیت خوشحال نبود همون اول شب گفت ثریا خانوم خودتو بپوشون منم شنلمو انداختم سرم مادر متین چند بار اومد به متین گفت عزیزم ثریا عروس شده خوشگل شده  بذار راحت باشه اما متین گفت نمیخوام کسی جز من ثریا رو ببینه نمیخواستم ناراحتش کنم دستشو گرفته بودم تو دستام باهاش حرف میزدم و میخندیدم میخواستم همه ی فامیل بابام ببینند که کسی منو مجبور نکرده زن متین بشم       عروسی تموم شد شب زفاف با متین نمیدونم چطوری توصیف کنم شاید هیچی اونجور که باید باشه نبود ولی خب بالاخره تموم شد خیلی خونریزی داشتم حالم خوب نبود متین از خون بدش میومد حالش بد میشد سعی کردم نبینه اما دید پاشو ثریا برو حموم چرا اینجوری شد نمیخواستم اذیتت کنم کلافه شده بود شروع کرد ناخناشو با دندوناش بکنه چیزی نیست متین جان روالش همینه مگه نمیدونستی ولی اروم نمیشد سرشو گرفته بود بین دستاشو فشار میداد رفتم طرفش که ارومش کنم هولم داد کنار گفت دستم نزن حس کردم حالش خوب نیست بدنم ضعف داشت سریع لباس پوشیدم از اتاق رفتم بیرون مادر شوهرم با عمه ی متین پایین نشسته بودند هنوز نخوابیده بودند رفتم پایین چیزی میخوای ثریا جون یواشکی زیر گوشش گفتم کارمون تموم شد اما متین حالش خوب نیست مادر متین سریع خودشو رسوند بالا قرصای متین و داد و متین بعد از چند دقیقه خوابید منم خوابیدم خیلی خسته و بی حال بودم بار اول بود متین و اونجور میدیدم میدونستم بار اخرم هم نبوده حتما بازم اونجوری میشد باید خودمو اماده میکردم صبح روز بعد زود تر از متین بیدار شدم میدونستم الان مادرم میاد بهم سر بزنه با وجود خستگی و بی حالی دوش گرفتم و خودمو مرتب کردم متین  هم بیدار شد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام ممنون از کانال خوبتون. مادرای عزیز خواهشا کسایی که دختر دارن خیلی حواسشون به خورد و خوراک دختراتون باشه مخصوصا تو مریضی ماهانه هممون خوب میدونیم علت این چاقی شکم و نازایی ها بیشترشون از غذا های سرد من خودم چون مادر نداشتم هیچ وقت نمیدونستم این جور چیزا رو وقتی هم مریض میشدم از درد مثل مار به خودم می پیچیدم فکرشوبکنید تو مریضیم قره قورت ترش میخوردم علتشم این بود که اصلا هیچی نمیدونستم ولی الان که بزرگ شدمو یه گل پسر دارم ، از همه چی سر در میارم ، باید بگم ما خانما این دوره ی مریضی ماهانه مونو خیلی باید به خودمون برسیم مثل یه زن زاج غذای های گرم مثل کاچی و غذاهای زاجی حتما مصرف کنید و سعی کنید از همون کوچیکی به دختراتون غذاهای سرد ندین که وقتی بزرگ بشن چاقی شکم میاره نازایی میاره تبلی تخمدان میاره من تو خانواده مون خیلیا که بچه دار نمیشدن میرفتن دکتر همون اول میگفت از همین سردی هایی که ما زنا میخوریم ، ، 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جون.این متن منو خواهشا تو کانال بزارید.۱۵سال پیش بود یه بار دوستم باگریه اومددبیرستان.بهش گفتم چی شده سحراونم گفت که داداشم تصادف کرده ویکی روناخواسته زیر گرفته.وبه یکی ازبچه محلمون زده که منم میشناختم.واون طرف فوت کرده.بعد1سال خانواده محمد مرحوم درخواست دیه کردن.باگرفتن دیه از محلمون رفتن ویه خونه بهتر وبزرگتر تومحل بهترخریدن .ماچون مراسم پسر این خانم که فوت شده بود هم رفتم خونه جدیدشون رو دیدم.فقط یه جمله گفتم که ای کاش لال میشدم😭😭گفتم خدا رحمت کنه محمدپسرت رو واقعا آقابود ولی ای کاش از پول خونش میگذشتی ومادر اون هیچ چیز نگفت😭😭.بعد۱۵سال همین اتفاق برای خودم افتاد.پدرم درحین رفتن به سر کار ماشین بهش زد و۲ماه تمام بیمارستان بود ودراخربراثرخون ریزی مغزی زیاد فوت کرد😭😭😭😭😭وما به خاطر مادرم مجبور شدیم پول دیه رو بکیریم وبرای مامانم که داشت دیوونه میشد خونه جدید بخریم.