Lotus Flower.mp3
17.97M
#موسیقی_بیکلام
با صدای آب جاری توی این آهنگ بیکلام همراه با پیانو تا وسط دل طبیعت رفتم و خالی شدم، بعدش تنها کلمه ای که به ذهنم می رسید آخیش بود...
@MosighiBikalam
#مجله_نایت
به جای سلام خوبی؟ بگو :
سلام و عرض ادب
سلام، حالتون چطوره؟
سلام، احوالِ شما؟
عرض احترام خدمت شما
حال دلتون خوبه؟
سلام، خوب هستید؟ (عبارت سلام خوبید رو بهتره به کار نبرید.)
سلام، خوب هستید؟ مشتاق دیدار (مشتاق دیدار رو بعد از سلام کردن به کار ببرید.)
@night_mag
#کافه_نادری
آدمی که چندبار
بیشعوریشو بهت ثابت کرده
اگه بازم مثل قبل باهاش برخورد کنی
تو از اونم بیشعورتری!
هر کسی لیاقت شمارو نداره...!
@naderi_cafe | قهوه سرد
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 76 ] Part
- وای که این رشته سری دراز دارد ، حالا خنگول میخوای چیکار کنی؟ میخوای من به مامانت بگم مریض شدی
نیان اینجا
- نه نه !..اگه اینو بگی که بیشتر سه میشه
- بگو با مسیح برنامه ریختیم بریم مسافرت ،بعد از مسافرت بیاین اینجا
- نمیشه ،مهری مادریه که حتی به آب خوردن بچه هاش هم اهمیت میده ... حالا خودت ونگران نکن یه کاریش
میکنم ، فوقش میگم برای مسیح کاری پیش اومد مجبور شده بره بیرون
- آخه کار، اونم درست فردای عروسیش؟!!
- چکار کنم نازی ! نمی تونم بگم مسیح چشم نداره من و خانواده ام و ببینه که
- این زندگی خودته وخودت بهتر میتونی راستو ریستش کنی اما من نگران خودتم افرا ! تو دختر حساس و زود
رنجی که تحمل بدرفتاری استاد محتشم و نداری
- فعلا که تحمل کردم و به خودمم فهموندم اون فقط یه غریبه است
- بسیار خوب هر طور راحتی ،از محتشم و این زندگی بگذریم ، قصد نداری بیای دانشگاه ؟! دو هفته است کلاسها
شروع شده و تو قید همه چیزو زدی ممکنه عقب بیافتی
- فردا هم کلاس داریم؟
- برنا مه رو فراموش کردی ؟آره کلاس داریم
- فردا حتما میام توی این خونه حسابی حوصله ام سر میره
- منم اونجا بی تو اصلا بهم خوش نمیگذره انگار یه چیزی گم کردم .بچه ها همش سراغت و میگیرن منم چون
گفتی چیزی بهشون نگم ، نگفتم ... گفتم رفتی مسافرت
- خوب کاری کردی ،حالا بگو نهار چی بخوریم
- من باید برم مامان نگران میشه
- بهش زنگ بزن بگو پیش من میمونی
- آخه عاشق !! اونوقت نمیگه چرا مزاحم عروس داماد شدی
- خوب یه چیزی ردیف کن دیگه توکه نمیخوای منو توی این خونه درندشت تنها بزاری و بری !باور کن توی این
چند ساعت افسردگی گرفتم
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/ManYekZanam/24001
@ManYekZanam
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 77 ] Part
- خوب باشه حالا دیگه خودکشی نکن ،میمونم
- برا غذا سفارش پیتزا میدم چون تو عاشق پیتزایی
- نمی خواد !توکه سراغ این محله رو نداری باهم یه چیزی درست می کنیم و می خوریم
- از نگهبان میپرسم
گوشی تلفن را برداشت و شماره نگهبانی را که روی دفترچه تلفن نوشته شده بود را گرفت و از نگهبان خواست
برایشان سفارش پیتزا دهد و سپس به طرف نازنین برگشت و گفت :
- حالا بیا با هم بریم اتاق من
تا عصر در کنار نازنین زندگی تلخش با مسیح و موقعیتش به عنوان یک زن شوهردار را به کلی فراموش کرده بود
.ولوم آهنگی که از لپ تاپش پخش میشد را تا آخر بالابرده بوده وشاد وسرمست با نازنین می گفت ومی خندید و
با هم در اینترنت وفیس بوك چرخ میزدند .
