🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام برای درد معده وکلا مشکلات معده بهترین دارو که کلیه اطبا طب سنتی برآن اتفاق نظر دارن خوردن ۴۰ روز خوارک بارهنگ هست که دستور آن را خدمتتان میفرستم انشاالله که به یاری خدا هر چه زودتر سلامتی خود را بدست آورید
#طرز_تهیه_خوراک_بارهنگ
یک قاشق مرباخوری بارهنگ + نصف لیوان عرق نعنا + نصف لیوان گلاب .هرسه رامخلوط کرده روی حرارت ملایم قرار میدهیم تاجوش بیایدوبعد ده دقیقه بجوشد سپس همراه بایکقاشق عسل گرم میل کنید.(نکته:اگر یبوست ندارید بجای گلاب از آب استفاده کنید.در صورتی که یبوست شدید دارید از میزان عرق نعنا کم کنید وبرگلاب اضافه کنید.
سه بار در روز
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌼🍃🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
🔴 سرب داخل رژ لب سرطانزاست و باعث مرگ زودرس میشود !💄
🌀 بیشتر رژ لبها حاوی سرب هستند.
🌀 سرب به راحتی از طریق پوست جذب بدن شده و به حدی که در خانومهای باردار باعث سقط جنین یا بروز مشکلات ژنتیکی جنین، بروز انواع سرطان و مرگ زودرس میشود
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#گلاب ۸۹ + خب توهم بچسب بهش اون فعلا شوهر توعه نه اون . _ چجوری زری .. الوند همه حواسش پی ترنجه ز
#گلاب
۹۰
_ عه اقا شما اینجایین ..من ناهارتونو بردم اتاق ترنج خانم
اخمای الوند رفت توهم و من با عصبانیت توپیدم به طیبه
+ مگه من بهت نگفتم ناهار بیار
_ ببخشید خانم جان ببخشید .. خودم میرم الان میارم چیزی نشده که ..
قبل از اینکه من حرفی بزنم الوند از جاش بلند شد
+لازم نیست میرم اونطرف!
احساس کردم یک سطل اب یخ ریختن روم .وا رفتم و نگاه خجالت زده ام رفت سمت طیبه که سریع سرشو انداخت پایین ببخشیدی گفت و از اتاق زد بیرون .الوندم بلند شد و از مقابل چشمای بهت زده من رد شد و رفت بیرون .در و پشت سرش بستم و تیکه امو دادم بهش .
باورم نمیشد الوند جلوی یک خدمتکار اینحوری منو خورد کرده بود .. شک نداشتم تا پنج دقیقه دیگه اوازه این رسوایی تو کل عمارت میچرخید و ترنج .. خوش به حال ترنج!!!
سراسر وجودمو تنفز گرفته بود با سرعت رفتم طرف سفره و محکم زدم زیر ظرفا
همه اشون چپه شد وپارچ مسی که توش دوغ بود ریخت رو غذا ها
عصبی یک گوشه نشستم و زانوهامو کشیدم تو بغلم .لعنت به الوند لعنت به ترنج لعنت به همه اشون!
نمیدونم چند ساعت گذشته بود اما هرکی اومده بود پشت در ردش کرده بودم و همچنان یک گوشه نشسته بودم و زانوهامو کشیده بودم تو بغلم
سفره وسط اتاق پهن بود و نگاه من خیره یک نقطه ...
دوباره ضربه به در خورد که عصبی داد زدم
_ کسی نیاد تو برید دنبال کارتون
اما در باز شد و با دیدن صورت درهم الوند من بیشتر
اخمامو کشیدم تو هم و سرمو انداختم پایین اومد تو اتاق و در وبست ...
_ چخبره اینجا
جوابی بهش ندادم که با لحن تند تری گفت
_با توام گلاب
باز جوابی ندادم که اوند جلوو نشست رو به روم دستشو اورد جلو که بی اراده خودمو کشیدم عقب و داد زدم
+ به من دست نزن
متعجب دستش و کشید عقب و تو سکوت نگاهم کرد .. خود خوری میکردم و هیچ جوره نمیتونستم این قضیه رو هضمش کنم..
_ گلاب ..
+ برو بیرون .. برو بیرون
از صدای فریادم متعجب شد و چشماش گرد شد .. حقم داشت کی تاحالا جرئت کرده بود صداشو رو الوند بالا ببره
_ گلاب میفهمی داری چیکار میکنی؟!
+به من دست نزن پاشو برو
_ ازچی ناراحتی ؟
+ از هیچی ..
_ از اینکه ناهار نموندم
پوزخندی زدم و گفتم
+ اصلا برام مهم نیست
_ اگه مهم نیست پس اینکارات واسه چیه؟
+ چیکار؟
_ ببین سفره رو به چه روزی انداختی!
جوابی ندادم که دستشو اورد جلو و سرمو گرفت بالا
+ انقدر لجباز و سر تق نباش!
_ میخوام بخوابم
+ باشه بخواب اما قبلش صبر کن بگم بیان اینارو جمع کنن
خواست بلند بشه که باز پشیمون شد و برگشت طرفم
_ گلاب.. من اگه رفتم چون کار مهمی با ترنج داشتم نمیخواستم تورو مسخره کنم!!
❤️
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
برای یک زن، کم دوست داشته شدن بدترین اتفاق است. زنها را باید زیاد دوست داشته باشید و این عشق رو مرتب به او یادآوری کنید. فکر نکنید که خودش میفهمد یا باید بداند که دوستش دارید. عشق با ابراز شدن زنده میماند. این ابراز حس، محبت خودتان را هم عمیقتر میکند.
