eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکـــــــღــــه
قسمت نهم روزها از پی هم میگذشتند ومن کم کم احساس میکردم به بهنام وابسته تر میشوم و بیشتر با روحیاتش
قسمت دهم اونروز من خونه بودم وطبق معمول مادرم باغ بود یکدفعه دیدم وسط روز مادرم اومد خونه منو کشید کنار رنگ به رو نداشت فشارش انگار افتاده بود تو چشمای مثل اهوش که توی زندگی با بابام داشت پیر میشد غمی بزرگ دیدم ترس همه وجودم را گرفت  مادرم با بغضی در گلو گفت مریم جان تو با بهنام سر وسری داشتی؟از ترس مادرم داشتم قالب تهی میکردم گفتم نه ....!فقط گفتم نه و برای همیشه ساکت شدم  مادرم ادامه داد دیگه حق نداری بیای باغ 😭صاحب باغ گفته یک شیر دوش برقی میگیرم دیگه دخترت حق نداره بیاد باغ مادرم گریه اش گرفته بود گفت به حق این قبله زنش چادر منو سرش کنه ،منظور حرف مادر و نفهمیدم ‌مادر دیگه با من حرف نزد واز اون شب دیگه من برا هیچ موردی حق رفتن به باغ و نداشتم چه روزای طاقت  فرسایی بود حس معتادی را داشتم که داشت ترک میکردم ساعت گاو دوشیدن که مادر منو با خودش نمیبرد همه بدنم درد میگرفت سرمو میکردم زبر‌پتو و بیصدا اشک میریختم😢💔💔یک ماهی گذشت ومن بیخبر‌از بهنام بودم تا یک روز کتاب شعر بهنام رو دست داداشم دیدم که اورده خونه قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد خودمو خونسرد گرفتم و گفتم این کتاب چیه؟ گفت هیچی بهنام گفت کتاب قشنگیه ببر خونه بخون 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هدفِ اصلی آن است که در زندگی ، احساسِ عشق و آرامش و لذت کنی ... پس هر آنچه را که به تو احساسِ عش و لذت می بخشد ، دنبال کن ... جک_كانفيلد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#جدایی_مهناز_و_محمد راهی تا خانه نمانده بود، با ذوق و شوق از لابه لای اين درخت های تناور دويده بود
هم که خدا رحمتش کنه تا وقتی بود، خودش مثل کوه پشتت بود. حالا هم که رفته، نام نيکش برايت مونده که يک دنياست.مادر، بيخودی خود خوری نکن، غصه نخور، منو می بينی؟ پاسوز همين غصه خوردن های بی خوديم شدم که .الان مثل پيرزن های هفتاد ساله، صاحب هزار درد و مرض شدم. کار خوبی هم نکردم يواش يواش از گذشته هايش ميگفت و نصيحتم می کرد. او هم دنيا را با عينک تجربه های خودش می ديد و می شناخت و قضاوت می کرد. می گفت که پانزده سالگی ازدواج کرده و همراه شوهرش که خويشاوندشان هم بوده از يزد به تهران آمده. آقا يحيی که کمک راننده تريلی بوده، چند سال قبل ازازدواج در تهران زندگی می کرده. بعد که با اکرم خانم ازدواج می کند چقدر تلاش ميکند تا اکرم خانم راحت باشد. از زندگی خوبشان می گفت و علاقه ای که به شوهرش داشته و اين :که خدا خيلی زود مهتاب را به آن ها می دهد و پشت سرش مريم را. تعريؾ می کردکه آن قدر دلم به يحيی و بچه هايم خوش بود که خدا شاهده، سراغ خانواده ام را هم نمی گرفتم. تا بچه ها کوچک بودن که شب و روزم وقف اون ها بود. به خاطر تنها نموندن يحيی واسه زايمون هام هم حاضر نشدم برم يزد، می گفتم يحيی راننده بيابونه، وقتی می آد بايد خونه ش گرم باشه و چراغ خونه ش روشن. کم کم خدا بهمون