eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
820 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ • باران شدیدتر می شد و آب چکهاي سقف هم بیشتر. اگر بگویم هر چه ظرف داشتیم، گذاشتیم زیر سوراخهاي سقف، شاید دروغ نگفته باشم. تا باران بند بیاید، حسابی اذیت شدیم. بعد از آن، روز شماري می کردم کی عبدالحسین بیاید، مخصوصاً که چند بار دیگر هم باران آمد. بالاخره برگشت. اما خودش نیامد. با تن زخمی و مجروح، آوردنش. بیشتر، پاهاش آسیب دیده بود. روز بعد، آقاي غزالی و چند تا از بچه هاي سپاه آمدند عیادت. اتفاقاً باران گرفت! دیگر خودم خودم را داشتم می خوردم. آقاي غزالی وقتی وضع را دید، فکر کرد شاید از سقف همان اتاق آب چکه می کند. از بچه ها پرسید: «اتاق مهمان خانه کجاست؟» بهش نشان دادند. رفت و زود برگشت. آن جا کمی از اتاقهاي دیگر نداشت. شروع کردیم به آوردن ظرفها، آنها هم کمی بعد بلند شدند. خداحافظی کردند و رفتند. یک ساعت طول نکشید که یکی شان برگشت. آمده بود دنبال آقاي برونسی. گفتم: «ایشون حالش خوب نیست، شما که می دونین.» «ما خودمون با ماشین می بریمشون.» «حالا نمی شه یک وقت دیگه بیاین؟» «نه، آقاي غزالی کار ضروري دارن، سفارش کردن که حتماً حاجی رو ببریم اون جا.»... وقتی از سپاه برگشت، چهره اش تو هم بود. کنجکاوي ام گل کرد. دوست داشتم ته و توي قضیه را در بیاورم. چند دقیقه اي که گذشت، پرسیدم: «جریان چی بود؟ چکارت داشت آقاي غزالی؟» آهی از ته دل کشید. «هیچی، به من گفت: دیگه حق نداري بري جبهه.» چشمهام گرد شد.😳حیرت زده گفتم: «دیگه حق نداري بري جبهه؟!» سري تکان داد. آهسته گفت: «آره، تا خونه رو درست نکنم، حق ندارم برم جبهه.»😞 «آقاي غزالی دیگه چی گفت؟» لبخند معنی داري زد. «گفت: زن شما هیچی نمی گه که این قدر آب می ریزه توي خونه وقتی که بارون می آد؟ منم بهش گفتم: نه، زن من راضیه.» دوست داشتم بدانم بالاخره خانه درست می شود یا نه. «آخرش چی گفت؟» «گفت: خونه ات رو تکمیل کن و برنامه ي زندگی رو جور کن، بعد اگر خواستی بري جبهه، برو.» ساکت شد. انگار رفت توي فکر. کمی بعد گفت «اگه از سپاه اومدن، شما بگو وضع ما همین جوري خوبه، بگو این خونه رو من خودم خریدم، دوست دارم همین جا باشم، اصلاً هم خونه ي خوب نمی خوام.» با ناراحتی گفتم: «براي چی این حرفها رو بزنم؟!»😠🤨 ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 🍃ادامه دارد.... لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ @fatemiioon_news
✨ • باران شدیدتر می شد و آب چکهاي سقف هم بیشتر. اگر بگویم هر چه ظرف داشتیم، گذاشتیم زیر سوراخهاي سقف، شاید دروغ نگفته باشم. تا باران بند بیاید، حسابی اذیت شدیم. بعد از آن، روز شماري می کردم کی عبدالحسین بیاید، مخصوصاً که چند بار دیگر هم باران آمد. بالاخره برگشت. اما خودش نیامد. با تن زخمی و مجروح، آوردنش. بیشتر، پاهاش آسیب دیده بود. روز بعد، آقاي غزالی و چند تا از بچه هاي سپاه آمدند عیادت. اتفاقاً باران گرفت! دیگر خودم خودم را داشتم می خوردم. آقاي غزالی وقتی وضع را دید، فکر کرد شاید از سقف همان اتاق آب چکه می کند. از بچه ها پرسید: «اتاق مهمان خانه کجاست؟» بهش نشان دادند. رفت و زود برگشت. آن جا کمی از اتاقهاي دیگر نداشت. شروع کردیم به آوردن ظرفها، آنها هم کمی بعد بلند شدند. خداحافظی کردند و رفتند. یک ساعت طول نکشید که یکی شان برگشت. آمده بود دنبال آقاي برونسی. گفتم: «ایشون حالش خوب نیست، شما که می دونین.» «ما خودمون با ماشین می بریمشون.» «حالا نمی شه یک وقت دیگه بیاین؟» «نه، آقاي غزالی کار ضروري دارن، سفارش کردن که حتماً حاجی رو ببریم اون جا.»... وقتی از سپاه برگشت، چهره اش تو هم بود. کنجکاوي ام گل کرد. دوست داشتم ته و توي قضیه را در بیاورم. چند دقیقه اي که گذشت، پرسیدم: «جریان چی بود؟ چکارت داشت آقاي غزالی؟» آهی از ته دل کشید. «هیچی، به من گفت: دیگه حق نداري بري جبهه.» چشمهام گرد شد.😳حیرت زده گفتم: «دیگه حق نداري بري جبهه؟!» سري تکان داد. آهسته گفت: «آره، تا خونه رو درست نکنم، حق ندارم برم جبهه.»😞 «آقاي غزالی دیگه چی گفت؟» لبخند معنی داري زد. «گفت: زن شما هیچی نمی گه که این قدر آب می ریزه توي خونه وقتی که بارون می آد؟ منم بهش گفتم: نه، زن من راضیه.» دوست داشتم بدانم بالاخره خانه درست می شود یا نه. «آخرش چی گفت؟» «گفت: خونه ات رو تکمیل کن و برنامه ي زندگی رو جور کن، بعد اگر خواستی بري جبهه، برو.» ساکت شد. انگار رفت توي فکر. کمی بعد گفت «اگه از سپاه اومدن، شما بگو وضع ما همین جوري خوبه، بگو این خونه رو من خودم خریدم، دوست دارم همین جا باشم، اصلاً هم خونه ي خوب نمی خوام.» با ناراحتی گفتم: «براي چی این حرفها رو بزنم؟!»😠🤨 ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 🍃ادامه دارد.... لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ @najvaye_noorr|🌓|