eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
732 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 ▪️ به معنای واقعی کلمه به مال دنیا بی‌اعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی تأسیس کرده و به‌طور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانه‌های مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبه‌رو شد، به ناچار پذیرفت. 🌟 او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به این‌گونه افکار و فعالیت‌های مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمی‌یافت، اما به‌طور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان حضور او بودند تا این‌که بالاخره حاج حمید در جلسه‌ایی که درباره موارد مالی گروه بود شرکت کرد. هنگامی که شب به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد است و مدام خواب‌های آشفته می‌بیند و دلیل این خواب‌ها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی می‌دانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟ 📍گفت: دائماً خواب می‌دیدم که در جلسه هستم و عقرب‌های بزرگ دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش می‌کرد که این مجلس‌های امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟ ✍🏼 به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 ●ولادت: ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز ‌●شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا، عراق eitaa.com/fatemiioon_news
●من می‌شوم ◆شهیدی که اهل بیت علیهم السلام شهادت نامه آن را امضا کردند.🕊 ◆دختری که شهادتش را از امام رضا علیه السلام گرفت.🥀 شهیده: نجمه قاسم پور محل شهادت: کانون رهپویان وصال تاریخ شهادت: بهار ۱۳۸۷ محل دفن: دارالرحمه شیراز از نامحرم فراری بود. هیچ وقت کسی او را بدون چادر ندید. روزی در دارالرحمه شیراز سر مزار بودیم به من گفت: آبجی زمانی که من را در قبر می‌گذارند، می خواهم نامحرمی بالای سرم نباشد! همه اقوام می‌گفتند: نجمه آخر شهید می‌شود. همیشه نماز شب می‌خواند. نه خودش غیبت می‌کرد نه کسی در حضور او غیبت می‌کرد. به درس خیلی اهمیت می‌داد و مهربان بود. بعضی اوقات در خانه می‌نشست و برای آن‌های که مومن نبودند دعا و گریه می‌کرد و از خدا می‌خواست که هدایت شوند. ابتدای اذان صبح یکی یکی همه را بیدار می‌کرد و می گفت نماز اول وقتش خوب است. اوایل سال ۸۷ با کاروان رهپویان عازم مشهد بودیم اتوبوس در  سربالایی خراب شد و داشت عقب عقب برمی‌گشت همه بچه‌ها ترسیده بودند. نجمه آرام بود و گفت بچه ها میشه در راه امام رضا علیه السلام شهید شویم؟ بچه‌ها خندیدند و گفتند: بابا کجا بود؟ دلت خوش است ها! گفت اگه خدا بخواهد می‌شود. مسئول انتظامات بود چند نفر از بچه‌ها برای خرید رفته بودند و دیر آمدند ایشان از آنها پرسید: چرا دیر آمدید؟ انها در جواب برخورد بدی کرند و قاسم پور سرش را پایین انداخت و ساکت شد. بعد از مدتی ایشان با خوش روی آمد و گفت بچه ها مرا حلال کنید. شما زائر آقا هستید یک وقت از من دلگیر نباشید من باید وظیفه ام را انجام می‌دادم. در رواق دارالهدایه‌ی بودیم. بعد از مراسم هر کس یه آرزوی کرد و نوبت به نجمه رسید و دعای کرد که آرزوی همیشی‌اش بود؛ شهادت در رکاب پسر فاطمه علیها سلام. خواهرش می‌گفت: مدتی قبل، خواب دیدم در حرم امام رضا علیه السلام هستم. شخصی به من و نجمه گفت: شما دو خواهر چهل روز دیگر از دنیا می روید! برای نجمه تعریف کردم. گفت: خدا نکند تو بمیری؛ تو سه تا بچه داری، من بمیرم. چند روز قبل پرسید: آبجی چهل روز تمام شد؟ گفتم: نه، هنوز ده روز دیگه مانده. روز شنبه بود. می‌گفت: خواب عجیبی دیدم. شهیدی به نام شکاری، اصرار داشت قبرش را برایش پیدا کنم! می‌خواهم بروم گلزار شهدای دارالرحمه بلکه قبرش را پیدا کنم. منافقین ضد بشریت که با رشد معنوی جوانان این کشور مخالف بودند، بار دیگر دست به کار شدند. حسینیه ی سید الشهدای شیراز یکی از پایگاه های معنوی برای جوانان مومن و انقلابی شده بود. گروهک تروریستی و سلطنت طلب تُندرو بهار ۸۷ را برای انجام کارهای تروریستی خود انتخاب کردند. فراموش نمی‌کنم جلوی درب دوم حسینیه دیدمش. دو شاخه گل رُز قرمز دستش بود! حالم را پرسید و گفت: این دو شاخه گل را به نیت بچه‌های کانون خریدم. این یکی مال تو. بعد گفت: حلالم کن دیگر نمی‌بینمت! ناراحت شدم و گفتم: یعنی چی؟ مگر کانون نمی‌آیی؟ گفت: چرا، اما به دلم افتاده دیگر بچه‌های کانون را نمی‌بینم. اما ما دیگر او را ندیدیم... انفجار مهیبی بود. ضربه‌ی شدیدی به سرش خورد. صورتش رو پر از خون کرده بود. وقتی احساس کرد دکتر بالا سرش اومده با عجله چادرش را روی بدنش کشید. و این اولین و آخرین حرکتش بعد از انفجار بود. و آن روز چهل روز از خواب خواهر گذشته بود. آخرین نوشته‌ی شهیده نجمه قاسم پور در دفتر یکی از بچه‌ها: دوست عزیزم! خوشبختی را نه بر تخت پادشاهی، بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جست و جو کرد.💚 منبع: کتاب کبوتران حرم🕊📚 http://eitaa.com/fatemiioon_news