نظر کرد، وضعمون بهتر شد و يحيی خودش راننده تريلی شد. بچه هام که جون گرفتن، منم خياطی رو شروع کردم که هم سرم گرم باشه و هم بشم کمک خرج. اتفاقا کارم زود هم رونق گرفت. پولش را خدا شاهده دريغ از يک جفت جوراب که برای خودم بخرم، همه رو جمع می کردم، برای روز مبادا. تا بالاخره هفت هشت سال طول کشيد، پول هامونو روی هم گذاشتيم و اين خونه رو خريديم. آقا يحيی خونه روبه نام من کرد و تازه بازم می گفت اکرم، يعنی يه روز می شه من محبت های تو روجبران کنم؟! ولی مادر انگار شيطون اين حرف رو شنيد و زود زود اون روز رو رسوند. دوسه سال از خونه دار شدنمون گذشته بود که کم کم يحيی عوض شد. اول هفته ای سه شب،بعد دو شب می اومد و بعد هفته ای يک شب و يواش يواش طوری شد که ماهی دو دفعه هم به زور می آمد. اونم چه اومدنی، مثل دشمن می اومد و به يک بهونه، مرافعه راه می انداختو می رفت. آخر سر، وقتی پی جو شدم که ببينم قضيه چيه، فهميدم سرم هوو آورده، اونم فکر می کنی کی؟ يک زن بيوه با سه تا بچه که خدا گواهه نه از من خوشگل تر بود نه جوون تر که اقلا بگم از من سر بوده دلش رو برده. وای که از روزی که فهميدم قضيه چيه، انگار مار و مور توی قلبم ريختن. آخه اصلا مگه همه ش چند سالم بود؟! هنوز سی سالم هم نشده بود. يک سال خوراکم شده بود اشک و آه. آقا يحيی هم که نمرده، ماتم مارو گرفته بود و پيداش نبود. خدا می دونه مرگ برای زن راحت تره تا تحمل هوو. منم که ديگه داشتم ديوونه می شدم، سرناسازگاری گذاشتم، که يا من و بچه هام يا اون. ميدونی چی گفت. صاف و ساده گفت، اون! منم دلم سوخت. بدجوری دلم سوخت. خدا نکنه آدم از ته دل آه بکشه و دلش بسوزه. دلم به جوونيم و سختی هايی که کشيدم، به غربتی که تحمل کردم و دم نزدم، به خوشی هايی که به خاطر اون به خودم حروم کردم، به نخوردن ونپوشيدن و نخواستن هام که زندگيمون رونق بگيره، سوخت و از ته دل آه کشيدم و يک کلمه، فقط يک کلمه گفتم: ايشالا همون طور که جيگر من و اين دو تا بچه رو ناحق خون کردی، خدا جيگرت رو خون .کنه :اشک از چشم اکرم خانم چکيد وادامه داد .رفت و يک ماه نشده بود که برايم خبر آوردن توی راه تبريز تصادف کرده گريه اش شدت گرفت، معلوم بودکه بعد از سال ها شوهرش را بخشيده و برای آن آقای يحيای باوفا که می شناخته، اشکمی ريزد. بدی ها را فراموش کرده بود، و مثل همه دل های کريم و عاشق که هميشه در نهايت می بخشند، چون از کينه .خودشان هم رنج می برند و عذاب می کشند، گناه او رابخشيده بود ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5843444362171650878.mp3
4.23M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 آهنگ هندی آرامش بخش😍😍😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ... ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ! ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ! ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ... ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ... ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ يك ﻓﻀﯿلت 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#آرامش _چته؟دردت چیه؟چرا اینجوری صدام میکنی؟چی میخوای از من؟ وحشت زده قدمی به عقب برداشت و گفت: _من
