eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.5هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خواب پریشان دارم 🍀سلام یاس جون عزیزم💙❤️💚💛🧡💜🤍ی خانومی راجب خواب دیدن گفته بودن اومدم منم از خودم بگم ببینم کسی مثل من بوده یا نه؟اگه میشه بزارین کانال💙💋من هرموقع که بخابم انواع و اقسام خوابارو میبینم...یعنی هرشب خواب میبینم..یه شب عاشقانه یه شب ترسناک یه شب مذهبی یه شب غمگین یه شب شاد و ...امان از وقتی که یکی بهم بگه مراسمی تو راهه من دیگه شبا کلا خواب اون مراسمو میبینم...مثلا بدونم عروسی فامیلمون نزدیکه هرشب خواب عروسیشو میبینم،،مثلا یه بار رفتم عروسی زشت شدم😂 یه بار رفتم دیر رسیدم😂 یه بار رفتم پاشنه کفشم شکسته🤦🏻‍♀زنداداشم بارداره من الان ۶ ماهه دارم خواب میبینم برادر زادم به دنیا اومده من دیر رفتم بیمارستان🤦🏻‍♀😂 یا رفتم منو راه نمیدن ملاقات...من تو دوران عقدم هی خواب میبینم عروسیمه یا خواب میبینم بچه دار شدم😂متاسفانه یه چیزی که خیلی آزارم میده خواب رابطه جنسی هم زیاد میبینم واقعا خودمم خیلی وقتا ناراحت میشم و اعصابم خورد میشه اما هرکاری میکنم درست نمیشه😓😔 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 حواسمون باشه .... 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 حواسمون باشه .... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 بنظر من این متن خیلی قشنگ بود! تو هم بخونش؛ با عشق ازدواج کردیم خوشبخت بودیم،‎ اما هیچوقت نتونستیم از کنار هم بودن لذت ببریم!چون باید پولامون رو پس انداز میکردیم واسه خرید خونه و ‎همیشه هر چیزی رو که دوست داشتیم میگفتیم الان نه،‎ بعدا ! الان باید خونه بخری ‎با هزار سختی و کُلی صرفه جویی کردن پولامون رو پس انداز کردیم،بالاخره ‎موفق شدیم خونه رو خریدیم‎ از فردای اون روز به فکر این بودیم لوازم خونمون رو جدیدکنیم،‎ گوشت و مرغ توو خونه همیشه باشه میوه های چند رنگ داشته باشیم با اومدن بچه به فکر این بودیم که بچمون لباساش خوب باشه،‎غذاش مقوی باشه و... خلاصه تا وقتی بچه هامون سرو سامون گرفتن هر روز‌ دغدغه‌ی داشتنه خونه بزرگ تر، ماشین بهتر و... پیر شدیم ‎ما موندیمو یه خونه بزرگ، یه ماشین پارک شده توی پارکینگ که استفاده نمیشه،‎ بچه هایی که درگیر زندگی خودشونن! ما پیر شدیم و از زندگی لذت نبردیم! پیر شدیمو یادمون افتاد هنوز اون کافه که قرار بود اولین سالگرد عروسیمونو بریم نرفتیم!یادمون افتاد که اون شام خفن دونفره رو نخوردیم یادمون اومد هیچ سالگرد ازدواجی رو نگرفتیم یادمون اومد چقدر زود تولد همدیگر رو فراموش کردیم یادمون اومد پشت تلفن فقط لیست خرید رو گفتیم ولی حال همو نپرسیدیم!یادمون اومد چقدر دوستت دارم بود که باید هر روزبه هم میگفتیم اما نگفتیم!یادمون اومد عکسای دونفرمون رو هم نگرفتیم از این زندگی ما فقط یادگرفتیم داشتن خونه و ماشینش رو هیچکدوم نمیخوایم خوشبخت باشیم! درسته ریخت و پاش و ولخرجی خوب نیست اما اینجوری هم نه دیگه! پس من‌ بهتون میگم؛ از الان کافه های زندگیتون رو برید فردا دیره با عشقتون شام برین رستوران لباسای قشنگتون رو برای هم بپوشین تولدها رو جشن دونفره بگیرید باورکنید که کافیه وقشنگ تر از جشنهاى بزرگ سالگرد ازدواجتون رو شام برید بیرون یا توو خونه