با صدای ضربه ای که به در خورد نگاهی پراز وحشت به نازنین دوخت .نازنین با آرامش گفت:
- حتما مسیح، بلند شو درو باز کن
بلند شد و درب را گشود. چون لباسش نا مناسب بود پشت در پنهان شدوسرش را از لای در بیرون آورد وخیره به
او نگریست مسیح با تحقیر نگاهش کردو آرام پرسید
-کسی اینجاست؟
- آره!
نگاهش پر از خشم و بدبینی بود خشک و سرد دوباره پرسید :
- کی؟
- نازنین!
- لطف کن ولوم اهنگ و کم کن و بعد بیا اتاقم، کارت دارم
وبدون اینکه منتظر جواب بماند به سمت اتاقش رفت . افرا با حرص دست مشت شده اش را در هوا به طرفش
پرت کرد ونگاهش را به نازنین دوخت ،نازنین با لبخند گفت:
- حالا چرا اینقدرعصبی ؟!
- آخه نمی بینی ؟! حتی خواهش هاش هم دستوریه
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/ManYekZanam/24001
@ManYekZanam
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 78 ] Part
در حالی که ولوم آهنگ را پایین می برد ادامه داد :
- فکر میکنه آسمان سوراخ شده و فقط او افتاده پایین، وای که چقدر رفتارش حرصم میده
ودر حالی که روی تاپ قرمزش یک بلوز سفید می انداخت باحرص گفت :
- حالا هم که دستور فرمودن برم اتاقشون ، چونکه آقا کارم دارن
از بین روسری هایش ،یک روسری قرمزخوشرنگ برداشت و در حالی که مقابل آینه روی سرش مرتب میکرد ادامه
داد:
- باید بهش بگم اینجا دانشگاه نیست و منم
دانشجوش نیستم که هرجور دلش خواست باهام رفتار کنه
نازنین با پوزخندی گفت :
- حالا چرا داری خودتو خفه می کنی اون که نامحرم نیست
در حالی که از خشم صدایش می لرزید ونفس نفس می زند گفت :
- چرا هست ،توکه نمی دونی ، اون از هرکسی برامن غریبه تره !
- خنگ نشو دختر ،اینجوری فقط خودتو اذیت میکنی
- فعلا برم ببینم این خودشیفته عوضی چه کاری باهام داره ،بعدا در این مورد باهم مفصل حرف میزنیم
در حالی که نگاهش را به صفحه مانیتور لپ تاپ افرا انداخته بود با آرامش گفت:
- باشه برو، فقط فراموش نکن که تو دانشجوی اونی و اونم استادته
با این حرف نازنین مثل جن زدها به طرفش
برگشت . نازنین درست میگفت ،چیزی را که افرا به کلی فراموش
کرده بود ،این بود که این ترم کلاس فولادش را با مسیح گرفته بود ، با چشمهای گشاد شده به او خیره شد. نازنین
که متوجه تغییر رفتارش شده بود با خنده به در اشاره کرد و گفت:
- حالا برو تا طرف قاط نزده ،بعدا در این مورد مفصل صحبت میکنیم
آشفته وعصبی به طرف اتاق مسیح رفت و تقه ای به در زد .صدای سرد مسیح را شنید که گفت :
-بیا تو
درب را گشود و با گامهای لرزان وارد اتاقش شد مسیح پشت به درب، در حال گفتگو با موبایلش بود آرام سرش را
به طرفش برگرداند ودهانش را گشوده که چیزی بگوید اما با دیدنش لحظه ای جا خورد وکلام در دهانش ماسید
چند ساعت افسردگی گرفتم
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/ManYekZanam/24001
@ManYekZanam
🛑 نظر خودتون رو در مورد رمان حس سرد و کانال من یک زنم بنویسید.👇
http://mid-night.blogfa.com/comments/?blogid=mid-night&postid=7&p=2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کافه_نادری
دلتنگی پیراهن نیست،
که عوضش کنی
و حالت خوب شود؛
دلتنگی گاهی
پوستِ تنِ آدمی ست...