نفسای بلندش رو کاملا می شنیدم و حرکت قفسه سینه اش مرگبار بود. تموم آرامش کائنات درونش جمع شده و به آرومی مراقبه می کرد. یه حالت بی نهایت آرومی داشت که باعث شد بی حرکت بمونم. نگاهم به گردن نسبتا کبودش گیر کرد. دیشب تا مرز کشتنش پیش رفته بودم. بعد از چند دقیقه چشمای کوفتیش رو باز کرد و لبخندی زد. خودم رو گوشه ای کشیدم تا متوجه من نشه. لبخندش بهار بود و روح می بخشید به روح مرده این خونه. تموم واکنش هاش رو زیر نظر گرفته بودم. به آرومی بلند شد.در منتهی به باغ رو به آرومی باز کرد و نسیم خنکی داخل سالن پیچید. مست حرکاتش بودم. قطره های عرق از کمرم چکیده می شد. میخواستم حرکت کنم که صاعقه ای از وجودش,دقیقا به وجود من خورد. دستی به گره موهاش کشید و در حرکت بعدی آبشار موهای فرش از سرش پایین ریخت و گیسو‌های بلند و به رنگ شبش اطرافش رها شد و فر موهاش قاتلی شد برای کشته من. موزیک عوض شده و صدای خواننده خنجری به سمتم پرت کرد: "زیبای بی چون و چرا هرگز نفهمیدی تنها دلیل خوب این دنیای بد بودی" دستی به گیسوانش کشید و من حس کردم دارم تو جهنم می سوزنم. این دختر نقطه پاکی و دقیقا ،نقطه مقابل من بود. من ازش متنفر بودم...ازش بدم می اومد چون تنها گناهش پاکی بود، موهاش,زنجیری دور بدنم کشید و من اسیر تار به تار موهایی شدم که بین دستای اون دخترک نوازش میشد من دیشب این دختر رو تا دم مرگ کشونده بودم اما... اما این دختر الان واقعا من رو کشته بود. تموم قوام رو جمع کردم و با تموم سرعتی که از خودم سراغ داشتم ازش گریختم. **آرامش برگه رو روی صورتم کشید و با لحن بامزه ای گفت: _توله سگ چشم قشنگ. با اخم توام با خنده اشاره ای به اطراف کردم و گفتم: _دلی!!! چشماش رو لوچ کرد و با صدای مسخره ای گفت: _جناب بدّر باید خیلی خر باشه از این موژه ها بگذره..ببینمش بهش میگم برادر تو ناتوانی جنسی داری, لبم رو گزیدم و روی پرونده اطلاعات رو نوشتم. _بسه. شرف نذاشتی واسه من. پرونده رو از دستم گرفت و چشمکی زد. _بی شرف منی...اصلا من بی شرف می پسندم. خوب آتویی دستم داد. لبخند پهنی زدم و گفتم: _اع پس بی شرف پسندی؟ خیلی زود متوجه منظورم شد سرش رو پایین انداخت و گفت: _خاک تو سر منحرفت کنم..تو حسرت دریدن موندی داری چرت میگی. ابرویی بالا انداختم و گفتم: _بر منکرش لعنت. با خودکاری که داخل جیبش بود امضایی داخل پرونده زد و گفت: _منتظر بقیه حرفام نشد و به سرعت رفت. رفت و امد های گاه و بیگاه مسیح به اینجا و کم کم رنگ به رنگ شدن های دلارام نوید خبرهای جالبی می داد. سرم رو بلند کرده و به بیمار تخت سه که یک زن و شوهر جوان بودن نگاه دوختم. دست های زن با شیشه شکسته بریده شده بود و من به چشم خودم می دیدم که شوهرش با چه حس عاشقانه ای از اشک های همسرش منقلب می شد. در تمام مدت دست های همسرش رو در دست گرفته و بعد هم بی توجه به نگاه های اطرافیان پیشونی همسرش رو بوسه ای مردانه زد. چشم غره و نگاه های تند و تیزی بود که حواله اون مرد عاشق می شد...گناهش فقط یک چیز بود عاشقی!!