به خوبی برگذارش کنید هیچوقت نذارین اون روز فراموش بشه هر روز بگین که همو دوست دارین بعضی موقعها فقط با یه شاخه گل یا یه کادوی کوچیک عشقتون رو سورپرایز کنید عکسای دونفره زیادی رو بگیرین باهمین چند تا مورد،زندگی قشنگ میشه وقت زیادی نمیخاد؛هزینه زیادی هم نمیخاد،ما فقط یک بار زندگی میکنیم حواسمون باشه🤍 🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 دنیای پدر دختری سلام یاس جان. من مجردم و پدرم منو بلای جون صدا میکنه از بس که اذیتش میکنم و تازه کلی به بابام میگم وظیفه دختر همینه که باباش رو اذیت کنه و تازه میگم اگه من اذیتت نکنم حوصله ات سر میره و میشینی غصه میخوری و گریه میکنی 😜 بابام هم طفلی میخنده. خوب آخرین اذیتی که کردم چند روز پیش بود که پدر جان نشسته بود و مشغول فیلم دیدن و کلا حواسش به تلویزیون منم اومدم اینه و میز رو دستمال بکشم که یهو شیطنتم گل کرد و چون پدرم طاس هست خیلی شیک رفتم شیشه پاک کن زدم به سرش و با دستمال تمیز کردم😂😂 هیچی دیگه پا شد دنبالم کرد و هی میگفت دست از سر من بر نمیداری منم که فقط می خندیدم گفتم واااای با اینه اشتباه گرفتم ماشالله چقدر صاف و نورانیه مثل اینه اس و بعدشم گفتم چه دلت بخواد ببین چه برقی انداختمش دیگه نیازی به حموم نداری 😂 من عاشق کله طاس بابام هستم و هر از گاهی باید اذیتش کنم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم خوبی انقد وابسته کانالم تایکم استراحت میکنم اولین کارم دیدن کاناله همه چی کامله.من سال ۸۰عروسی کردم ۱۴سالم بودخیلی منوانقددوست داشت هرچی پول داشت من نگه میداشتم مادرشوهرم حسودیش میشدمنم میدادم به مادرشوهرم میگفتم نگهداراونم خرج میکردپدرشوهرم میگفت نده اون میدزده نمیده بهم ول خرجه منم روم نمیشدبگم نده بمن خلاصه اونموقه تراول ۵۰زیادمیداد۵۰۰تومن داد گاوداری داشت دوروزبعدخاست بدم بهش یکیش نبودیعنی مردم زنده شدم هیچی نگفت .فقط گفت دخترناراحت نکن خودتوفدای تارموت یه سال بعد خاهرشوهرم بامادرشوهرم دعواش شد وسط دعواگفت خجالت بکش ازکیف عروست ۵۰تومنی برداشتی اونودزدکنی پدرشوهرم کفت دیدی من اعتمادندارم بهت خداروشکرفهمید خلاصه میگم بعضی مادرشوهراواقعا بدن ..خدابیامرزتشون فوت شدن ولی خیلی دوست داشتم پدرشوهرم هفته ای هم ب خوابم میاد همیشه هم یادمیکنم روح همه رفتگان شاد.. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام به خانمای عزیز ،، خانمی همه ی مردا یجور نیستن هیچ مردی هم فکر نکنم فقط بخاطر نیاز جنسیش ازدواج کنه  که اگه خانمش رابطه کامل  نخواست  بره سمت کس دیگه ، خیلی مردا هستن که تو دوران عقد عاقلانه تر رفتار  میکنن و طوری رابطه برقرار میکنن که به خانمشون صدمه وارد نشه درحالی  عاشقانه خانمشونو دوست دارن و میپرستن و دوست ندارن خیلی زود بهش صدمه بزنن  واقعا رابطه کامل بعداز عروسی خیلی قشنگتر، بی استرس تر و جذاب تر ،طرز تفکرها فرق میکنه باید به تفکرات همدیگه  احترام بزاریم  با احترام میگم   یکی مثل شما میگه رابطه ی کامل تو عقد خوبه و بعدها تکراری نمیشه  یکی هم مثل من میگه همه چی به وقت وبه مکانش وقتی یه زن و مرد میتونن تو خونه ی خودشون با ارامش کامل بهم عشق بورزن چرا اینقدر عجله رابطه تو عقد میتونه بدون دخول به مدل های مختلف باشه که صدمه ی به