eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
758 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از چند 100 میلیونی مجوز مهدکودک تا 1 ماه دوندگی برای مجوز دستشویی سر راهی! 🔻"محسن دهنوی" عضو هیئت رئیسه مجلس: 🔹 برای تأسیس یک مزرعۀ پرورش ماهی ۱۳۰ مجوز و برای تاسیس یک گاوداری ۱۱۸ مجوز احتیاج است. 🔹 پای درد دل خیلی از کسب و کارها برای صدور نشستیم. 🔹 برای صدور مجوز، دو سال یک جوان را می بریم و می آوریم آخر هم به وی مجوز نمی دهیم eitaa.com/fatemiioon_news
🏴 (علیه السلام) ▪️آزاد کرده حسین (علیه السلام) ✍مرحوم متقی صالح و واعظ اهلییت عصمت و طهارت علیهم صلوات الله شهید حاج شیخ احمد کافی (رضوان الله تعالی علیه) نقل نمود: یکی از شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا خوانی می کرد این بنده خدا ور شکست شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت. نزدیک بود با همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود خانه را تخلیه کنند و تحویل صاحب خانه بدهند و بروند. همسرش می گوید: یک وقت دیدم شوهرم منقلب شد و فریاد زد. گفتم: چه شده؟ چرا داد می زنی؟ گفت: ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر کارمان را جمع کنیم آبرویمان یک مدت محفوظ باشد اما بناست آبرویمان برود. گفتم: چطور؟ گفت: هر سال دهه عاشورا امام حسین (علیه السلام) روی بام خانه ما یک داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم وضعمان ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوییم آبرویمان جلوی مردم می رود. یک دفعه منقلب گردید گفت: ای حسین مپسند آبرویمان میان مردم برود قدری گریه کرد. همسرش گفت: ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم گفت: چی داریم؟ گفت: من هجده سال زحمت کشیدم یک پسر بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار. چه کار داری بگویی پسرم است بگو غلامم است و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ محفل را روشن کن مرد گفت: مشکل می دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه. زن و شوهر رفتند خدمت علما و قضیه را پرسیدند. علما گفتند: پسر اگر خودش راضی باشد او را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد و بعد از سوال برگشتند خانه یک وقت دیدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد. پسر می گوید: وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می کند و گریه می کند، پدرم مرتب مرا مشاهده می کند اشک می ریزد. گفتم: مادر چیزی شده؟ مادر گفت: پسر جان ما تصمیم گرفته ایم تو را با امام حسین (علیه السلام) کنیم. پسر گفت: چطور؟ جریان را نقل کردند پسر گفت: به به! حاضرم چه از این بهتر. شب صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند پدر دست پسر را گرفت که به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و این هم جوانش است) پس یک مقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم جدا شدند. پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان، به آن قیمتی که گفت تا غروب آفتاب هیچ کس نخرید. غروب آفتاب پدر خوشحال شد گفت: امشب هم می برمش خاته یک دفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می آورم و می فروشم. تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد سراسیمه نزد ما آمد به من سلام کرد جوابش را دادم. فرمود: آقا این را می فروشی؟ نفرمود غلام یا پسرت را می فروشی، گفتم: آری. فرمود: چند می فروشی؟ گفتم: این قیمت. یک کیسه ای به من داد دیدم دینارها درست است. فرمود: اگر بیشتر هم می خواهی به تو بدهم. من خیال کردم مسخره ام می کند. گفتم: نه. فرمود: بیا یک مشت پول دیگر به من داد. فرمود: پسر جان بیا برویم. تا فرمود پسر بیا برویم این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت. مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون. پدر می گوید: آمدم منزل دیدم مادر منتظر نتیجه بود گفت: چیکار کردی؟گفتم: فروختم. یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت: ای حسین به خودت قسم دیگر اسم بچه ام را به زبان نمی برم. پسر می گوید: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن. یک وقت آقا رویش را برگرداند فرمود: پسر جان چرا گریه می کنی؟! گفتم: آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود خیلی با هم الفت داشتیم حالا از او جدا شدم‌ و ناراحتم. فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم. گفتم: آری پدرم. فرمود: می خواهی برگردی نزدشان؟ گفتم: نه فرمود: چرا؟ گفتم: اگر بروم می گویند تو فرار کردی. فرمود: نه پسرجان برو پایین. من را پایین کرد و فرمود: برو خانه. گفتم: نمی روم، می گویند تو فرار کردی. فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار کردی بگو نه، مرا آزاد کرد. یک وقت دیدم کسی نیست. پسر آمد در خانه را کوبید پدر آمد در را باز کرد. گفت: پسر جان چرا فرار کردی؟ گفتم: پدر به خدا من فرار نکردم. گفت: پس چطور شد آمدی؟ گفتم: بابا حسین مرا آزاد کرد. 📚منبع: کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷ 💐أَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْغَرِيبِ الْمَظْلُومِ الوَحيدِالطَّرِيدِ الشَّريدِالْفَرَج💐 eitaa.com/fatemiioon_news
شب ۲۶ فوریه ۱۹۹۱ صدام شکست در کویت را پذیرفت و دستور عقب نشینی داد. هزاران تانک و نفربر و خودرو در بزرگراه شش بانده کویت به بصره به راه افتادند بی آن که بدانند چه اژدهایی در آسمان انتظارشان را می کشد. بمب افکنهای "ای ۶ اینترودر" ابتدا و انتهای ستون عراقیها را با بمبهای خوشه ای هدف گرفتند. حالا جاده بسته شده بود. عراقیها که راه پس و پیش نداشتند ناچار وارد بیابان می شدند. ساعتی بعد دهها هواپیمای دیگر بر سر نیروهای سردرگم عراقی ظاهر شدند و یکی یکی آنها را شکار کردند. عراقیها خودروها را رها کرده و به سوی جاده های فرعی و باتلاقها و رود فرات می گریختند اما آتش توپخانه و هلیکوپترهای توپدار راهشان را میبست. رهبران ائتلاف تصمیم گرفته بودند نیروی زرهی عظیم عراق را نابود کنند و ترسی در وجود آنها بیندازند که دیگر جسارت آغاز جنگ دیگری را نداشته باشند. کشتار شب ۲۶ و روز ۲۷ فوریه آنقدر مهیب بود که جرج بوش یک روز بعد پایان جنگ را اعلام کرد. بزرگراه کویت به بصره برای همیشه "طریق الموت (راه مرگ)" لقب گرفت. اگر ما هم 🚀🚀🚀 می کردیم این 💀☠️ را پیدا می کردیم... eitaa.com/fatemiioon_news
📚 دریافت مبلغ اضافی پس از انجام 💠 سؤال: اگر کالایی پس از انجام معامله، افزایش قیمت داشته باشد آیا دریافت ما به التفاوت قیمت آن از مشتری، جایز است؟ ✅ جواب: جایز نیست. 📚 http://eitaa.com/fatemiioon_news