دقیقا همون اتفاق افتادکه ... شاید این مادر داشت از دق دوری بچه اش دیوونه میشد که مجبور شد پول دیه رو بگیره.برای شادی روح پدرم صلوات.وبرای آرامش ما هم دعاکنید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ما چند سال پیش تو یک خونه با جاریم زندگی می کردیم نمی دونم چه هیزم تری بهش فروخته بودیم اون زمان اون بچه شیر خوره داشت من گاهی غذایی که نوبرانه بود یا عطر بویی داشت براش می بردم همسرم دایم در حالیکه خودمون خونه میساختیم و کلی قرض داشتیم به شون کمک میکرد.حتی وقتی خودمون توشرایط سخت بودیم. در عین حال اون و برادر شوهرم دائما بدگویی ما را پیش خانواده همسرم میکردن حتی بعضی دروغا می گفتن که از شنیدنش تعجب کردم. خلاصه هیچی کم نمی ذاشتن با اینکه من و همسرم از اونا بزرگتر بودیم هر وقت دم در، میدیم شون پشت شون به ما میکردن. این قدر بد ما را گفته بودن که حتی بچه های خانواده همسرم به ما اخم میکردن حتی شنیدم خواهر شوهرام گفته بودن ما مقصریم بدون اینک تحقیق کنن🤔 بعد ۳  سال ما از اون خونه رفتیم ولی خیلی دلم شکسته بود ۶ ماه آخر همش میگفتم الهی هم نشین ۲۴ ساعته خواهرشوهرام شه در حالیکه فکرشم نمی کردم این اتفاق ممکن باشه خدا که خواست همنشین ۲۴ ساعته یکی که حامیش هم بود شد به ۶ ماه نرسیده چنان دعوایی کردن که خبرش به ما هم رسید. همون خواهرشوهرم با شرمندگی گفت حالا فهمیدم اونا مقصرن. در حالیکه ما الحمدلله سال به سال زندگیمون بهتر شد اونا بدتر شدن فقط میخواستم بگم " چوب خدا صدا نداره بخوره دوا نداره". 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #جدایی_مهناز_و_محمد :ثريا گفت ا ، امير چرا حرف غیر منطقی می زنی؟ خوب مادر هم اونجا بود. ماد
❤️❤️ چه کسی باورش می شد اين همان محمد است؟! آن موقع که زنش بودم هم اين طور نبود؟! حالا بعد از هشت سال چطور ... به خودش اجازه داد در اتاق باز شد و مادر چشم های بازم رو ديد. ديگر نمی شد خود را به خواب بزنم. پس سلام کردم و مادر با دلخوری :جوابم را داد و گفت .ساعت چهار و نيمه، پاشو يک چيزی بخور فکر کردم جای امير خالی که دوباره جوش بياورد. پاشدم. خسته و کوفته بودم. انگار تمام رگ و پی های بدنم درد می کرد و اوقاتم آن قدرتلخ و اخم هايم توی هم بود که مادر چيزی نگفت. اما چه فايده؟ توی سر من انگار هزارتا آدم با هم .حرف می زدند، نظر می دادند، محکوم می کردند و تبرئه می کردند ...غوغايی که در درونم بود غير قابل تحمل بود دو سه روز بعدی مثل مرغ سر کنده جان می کندم و پرپرمی زدم، اما بی حاصل. ياد حرف خانم جون افتادم که می گفت » چيزی زوری از خدا نبايدخواست « خدايا، نکند چون من به زور از تو خواستم برش گردانی، حالا داری چنين مجازاتم !می کنی؟ آن قدر توی سرم غوغا و جنجال بود که ديوانه ام می کردو از آن جا که با هيچ کس نمی توانستم حرف بزنم، انگار دردم چندين برابر شده بود.بعضی دردها هست که آدم حتی به صميمی ترين کسانش نمی تواند بگويد. من حتی به مريم هم رويم نمی شد اعتراف کنم که هنوز عاشقانه محمد را دوست دارم و از طرفی تازه ميفهميدم که همان چند سال پيش هم اگر نرفته .بود، شايد طاقت از دست می دادم و برای برگرداندنش دست به هر کاری می زدم بعد از آن نه سرکار حواسم جمع می شد نه توی خانه قرار و آرام داشتم، نه شب ها خواب. شب ها تا صبح درد معده و افکار پريشان و درهم وبرهم جانم را به لب می رساند و روزها خسته و کلافه بودم، نه حوصله کار داشتم نه اين که کلمه ای با کسی حرف بزنم، درست مثل برج زهرمار، مدام يک دستم روی معده ام بود و يکی به سرم و به اين ترتيب دو روز .