@naderi_cafe | ویدیو نوشت
شايد ديگران را نتوانم كنترل كنم. اما خودم را ميتوانم.
افكارم، اعمالم، حرفهايم،* *انتخابهايم، عكس العمل هايم و آينده ام را ميتوانم كنترل كنم
باورهایتان را تغییر دهید تا دنیایتان تغییر کند
#ماهور
@ManYekZanam
You And Me.mp3
9.11M
#موسیقی_بیکلام
بعضی روزا آرزو میکنم میتونستم تو زندگی به عقب برگردم نه واسه اینکه چیزی رو تغییر بدم، به خاطر اینکه یه چیزایی رو دوبار حس کنم، چشماتونو ببندید با این بیکلام رویا پردازی کنید، حالتون خوب می شه...
@MosighiBikalam
#مجله_نایت
8 نکته جالب روانشناسی که بهتره برای شناخت اطرافیانتون بدونین :
1- اگه یکی کم ولی سریع صحبت میکنه، راز نگه داره.
2- اگه یکی مدام سعی میکنه حس امنیت کنی دوستت داره.
3- اگه یکی به چیزای مسخره هم میخنده تنهاست.
4- اگه یکی با چیزای کوچیک گریه میکنه دل پاکی داره.
5- اگه یکی سریع عصبانی میشه ، نیاز به عشق داره.
6- اگه یکی به چیزای کوچیک زیاد اهمیت میده با مسئولیته.
7- اگه یکی زیاد میخوابه ، ناراحته.
8- اگه یکی تو سختی ها کنارته هیچوقت رهات نمیکنه.
@night_mag
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 79 ] Part
.شاید برای او هم باعث تعجب بود که افرا با این هیبت مقابلش ظاهر شود .ولی خیلی زود ماسک بی تفاوتی به
چهره زد وخیلی کوتاه به مخاطبش گفت:
- بسیار خوب ،اگه خبری شد حتما اطلاع بده ،دیگه کاری نداری
با قطع کردن تماسش گوشی موبایلش را روی تخت پرت کرد و نگاهش را دوباره به افرا دوخت وگفت :
- میدونی امشب قراره دو خانواده اینجا جمع بشن
با سرحرفش را تائید کرد و مسیح ادامه داد:
-با اینکه من روز اول به مامانم گفتم که از رفت و آمد متنفرم و دوست ندارم اینجا پاتوق اونها بشه، ولی این از
اون خیلی هم بعید نیست که بخواد به این طریق زندگی ما رو زیر نظر داشته باشه، اما من نمی خوام به هیچ
قیمتی آرامشم توی این خونه بهم بخوره این شامل تو هم میشه که نباید هرگز اینو فراموش کنی
نفس عمیقی کشید وآهسته گفت:
- منظورت نازنینه ؟
روی لبه تخت نشست و با خستگی دستی میان موهایش کشید وگفت :
- نه منظورم اون نیست .لااقل ایشون در جریان رابطه ماهست ومن مجبور نیستم مقابلش نقش بازی کنم
- بله متوجه ام ،منظور شما خانواده امه
پایش را روی پایش انداخت وبا کشیدن آهی عمیق گفت :
- نمی دونم چرا مامانم برای خواسته من هیچ ارزشی قائل نشده ، من برای راحتی و آسایش هر دومون این
خواهش و ازش کرده بودم .به هر حال امشب تموم میشه و فردا دوباره بهش گوشزد می کنم که دست از سر ما
و زندگی خصوصیمون برداره ،تو هم میتونی بری و برای امشب حاضر بشی
از اتاق خارج شد و آشفته وعصبی وارد اتاق
خودش شد . نازنین از حالت صورتش به درون نا آرامش پی برد . به
همین دلیل گفت:
- دعوا کردین که اینهمه بهم ریختی ؟
- نه ! فقط میدونم هرچی بیشتر میگذره بیشتر از این موجود مشمئز کننده متنفر میشم
- این که خیلی عالیه ،اگه بهش علاقمند میشدی که روزگارت سیاه بود
- اره ، از این لحاظ خیلی بهتره
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/ManYekZanam/24001
@ManYekZanam
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 80 ] Part
- خوب حالا نگفتی چرا ازش متنفری؟
- آقا از اینکه خانواده هامون قراره امشب بیان اینجا شاکیه
- یعنی مشکل اون تا این حد حاده؟
- یه چیزی بیشتر از اینها، اون یک خودشیفته به تمام معناست
- بیشتر روانیه تا خودشیفته ،خوب بهتره من
دیگه برم ،چون میترسم منم پرت کنه بیرون
- کجا ؟امشب شام اینجا بمون ،بعدا با مامان اینا میری دیگه
- نه مامان ناراحت میشه خصوصا که نیما نیست و کلی تنهاست
با اسم نیما بی اختیار پرسید
- نازی ! نیما از ازدواج من خبر داره؟ بهش چیزی هم گفتی؟
- نه مگه مغز خر خوردم، داداش بیچاره ام اون گرما و غربت کمش نیست بیام قضیه ازدواج تو روهم که بهش بگم
داغون میشه
- به هرحال که چه،آخرش میفهمه
- حالا تا اومدنش کلی مونده تا اون موقع هم خدا بزرگه
نازنین برخواست و در حالی که مانتوش را می پوشید گفت:
- فردا صبح منتظرت هستم ،فقط خواهشا دیر نکن که اعصاب معصاب ندارم
- حالا میری؟ کاش میموندی وقتی تو کنارمی احساس آرامش دارم
- باید کم کم به همه چیز عادت کنی ،امروز هم چون میدونستم تنهایی اومدم اینجا ،نمی خواستم تو تنهایی هی
غصه بخوری
- مرسی نازی جون ،توهمیشه برام از همه نزدیکتر بودی
- می دونم توی بد شرایطی هستی ولی این راهیه که خودت انتخاب کردی پس به جای غصه خوردن یه راهی پیدا
کن و خودت رو نجات بده
- اون که از خداشه من همین فردا ازش جدا بشم ،اما من مجبورم بخاطر بابام همه چیزو تحمل کنم
هر دواز اتاق خارج شدند در کنار درب خروجی نازنین بوسه ای بر گونه اش زد و گفت:
- امیدوارم شب خوبی داشته باشی
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/ManYekZanam/24001
@ManYekZanam
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 81 ] Part
- مرسی ، ولی اصلا مطمئن نیستم .
*
پس از رفتن نازنین به اتاقش برگشت .چیزی به آمدن مهمان هایش نمانده بود به همین دلیل سریع لباسش را
عوض کرد و با آرایش ملیحی یک روسری ساتن نقره ای انتخاب کرد و روی موهایش انداخت واز اتاق خارج شد
جای وسایل پذیرایی را نمیدانست و برای پیدا کردن هر تکه مجبور بود همه کابینتها را وارسی کند ولی در نهایت
توانست همه را از یک سرویس انتخاب
کند .مسیح هنوز در اتاقش بود و او احتمال میداد در حال استراحت باشد
.نگاهی به ساعتش انداخت نزدیک هفت بود وکم کم باید خودش را برای نقش بازی کردن اماده میکرد .
