✨﷽✨
⚜ #حکایتهای_پندآموز ⚜
♨️#بدخلقى #فشارقبر میآورد! ♨️
✍ به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با اصحابشان از جاى برخاسته، حركت كردند. با دستور حضرت در حالى كه خود نظارت مى فرمودند سعد را غسل دادند. پس از انجام مراسم غسل و كفن، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حركت دادند. در تشييع جنازه او، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت، تا نزديكى قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ريختند و در آن خللى ديدند آن را بر طرف كردند و پس از آن فرمودند: من مى دانم اين قبر به زودى كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد. در اين هنگام، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت: سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مادر سعد! ساكت باش! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مى باشد. آن گاه از قبرستان برگشتند. مردم كه همراه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند، عرض كردند: يا رسول الله! كارهايى كه براى سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ديگرى تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد. رسول خدا فرمود: ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروى كردم، عرض كردند: گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتيد!
💫حضرت فرمود: چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !عرض كردند: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مى فرماييد سعد را فشار قبر گرفت ؟ حضرت فرمود: آرى، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است!
📚داستانهاى بحارالانوار
eitaa.com/fatemiioon_news
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
⚜#حکایتهای_پندآموز⚜
تو دلداده ی او باش، او به مشکلاتت رسیدگی میکند.... #امام_زمان (ارواحنافداه) فرمودند: وظیفه ی ماست که به محبین مان رسیدگی کنیم
✍حکایتِ دلدادگی یک جوان شیعه ی ایرانی به دختر دانشجوی مسیحی است، خانمی که ماجرای شنیدنی خودش را این چنین بیان میکند: من #مسیحی بودم تا روزی که یکی از دانشجوهای ایرانی به خواستگاریم آمد. او گفت من #شیعه هستم و شرط ازدواجم با شما این است که شما هم شیعه شوید. فرصتی خواستم تا پیرامون اسلام و تشیع تحقیق کنم. بعد از تمام تحقیقاتم همسرم هم پزشک شده بود.
خیلی کمکم کرد و همه ی مسائل برایم حل شد جز یک مسأله و آن موضوع طول عمر امام زمان (علیه السلام) بود. ما با هم ازدواج کردیم و بعد از چند سال به حج مشرف شدیم. در منی که برای رمی جمرات می رفتیم، همسرم را گم کردم. از هر کس با زبان انگلیسی نشانی می پرسیدم، نمی دانست. خسته شدم و گوشه ای با حال غربت نشستم. ناگهان آقائی در مقابلم آمد که با لهجه ی فصیح انگلیسی صحبت می کرد. به من گفت: بلند شو برویم رمی جمرات را انجام بده. الآن وقت می گذرد. بی اختیار دنبالش راه افتادم و رمی جمرات را انجام دادم. بعد از رمی جمرات، آن آقا مرا به خیمه رساند. خیلی از لطفش تشکر کردم.
او به هنگام خداحافظی فرمود:
👈وظیفه ی ماست که به محبان خود رسیدگی کنیم.
👈در طول عمر ما شک نکن.
👈 سلام مرا هم به دکتر برسان.
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دستهای خویــش و دامـان توام آمد به یاد
📚نقل از کتاب میرِ مهر صفحه ۳۵۵
eitaa.com/fatemiioon_news