خانم وارد نشه ماخانم ها باید تجربه  های خودمون بگیم  نه اینکه تجربه ی خودمون تحمیل کنیم ممکن یه خانمی که الان نامزد بخونه مطالبو   تو خودش بگه من اگه الان باشوهرم رابطه ی کامل نداشته باشم شوهرم  میره سمت کس دیگه با استرس رابطه برقرار کنه که بدها هم پشیمون بشه هم یه خاطره بد بمونه براش پس باید خیلی عاقلانه تر رفتار کنن دختران سرزمینم که الان نامزد هستن امیدوارم همتون خوشبخت باشین  چه با رابطه چه بی رابطه   خیلی ممنون که خوندید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان کوتاه مرغ عشق قسمت اول 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان کوتاه مرغ عشق قسمت اول 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 داستان کوتاه "مرغ عشق" نوشته: ر.احسان پیرمرد دیر کرده بود. همیشه صبح زود وقتی هنوز هوا به عطر خنک و نمناکِ بامداد آغشته بود، سر و کله اش پیدا می شد ولی آن روز ساعت از ده گذشته بود که از دور دیدمش. دستش را به دیوارِ سنگی گرفته بود و راه می رفت. به گمانم سینه دردِ قدیمی سراغش آمده بود. به نظر می رسید این بار دردش شدیدتر از همیشه است. هر چند قدم که می آمد، می ایستاد. دست روی قلبش می گذاشت و نفس نفس می زد و با هر نفس درد در چهره اش پیدا می شد. حالا دیگر دلیل دیر آمدنش را فهمیده بودم. جلوی خانه ی ما که رسید، مثل همیشه زیرانداز کهنه ی مشکی رنگ را پهن کرد. قفس پرنده اش را از شاخه ی درختِ کهن سال آویزان کرد و شروع به بیرون آوردن اجناسش نمود. اول سنگ پاها را به دقت سر جایشان گذاشت. درست همان نقطه ای که دیروز و روزهای پیش از آن قرارشان داده بود. طوری که انگار قبلاً محلشان را علامت گذاری کرده بود! بعد هم لیف و صابون ها را کنار هم چید و نشست. مثل همیشه چشم به مرغ عشق دوخت. هیچ وقت ندیده بودم چیزی بفروشد. اصلاً نمی دانستم چرا به این کوچه می آمد. جایی که ندرتاً رهگذری از آن عبور می کرد. دلم می خواست این مطلب را از او بپرسم. ، ذهنم را درگیر خودش کرده بود در حالی که هیچ وقت با او حرف نزده بودم. هر روز ساعت ها کنار پنجره می نشستم. او را نگاه می کردم و او همان کارهای همیشگی را به کندی انجام می داد. آخرِ شب هم بدون اینکه چیزی از لیف و صابون و خرت و پرت هایش فروش برود، بساطش را جمع می کرد و می رفت. احتمالاً او یکنواخت ترین و کندترین موجود روی زمین بود و در عین حال جالب ترینشان برای من! قبل از هر چیز ، موضوعی که پیرمرد را برایم جذاب می کرد، رابطه اش با مرغ عشق بود. پیرمرد هر روز ساعت ها به آن نگاه می کرد و انگار چشمانش با پرنده ی در قفس حرف می زد. مرغ عشقِ پیر و تنها برای خودش جفتی پیدا کرده بود و با او عشق بازی می کرد. با هم یکی می شدند و در هم غرق می شدند. بدون توجه به اطراف و به من که از پنجره ی اتاقم آنها را می پاییدم و محو تماشایشان می شدم. انگار مرغ عشق جزئی از زندگی پیرمرد و پیرمرد جزئی از زندگی من شده بود. دوستانی که بدون سخن گفتن با یکدیگر تنهاییشان را قسمت می کردند. *** آن روز پیرمرد حال خوشی نداشت و با همیشه فرق می کرد. وقتی نشست، رنج را در چهره اش دیدم. فکر کردم. به اندوه چشم های مرغ عشق پیر و رنجی که می برد. کاش می توانستم کمکش کنم. در همین تفکرات ناگهان متوجه چیز عجیبی شدم. پیرمرد