با صدای باز شدن در اتاق مسیح نفسش در سینه حبس شد ،از هر برخوردی با مسیح هراس داشت چرا که هربار
او را میدید با برخوردی ناخوشایند از هم جدا میشدند .مسیح در حالی که تیشرت شکلاتی یقه هفت با شلوار
کتان مشکی پوشیده بود مقابلش ظاهر
شد .تیپش مثل همیشه کامل و بی نقص بود و بوی عطر و ژل مویش فضای
خانه را پر کرده بود .نگاه بی تفاوتی به افرا انداخت و روی مبل نشست و کنترل تی وی را به دست گرفت .افرا
که از حضورش معذب بود به قصد رفتن به اتاقش از پله ها بالا رفت اما هنوز دو پله هم بالا نرفته بود که مسیح
گفت:
- بهتره امشب مراقب رفتارمون باشیم ،دلم نمیخواد بی خود گزك دست کسی بدم
به طرفش برگشت وآرام زمزمه کرد:
- بسیار خوب
- در ضمن ،توهنوز مامان منو خوب نمیشناسی پس بهتره وقتی می خوای دروغی بگی نهایت دقت وکنی
- حتما
یک پله دیگر بالا رفت ؛اما با صدای زنگ در دوباره برگشت .مسیح از جا برخاست و درب را گشود مهدی و مهری با
ظرف های غذا وارد شدند ،افرا به طرف آن دو رفت و مهری او را گرم در آغوش گرفت و بوسید .مهدی هم با لبخندی
شیرین با او گرم احوالپرسی کرد .مسیح در حالی که با مادر و برادرش دست میداد سراغ پدرش را گرفت .مهری با
خوشحالی لبخندی زد و گفت:
- پدرت رفته دنبال حاج علی و خانواده ش
با سبد در دستش به طرف آشپزخانه رفت و ادامه داد:
-حالا که بعد از سالها دوباره حاج علی و دیده کلی حرف با هاش داره که به این زودیها تموم بشو نیست مهدی هم
بدنبال مادرش رفت و افرا به دنبالشان وارد آشپزخانه شد و با ناراحتی گفت :
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/ManYekZanam/24001
@ManYekZanam
🛑 نظر خودتون رو در مورد رمان حس سرد و کانال من یک زنم بنویسید.👇
http://mid-night.blogfa.com/comments/?blogid=mid-night&postid=7&p=2
#کافه_نادری
آدما همیشه فکر میکنن میشه برگشت،
میشه جبران کرد،
میشه معذرت خواست،
میشه توضیح داد،
اما چیزی که آدما بهش فکر نمیکنن
اینه که هر چیزی یه زمانی داره،
از زمانش که گذشت،
دیگه بود و نبودش فرقی نداره،
وقتی از زمانِ درستِ یه چیزی بگذره،
دیگه هر کاری هم بکنی
قابلِ جبران نیست،
آدما همیشه اشتباه میکنن..!
@naderi_cafe | قهوه سرد
واکسنی که شمارو در برابر سختی ها و اتفاقات ناکام کننده سفت و قوی نگه میداره.
واکسنی که به شما انگیزه میده برای ادامه...
و اون واکسن چیزی نیست جز هدف!
هدف داشتن یعنی باری به هر جهت نبودن!!
@ManYekZanam
You Were Flowed by My Tears.mp3
12.53M
#موسیقی_بیکلام
وقتی میگیم یک موسیقی بی کلام که پر از حرفه، پر از خاطرس، پر از حسه منظورمون یه همچین موزیکیه، به نظرم ترکیبی قشنگتر از صدای سوختن چوب و بارش بارون وجود نداره...
@MosighiBikalam
#کافه_نادری
نجیب محفوظ یه جمله گفته
که باید همیشه جلو چشمامون باشه :
هر چیزی که
علیه شما گفته میشود،
مستحق پاسخ نیست
به کسانی که ارزشی ندارند
پاسخی ندهید...
@naderi_cafe | قهوه سرد