#شهید_رشید_جعفری
«قبل از انقلاب سفری به تهران رفته بودم. از خیابانها میگذشتم که چیزی نظرم را جلب کرد. در کنار خیابانها و جاهای پر رفت و آمد، دستفروشهایی را دیدم که هر کدام از آنها جنسی را میفروختند، یکی لباس گرمکن، دیگری ناخنگیر و...
یکی یکی آنها را رد کردم. رسیدم به جوانی که از لحن حرف زدن و لباسش معلوم میشد که کُرد است. ساعتهای مردانه و زنانه به رنگهای طلایی یا نقرهای و بند چرمی را روی کیسه رنگ و رو رفتهای پهن کرده بود و با لهجه قشنگ کردی مشتریها را به سوی خود جلب میکرد.
ایستادم و به ساعتها نگاه کردم. خم شدم و یکی از آنها را برداشتم. گرفتم دستم و خوب براندازش کردم و خریدم.
بعد از یکی ـ دو روز آمدم طرف سمنان. توی ماشین با خودم فکر میکردم: «رشید خیلی خوشحال میشه اگه ببینه براش ساعت خریدم.»
وقتی به خانه رسیدم، رشید مدرسه بود. بعد از چند ساعت آمد. بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: «رشیدجان! ببین برات چی خریدم.»
با آرامش گفت: «چی بابا؟»
گفتم: «ساعت. فردا دستت کن و برو مدرسه.»
ساعت را گرفت، نگاه کرد و بعد از تشکر گفت: «باباجان! ساعت نمیخوام.»
پرسیدم: «چرا؟»
گفت: «خیلی از بچهها کفش و لباس ندارن که بپوشن؛ من ساعت دستم کنم، ممکنه دچار غرور بشم.»
🔹به روایت از پدر شهید رشید جعفری
📚پسران گلبانو
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075