به من نگاه می کرد! کاری که تا به حال انجام نداده بود. از نگاه پیرمرد دلم لرزید و مضطرب شدم. بعد از چند لحظه با دست به من اشاره کرد که پیش او بروم. هر چند عجیب به نظر می رسید ولی بهترین فرصت بود تا با او حرف بزنم و هزاران سؤالِ ذهنم را از دوست قدیمی ام بپرسم. وقتی پایین رفتم، برای اولین بار چهره اش را واضح دیدم. از نزدیک پیرتر به نظر می رسید و چروک های صورتش عمیق تر بود. کت قهوه ای رنگ قدیمی به تن داشت و مثل همیشه کلاه بافتنی سرش بود. حتی حالا که تابستان شده بود هم، کلاه می گذاشت! انگار یک روز زمستانی، درکوچه ای خلوت با دیوارهای سنگی، کنار یک درخت کهن سال، برای او زمان متوقف شده بود و حتی با تغییر فصل ها نیز، لباس های پیرمرد عوض نمی شد. سلام کردم. با سر جواب داد و گفت: پسرم می خواهم کاری برایم انجام دهی. گفتم: چه کاری؟ دستش را در جیب کتش برد و کاغذی بیرون آورد و همراه یک اسکناس پانصد تومانی به من داد. گفت: لطفاً این نسخه را از داروخانه برایم بگیر. ناگهان ترسیدم چون تا به حال چنین کاری نکرده بودم. من حتی به تنهایی تا سر کوچه هم نرفته بودم. فقط به خاطر دارم یک بار بیرون آمدم و بچه ها کلی مسخره ام کردند. دورم جمع شدند و دائم شعر می خواندند: دیوونه... دیوونه... تازه یکی از آنها من را با چوب زد و جایش خون آمد. حالا چطور باید به داروخانه می رفتم؟ نه من هرگز نمی توانم! پیرمرد انگار نگرانی را از چهره ام خوانده بود. گفت: پسرم سینم خیلی درد می کنه. کسی هم از این اطراف نمیگذره. خودم هم نمی تونم راه برم. نفسم می گیره. به خاطر رفاقتمون این کار رو بکن! این را که گفت باورم شد که ما بهترین دوستان دنیا هستیم. حالا هر طور شده باید داروها را تهیه می کردم. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان کوتاه مرغ عشق قسمت دوم 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان کوتاه مرغ عشق قسمت دوم 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 نوشته: ر . احسان پرسان پرسان و با ترس و لرز به خیابان پا گذاشتم. هر ده قدم یک بار از مردم سؤال می کردم: داروخانه کجاست؟ تا این که پیدایش کردم. داخل شدم و نسخه را که کف دستم مچاله و خیس عرق شده بود به مردی که لباس سفید و بلند پوشیده بود، دادم. صدایی از پشت قفسه ها گفت: بهتر از این نبود بفرستن؟! مردی که نسخه را به او داده بودم گفت: پول داری؟ پانصد تومانی را به او دادم. گفت: پسر جون این پول خیلی کمه. برو به بابات بگو می شه 9000 تومن. نسخه را به دستم داد و بیرون آمدم. خواستم به خانه برگردم که متوجه شدم راه را بلد نیستم. از هر که می پرسیدم نمی دانست. تا این که غروب شد و من گیج و خسته. در حالی که بدون هدف راه می رفتم، خودم را مقابل کوچه ی خودمان دیدم. از دیوارهای سنگی اش آن را شناختم. وقتی به خانه رسیدم، پیرمرد هنوز آنجا بود. چراغ زنبوری روشن کرده بود و با چشم های منتظر به من نگاه می کرد. گفتم: دارو ندادند. گفتند: 9000 تومن می شه. پیرمرد با صدایی افسرده گفت: باشه. دستت درد نکنه. برو خونه. الآن بابات میاد. به خانه برگشتم و دوباره کنار پنجره رفتم. ساعتی گذشت و انگار پیرمرد نای بلند شدن نداشت. مرد جوانی سوت زنان از کوچه می گذشت. پیرمرد صدایش زد و چیزی به او گفت. نسخه را نشانش