گذشت صبح دوشنبه بود. در حالی که درد ماهانه هم به ناراحتی هايم اضافه شده بود، با حالی زارتر از روزهای قبل و ناله کنان آماده ميشدم که مادر گفت:خوب اگه حالت خوب نيست نرو. تلفن بزنم به مريم؟ .دلم نمی خواست در خانه بمانم، توی محيط کار، لااقل گذران وقت را نمی فهميدم .گفتم: نه مامان، می رم، کار دارم مهناز، دوشنبه، ديگه رفتنمون صد در صده؟ من به علی بگم؟ ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 یکشنبه 🔸 ۱۶ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳ 🔸 ۲۶ شوال ۱۴۴۵ 🔸 ۵ می ۲۰۲۴ 🌓 امروز قمر در «برج حمل» است. ✔️ برای امور زیر نیک است: خرید و‌ فروش بنایی امور زراعی انواع ملاقات‌ها درختکاری صدقه دادن و امور خیر ختنه آغاز درمان ارسال کالا آغاز کسب و‌ کار ⛔️ ممنوعات امور ازدواجی (خیری در آن نیست) امور مربوط به حرز 👼 زایمان مناسب و نوزاد عمری طولانی دارد. ان‌شاءالله 🚘 مسافرت همراه با صدقه باشد. 💞 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب یکشنبه) دلیلی بر استحباب یا کراهت ندارد. 💇 اصلاح سر و صورت باعث رهایی از بلا می‌شود. 🩸حجامت،خون‌دادن،فصد،زالو انداختن باعث رفع مرض از بدن می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. موجب بی‌برکتی در زندگی می‌گردد. 👕 بریدن پارچه روز مناسبی نیست. موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. این حکم شامل خرید لباس نیست. 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲۶ سوره مبارکه "شعراء" است. ﴿﷽ قال ربکم و رب ابائکم الاولین﴾ فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظۀ آن شخص در آید تا خواب بیننده به جواب سوال برسد و بر خصم خود غالب گردد و شاد شود. ان شاءالله مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا مغرب 📿 ذکر روز یکشنبه «یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن می‌گردد. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 شـب بـا تـمـام یـک رنگیش   🌙⭐️ چه ساده آرامش می‌بخشد🌙⭐️ چـه خـوب می‌شد مـا هم🌙 ⭐️ مـثل شـب باشیـم....‌‌‌‌‌‌......🌙⭐️ یکرنگ ولی آرام بـخش 🌙⭐️ خـــدایـا هـمه‌ی مـا را 🌙⭐️ عافیت بخیر بگردان 🌙⭐️ شبتون در پناه خدا🌙⭐️ شــب خــوش 🌙⭐️    ‌‌‌‌‎ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #آرامش نگاه بی حسش به چشمای گیج حیاطی بود. جو به شدت سرد و متشنج بود.,کاردکس رو محکم بین دس
-دارم فکر میکنم چه جوری اون دهنتو ببندم. قدر چند ثانیه گیج نگاهم کرد و بعد لبخند شیطنت باری زد. لیوان نسکافه اش رو به لب هاش نزدیک تر کرد و به آرومی گفت: -کراوات؟ لنگه ابرویی به بی پرواییش زدم -تنت میخواره نه؟از خنده قرمز شد و باز هم به آرومی گفت: _نمیدونم..شاید دلم مجازات میخواد. تکون خفیفی خوردم..دختره سرکش. وسط بیمارستان خود داری من رو به چالش میکشید.؟! نگاه سوزانش رو به کراواتم دوخت. چشمکی زد و همون طور که جرعه ای از نسکافه اش مینوشید گفت: -کراوات خوشگل داری جناب. با دستم محکم کتم رو فشردم. با حالت خاصی سری تکون دادم و گفتم: -تو فکر بستن دهنت هستم ولی این سری نه با کراوات. برق چشماش درست به مغزم برخورد میکرد. نامحسوس نگاهی به اطراف کرد و همون طور که لب های شیرینش رو مک میزد گفت: _با چی؟ نگاه عاری از هرگونه حسم رو به چشمای کنجکاوش بخشیدم و از تکیه گاه صندلی فاصله گرفتم. منتظر نگاهم میکرد.دستام رو روی میز قرار داده و گردن سمتش خم کردم. چشمای مشکوکم رو به چشماش دوختم و وقتی استفهام رو درونش دیدم.نگاهم رو از چشماش به لباش دوختم. متوجه بودم داره حرکت چشمام رو دنبال میکنه.