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_اعضا ❤️
سلام.من خودم میکروب معده داشتم پارسال.چن تا دکتر رفتم خوب نشدم.ب یه طب سنتی مراجعه کردم چن تا راهکار ساده داد خوب شدم.صبح ناشتا سیاه دانه رو بکوب با عسل مخلوط کن بخور.سه برابر عسل یک برابر سیاه دانه .شب موقع خواب یک لیوان عرق نعنا را با یه قاشق مربا خوری تخم بارهنگ ۵ دقیق بجوشون بزار سرد بشه یه قاشق گلاب و عسل اضافه کن بخور.از سردیجات پرهیز کن .غذای مانده اصلانخورن.واینکه لیموی تازه رو تو خونه یدونه لیمو ابشو بگیرن با یه لیوان آب و بهش عسل اضافه کنند بخورن روزی من چن بار اینکارو میکردم.براساس تجربه شخصیم اینارو گفتم برا من اثر کرد خوب شدم . خودمم لاغر شده بودم یه ماه هیچ چی نخوردم.اینا رو رعایت کنن خوب میشن
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
23.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴روز دختر جهانی چیزی شبیه به روز دختر ایرانی نیست
▪️روز دختر جهانی متناسب با فرهنگ فمنیستی غرب در راستای تحقق جامعهی فمنیستی و کاهش مشکلات دختران با رویکرد فمنیستی طراحی شده است. این روز مثل روز دختر ایرانیان یک جشن عمومی در کشور نیست و باید به طور جدی از فرهنگ سازی آن ممانعت شود.
◀️ روشنگریهای بانوی ساکن سوئد دربارهی روز جهانی دختر را ملاحظه بفرمایید .
✍عالیه سادات
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️
ملکـــــــღــــه
.#رسوایی باز هم اشک هایم بود که همراهی ام می کردند، آن قدر آن جا ماندم که هوای دلم آفتابی شد. در
.#رسوایی
آمد و این بار صریح تر گفت: خانمی با شما بودما .
سمیرا کالسکه را به حرکت در آورد و دستم را کشید .
-بیا بهار.
آشکار بود او نیز ترسیده بود .
پسرک بی ادب کوتاه نمیامده و قدم به قدم پشت سرمان می آمد .
-خب حالا این اداها چیه؟ بیا باهام آشنا شو بد نیستما .
نفس هایم کند شده بودند، می لرزیدم . از همان زمانی که مدرسه می رفتم و جنس
مذکری نزدیکم می شد همین گونه دست و پایم را گم می کردم.
خان جون و عقایدش، بهزاد و ممنوعیاتش حسابی مرا از جامعه دور نگه داشته بود و حالا
یک مزاحمت ساده تا این حد سستم کرده بود .
با صدای سمیرا به عقب چرخیدم. طاقت نیاورده و در خروجی بازار به پلیسی که در دکه
ایستاده بود، گزارش پسرک را داد .
مرد جوان و چهارشانه ای که لباس نظامی تنش را قاب گرفته بود و ابهت زیادی به او
بخشیده بود .
جلو رفت و دست پسرک گستاخ را گرفت و او را داخل دکه کشاند. پسری که با وجود
آن
مرد هنوز هم گردن کشی می کرد .
-بابا ول کن چیکار می کنی امرخیره خانم ناز داره سمیرا پرخاشگرانه گفت: از کی تا حالا برای خانمی که شوهر داره واسه امر خیر مزاحم
میشن؟
پسر پوزخندی زد .
-متاهله؟
پلیس او را روی صندلی نشاند .
-بسه پرو بازی در نیار خانما شاکی تر بشن میفرستم قرارگاه اونجا حسابت با کرام
الکاتبینه ها .
دسته های کالسکه در میان دستم عرق کرده بود و می لرزیدم. هوا آفتابی بود اما من یخ
کرده بودم .
سمیرا به دنبال هرج و مرج نبود که با همان اخم های ش رو به پلیس کرد .
-لطفاً تا وقتی ما از این جا بریم نزارید بیاد خیلی کنه هستن، این خانم جاری منه و اگه
همسرش متوجه این موضوع بشن این آقا دیگه نمی تونه همین جوری بلبل زبونی کنه
.
سمیرا هم ترسیده بود اما دل و جرئتش بیشتر از من بود و بیشتر از آن که زبان تند و
تیزی داشت .
نگاهم به پیاده رو و مردی که قد و قامتش با عمران مو نمی زد و جلو رفتم و دست
سمیرا را کشیدم. از ترس به لکنت افتاده بودم، ترسم برای خودم نه برای دردسری که
عمران می توانست به بار آورد، بود بطری آب را به لب هایم چسباندم و گلوی خشک شده ام را جلا دادم. سمیرا هنوز
میخندید .
بطری را پایین آوردم و دستی دور لبم کشیدم .
-خب من ترسیده بودم .
سمیرا این بار کمی بلند تر خندید.
-وقتی می ترسی توهم میزنی؟
این بار خودم نیز به خنده افتادم. واقعا که آن لحظه ترس دیوانه ام کرده بود، مردی که
از
دور می آمد را شبیه به عمران دیدم و حالا مسبب خنده های سمیرا شدم .
او می خندید و من می اندیشیدم که اگر آن مرد عمران بود حالا باز هم میخندیدیم یا
نه .. .
به اصرارهای سمیرا برای خرید جواب رد دادم و او به تصمیمم احترام گذاشت و با توجه
به رنگ پریده و آن هول و ولای جا مانده در جانم، بعد از سه ساعتی به خانه بازگشتیم .
در حیاط را به داخل هل دادم که سمیرا ماهان به بغل وارد حیاط شد. پشت سر او
کالسکه ی پر شده از کیسه های خرید سمیرا را وارد حیاط کردم .
با سلام سمیرا از پشت او بیرون آمدم. عمران اواسط حیاط دست به جیب ایستاده بود .
-کجا بودید؟
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88