داد. درست نمی شنیدم. مرد رهگذر بی توجه خواست برود که پیرمرد دوباره صدایش زد. اینبار مرد رهگذر به قفس پرنده اشاره کرد. لحظاتی حرف زدند. رهگذر مرغ عشق را برداشت. پولی به پیرمرد داد و خواست که برود. پیرمرد دوباره صدایش زد. پول و نسخه را به او داد انگار از او خواست که داروها را برایش بگیرد. رهگذر هم با اکراه نسخه را گرفت و رفت. دقایقی بعد با دارو بازگشت. پیرمرد به مرغ عشقش نگاه می کرد. آنقدر با چشمانش تعقیبش کرد تا اینکه مرد رهگذر در پیچ و خمِ کوچه گم شد. داروهایش را خورد.طوری که انگار زهر می خورد. دقایقی بعد، خسته تر از همیشه بساطش را جمع کرد و راهی خانه شد. چند ساعت گذشت و کم کم داشت خوابم می برد، از کوچه صدایی شنیدم. انگار کسی با خودش غُرغُر می کرد. از پنجره نگاه کردم. همان رهگذر جوانی بود که مرغ عشق را از پیرمرد خرید. قفس هنوز در دستش بود و اینطرف و آن طرف را نگاه می کرد. بعد هم با عصبانیت آن را گوشه ای پرتاب کرد و رفت. آهسته بدون اینکه پدرم بیدار شود، پایین رفتم. هوا تاریکِ تاریک بود ولی قفس را می دیدم که کنار دیوار سنگی افتاده بود. از باغِ پشت دیوار صدای گریه ی جیرجیرک ها به گوش می رسید. گربه ی سیاهی شیون کرد و از درخت کهن سال بالا رفت. سردم شد و لرزیدم. نمی دانم از ترس بود یا ناگهان زمستان از راه رسیده بود. جلو رفتم و کنار قفس زانو زدم. مرغ عشق مرده بود! به چشمهای نیمه بازش که مثل چشم های پیرمرد بود، نگاه کردم. چشمهای مرد جوان و مهربانِ سال های دور را تدایی می کرد. جوانی عاشق پیشه و با احساس که هنوز بعد از مدت ها نگاهش می درخشد و غبار زمان نتوانسته تاریکشان کند. اما یک حس غم انگیز هم در عمق چشمانش بود. احساسی مثل یک داستان نیمه کاره که در کودکی شنیده بودم. قصه ی مرد جوانی که عشقش را در یک روز زمستانی، درکوچه ای خلوت با دیوارهای سنگی، زیر یک درخت کهن سال از او گرفته بودند. فقط به خاطر جنون ناشی از هوسِ حیوانیِ یک رهگذر، وحشیانه تنها شده بود. مرغ عشق پیر را در آغوش گرفتم و چشم هایش را به روی دنیای کثیف و بی رحم آدم ها بستم. *** فردای آن روز پیرمرد دیگر نیامد. پدرم گفت: او مرده است. گفت: بیچاره مریض بود. سینه درد داشت و دائم سرفه می کرد. ولی من به او گفتم: پیرمرد از سینه درد نمرد! پایان. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 درود بر یاس عزیز  و تمام اعضای گروه. وقتتون بخیر 🌺🌺🌺🌺 یکی از افراد  گروه   در مورد ایمپلنت پرسیده بود. من انجام دادم وخیلی راضیم. شوهرم و  دوستم و  چند تا از فامیل هم مراجعه کردن خیلی راضی بودن. نزد دکتر شهاب محمدی در تهران هستن شهرک غرب در نت هم سرچ کنید. آدرسش کامل میاد. دکتر خیلی ماهر و  صبور و خوش اخلاقی هستن. و با عکس گرفتن از دندان  بهتون میگه که جواب میده یا نه؟  من برای دو تا از دندونام جراحی پیوند  استخوان هم انجام دادم و یک  پروسه 3 تا 6 ماهه  است. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سـ❤️ـلام😍✋ 🍂🍁روزتون پراز خیروبرکت 🍁🍂 💠 امروز      شنبـه 🌞    ۴      آذر        ۱۴۰۲ خورشيدی 🌙     ۱٠   جمـادی الاول      ۱۴۴۵ قمری  🌲    ۲۵     نوامبـر       ۲۰۲۳ میلادی     💯 📿 🧡🍂یـا رب العـالمیـن🍂🧡      🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88