خیلی ریلکس نگاهم رو از لب های خوش فرمش به سمت گردنش کشیدم و وقتی نگاهم رو از سرشونه هاش پایین تر کشیده و روی قفسه رسیدم مکث کردم. رد نگاهم رو دنبال میکرد و وقتی متوجه مقصد نگاهم شد سرش رو با گیجی کمی پایین تر برد. با گیجی نگاهی به قفسه سینه کرد و چشم تنگ کرد و بعد از چند لحظه از جنب و جوش ایستاد. چند لحظه ای مبهوت موند و بعد آنچنان خون درون گونه هاش پمپاز شد که باعث شد پیروز سری تکون بدم. با حیرت و شرم سر بلند کرد و چشمای خجول و وحشیش رو به من دوخت و بعد با صدای پچ پچ و آغشته به حرصی گفت: -یعنی چیزی به اسم حیا توی دایره المعارفت پیدا نمیشه؟ _نه.،لبش رو گزید و چشمای پر التهابش رو پایین دوخت، لیوان نسکافه اش رو محکم بین دستاش گرفت و با غرغر گفت: -شوخی ام نميشه باهاش کرد. آدمو آچمز میکنه میذاره کنار, با پیروزی سری تکون دادم و دوباره به صندلیم تکیه کردم و با لحن بی خیالی گفتم: -چی میگفتی؟چیزی که عوض داره گله نداره؟ چشمای فراریش رو به من دوخت و با خجالت گفت: -خب.,خب من یه چیزی گفتم. دستی به کتم کشیدم و گفتم: -ولی من کاملا جدی گفتم.نسکافه به گلوش پرید و از شدت سرفه سرخ شد. لیوان آبی رو که مقابلم بود رو سمتش گرفته و دستوری گفتم: _يکم بخور. سری تکون داد و بلافاصله لیوان آب رو سر کشید. وقتی نفساش آروم تر شد بدون اينکه نگاهم کنه از روی صندلیش بلند شد و گفت: -بریم..بريم ببینم دلارام بیدار شده یا نه. و مثل تیری که از چله رها میشه گریخت. **آرامش‌ دستی به پیشونیش کشیدم و گفتم: -بهتری؟سری تکون داد و با صدای خروسی گفت: -آره بابا خوبم. خاک تو سر غشی ام کنن. شرف نموند برام. نخودی خندیدم و سعی کردم از روی تخت بلندش کنم.وقتی از حالت درازکش در اومد با مبهوتی نگاهم کرد و با صدای بلندی گفت: -اون آقاهه همون..همون جگ.. دست روی دهنش قرار داده و به آرومی گفتم: _آروم حرف بزن آره خودشه. با چشمای سرخ و خوش رنگش مشوش نگاهم کرد. دستم رو از روی دهنش برداشتم که با حیرت گفت: -حس میکنم خواب دیدم. لبخندی بهش زدم و یونیفرمش رو از تنش بیرون کشیدم. -چرا؟ خم شد و اجازه داد آستین لباسش رو بیرون بکشم. با هیجان خاصی گفت: _یه لحظه که دیدمش فکر کردم انگار رفتم تو فشن شو ایتالیا. آخه مگه ميشه یه نفر انقدر جذاب باشه؟ حالت چشماش رو دوست داشتم. من هم روز اولی که دیدمش فکر میکردم از دل یه مجله مد بیرون اومده..همون اندازه جذاب و همون اندازه هم بی حیا. از یاداوری حرف چند دقیقه پیشش ناخوداگاه گر گرفتم. -منم مثل تو بودم روزای اول. ميشه گفت یه ژن برتره. یه دورگه ایرانی ایتالیایی. نفس عمیقی کشید و گفت: -خداوکیلی یه لحظه قلبم وایساد. اصلا شبیه ایرانی ها نیست. اگه فارسی حرف نمیزد شاید اصلا نمیفهمیدم..یه صدای بم و خیلی عجیب. خنده ام گرفت و گفتم: -مثل اینکه خیلی تحت تاثیر قرار گرفتی. دکمه های مانتوش رو بستم و اون با لحن سوالی گفت: _آرام چشماش چه رنگیه.مثل مونگلا داشتم نگاهش میکردم اما اونقدر گیچ شده بودم که نفهمیدم..یه رنگ عجیب غریبی بود. آبی توسی؟خاکستری؟چه رنگیه؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم: -زمستونی..مثل آسمون زمستونه برای من. از روی تخت بلند شد و شالش رو مرتب کرد و دستی به گونه های من کشید و گفت: -خداوکیلی تو نمیترسی ازش؟ازش وحشت نمیکنی؟ نخودی خندیدم و لبه های شالش رو مرتب کردم و آروم دم گوشش گفتم: -چرا خیلی ام میترسم. بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی میتونه وحشتناک باشه. ترس درون چشماش باعث شد قهقه ای بزنم و بگم: -نترس یکم وحشتناک هست اما نامرد نیست.,و مهم ترین نکته اینه که من دوسش دارم. 🍃🍃🍃🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88