چون عاشق همسرش بود و مردانه ناز همسرش رو می کشید و با عظمت و احترام با همسرش برخورد می کرد.لایق اون همه نگاه های تند شده بود. فشار همسرش به شدت افتاده و زیر سرم بود. شوهرش دستای همسرش رو بین دستاش گرفته و به چهره زیبای عشقش که با نگاه پری به اون چشم دوخته بود نگاه می کرد. هیچ وقت درک نکردم چرا این مردم یاد نگرفتن ابراز علاقه یک مرد به همسرش چیز زشتی نیست؟اروم و با حوصله سمت تخت پر حاشیه شماره سه رفتم و با ملایمت به مریض گفتم: _بهتری عزیزم؟ مرد لبخند مهربانی به من زد و همسرش چشماش رو باز کرد و با کمی خجالت گفت: _بله خوبم. لبخند گرمی بهش زدم و سرمش رو بستم. به نرمی سرمش رو از دستش خارج کرده و خیلی زود پنبه ای روی محل تزریقش گذاشتم. کیسه سرم رو در دست گرفتم که مرد با احترام گفت: _ ممنونم . همسرش هم با خجالت تشکری کرد و بعد همون طور که دستای باند پیچی شده اش در دستای شوهرش قرار گرفته بود.به ارومی از اورژانس بیرون رفتن. محو حرکاتشون بودم. این تصوير شاید برای من غیر ممکن بود. اون دیو بی رحمی که چندین شب پیش دستاش رو دور گردنم بند کرده و قصد کشتنم رو داشت هیچ وقت نمی تونست نگران من بشه. دقیقا بعد از اون شب دیگه ندیدمش..یعنی نبود. جوری ساعت رفت و امدمون تنظیم شده بود که اصلا ندیدمش ،محتویات سرم رو در سطل مخصوص خودش پرت کرده و بعد سمت سرویس بهداشتی رفتم. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
20.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 پیشاپیش عیدتون مبارک عزیزان💖 بفرست برای دوستانت😍✋ ✨خدایا شکرت برای ماه مبارک رمضان ✨شکرت که بهترینها رو برامون مقدر میکنی ✨طاعاتتون قبول حق دوستان عزیزم😍💚 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 فاطمه جون میگه بهار اول فروردین شروع نمی شود. بهار از اولین برگ ها، از اولین شکوفه ها شروع نمی شود. بهار وقت خریدن تقویم سال جدید و جنبیدن مورچه ها و سهره ها هم شروع نمی شود. بهار ، یک جایی توی سر آدم است. دقیقا وقتی شروع می شود که آدم دنبال نقطه ای برای تغییر می گردد. لحظه ای که فکر می کند از اول یک وقتی درس می خوانم، ورزش را شروع می کنم، دنبال کار دیگری می روم، عاشق می شوم! به خاطر همین، بعضی ها در سال چند بهار دارند، بعضی ها هر چند سال یک بهار دارند، و بعضی ها اصلا هیچ وقت بهار را نمی بینند؛ آنقدر که به خودشان و کارهایشان مطمئن اند. بهار همین لحظه است. همین لحظه که آدم می فهمد زندگی اش چیزی کم دارد. چیزی را باید جا به جا کند. چیزی را باید جلوی دست بگذارد. این بهار که می آید... برای همه، یک پیغام بیشتر ندارد: بروید و برگ ها و مورچه ها و سهره ها را ببینید، هیچ کدام چیزی که قبلا دیده بودید نیستند 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هیچ وقت هیچی رو از آدما نخواه ! میدونی چرا؟! اگه بهت بدن منته، اگه ندن ذلته ! همیشه همه چی رو از خدا بخواه ! اگه بده نعمته، اگه نده حکمته ... خلاصه هیچ وقت هیچی رو از آدما گدایی نکن آدما چیزای خوب به گدا نمیدن ! فقط خدا ... ‌‎‌‌‎‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88