فقط پنج روز تا #اربعین مانده بود
اما هنوز مرزها را باز نکرده بودند
(به بهانه ی کرونا)😏
دل در دلم نبود و مرتب از دوست خرمشهریم
پیگیر اخبار مرز بودم
عصر پنج شنبه بود
دوستم گفت:"خبری از بازشدن مرز نیست
در اوج ناراحتی بودم
که ناگهان یاد#شهید_علیرضا_کریمی
افتادم
خوانده بودم که برات #کربلا میدهد
غروب بود
با عجله بیرون آمدم..
به گلستان شهدا که رسیدم
مداحی پویانفر دیوانه ام کرد
من ایرانم و تو عراقی!!!
نه😭
تحملش را نداشتم
دوباره با این مداحی فقط گریه کنم
*
چشمانم به چشمانش گره خورد
تنها بودیم(انگار کسی باور نداشت کلید مرز در دستان این شهید نوجوان باشد)
یس و زیارت عاشورای پر اشکی برایش خواندم
و ته دلم مطمئن شدم که دست رد به سینه ام نمی زند..
*
عصر جمعه بود
دیگر طاقت نداشتم
به خانواده گفتم من دارم میروم لب مرز
یاداوری کردند که مرز بسته س و بیخود نرو
گفتم حتی اگر قرار است بروم و برگردم بهتر از نشستن در خانه است
با چشمهای خیس کوله باری سبک جور کردم بقیه هم که دیدند انگار جدی جدی دارم میروم
آنها هم آماده شدند
گفتند :"میریم. نهایتا برمیگردیم"
کل اتوبوسهای ترمینال فقط به اندازه ی چهار نفر جا داشت
و ما هم ۴نفر بودیم..
ساعت شش صبح شنبه بود
به خانه ی دوستم رفتیم(خوشحال بود چندروز است در پشت مرز از زوار
حسین علیه السلام پذیرایی میکند)
وقتی رسیدیم
با لشکر شکست خورده ای از مردم منتظر بازگشایی مرز روبرو شدیم
اکثرا ناامید بودن
میگفتن خیلیها دیشب برگشتند شهرشون🙁
همسر دوستم
گفت "بذارید من با موتور برم لب مرز
اگه بازبود
میام خبر میدم
رفت
و۲۰دقیقه بعد
آمد و گفت:
مرز باز شد...
http://eitaa.com/fatem