eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
695 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔ خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا و آرایش و کم ⛔ به خیابان می آیند این داستان عجیب را حتماً بخوانند و برای دیگران بفرستند 👇👇👇 ⭕ *هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقیست*❗ 🛑خاطره ای عجیب از راویِ ✅این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است 📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلی خوب بود و افراد بسياری خبر می دادند كه اين كتاب تأثير فراوانی روی آنها داشته ✍️ *اصل داستان* یک روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوی محل كار ميرفتم یک خانم خيلی كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسی بود. از دور او را ديدم كه دست تكان می داد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، برای همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. ✴️بی مقدمه سلام كرد و گفت: می خواهم بروم بيمارستان من پزشک بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادی كتاب سه دقيقه در قيامت روی صندلی عقب بود. اين خانم يكی از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، می تونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه برای شماست. به شرطی كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقی بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم خيلی تشكر كرد و پياده شد ✴️من هم همين طور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافی بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه یک روز عصر، وقتی ساعت كاری تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلی اداره بيرون آمدم ✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلی شوم، ديدم یک خانم چادری از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولی ظاهرًا او خوب مرا می شناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد و گفت: مرا شناختيد؟ خانم جوانی بود. سرم را پايين گرفتم و گفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتری هستم كه چند ماه پيش، یک روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه ای با شما كار دارم. گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفی شايد خيلی هم خوب نبود كه یک خانم غريبه، آن هم در جلوی اداره وارد ماشين شود ✴️ماشين را پارک كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالی كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوی كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابی كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ می خواستم جواب ندهم ولی خيلی اصرار كرد گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. ✳️گفت: خدا رو شكر، خيلی جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيری كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار می كنيد. از همکارانتان پيگيری کردم، الان هم يکی دو ساعته توی خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگی ام را به هم ريخت. خيلی مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه یک روزی اين دوران جوانی من هم تمام خواهد شد و من هم پير می شوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل دينی رو رعايت نمی كردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام یک هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلی در تنهایی خودم فكر كردم. تصميم جدی گرفتم كه توبه كامل كنم ❇️من نمی توانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهای گذشتهام را ترک كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم، تصادف وحشتناکی صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما، ملک الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم! ✴️دو ملک مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند، هيچ كس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتی دستبندی به من زدند كه شعله ور بود. اما يک باره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهای گذشته را تكرار نكنم. ✴️یکی از دو مأموری كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول می كنيم، شما واقعاً توبه كردی و خدا توبه پذير است. تمام كارهای زشت شما پاک شده، اما حق الناس را چه می كنی؟ گفتم: من با تمام بديها خيلی مراقب بودم كه حق كسی را در زندگی ام وارد نكنم حتی در محل كار، بيشتر می ماندم تا مشكلی نباشد. تمام بيماران از من راضی هستند و... ❇️آن فرشته گفت: بله، درست می گويی، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه بدهكار هستی! وقتی تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره ای زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگی، شما چه كردی؟! ❇️با لباسهای تنگ و نامناسب⛔ آرايش و موهای رنگ شده⛔ و بدون حجاب⛔ صحيح از خانه بيرون ادامه دارد...👇👇👇 @fatemiioon_news