eitaa logo
мαɴαreм
240 دنبال‌کننده
561 عکس
94 ویدیو
0 فایل
[ بِسم‌ِرَب‌ِّماه‌ِچشمانش ] اینجا‌ مانارِم‌ به‌ معنای‌ ِماندگار‌ ِمن‌ .. برای قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های ِخیال .. برای برگشتن به آغوش ِخود .. برای حس ِلمس ِابدیت .
مشاهده در ایتا
دانلود
دیدی میای جدی باشی و مثلا قیافه قهر بگیری ولی تا میبینیش وا میدی ، این وی در همچین حالتی گیر نموده و حتی بیخیال غرورش یکساعت بغلش کرد که داد بقیه‌عم دراومد .. انگار منِ سابق مرده باشه از بین رفته باشه و با وجودش یه پیکسی شیطون و خطرناک جدید ساخته باشه(: و این ؟ شیرین‌ترین اتفاق .
мαɴαreм
- پَنـڄ ࢪۅز دیگـھ'(:🤍
- چـھاٰࢪ ࢪۅز دیگـھ'(:🤍
- گاهاً چشم‌ها میشن مثال نقض حرف زبان :)
داشتم براش مسائل شیمی و توضیح میدادم ، بی‌مقدمه اومد وسط حرفم گفت یعنی میگی کاهش حجم دلیل افزایش غلظت ؟ سرمو تکون دادم گفتم اوهوم درسته . منو بغل گرفت و گفت پس دیوونگی نیست که وقتی تو بغلم محکم فشارت میدم حسَ‌م عمیق‌تر میشه همه‌اش زیرِ سرِ قوانین شیمی ! و من ؟ ضعف کردم برای این فلسفی شدنای به دور از باور و در خلسه سکوتِ نابِ خنده‌هایِ شیرینمون غرق شدم و بعد از دوساعت خواب در امن‌ترین نقطه ، چشمامو که باز کردم و گره خوردم به نگاهش ، یکم گنگ اطرافمُ دید زدم و ای وای من .. من اومدم که درس ؟ یا بغل و خواب و آرامش ؟ انگاری بدن خودش انتخاب کنه که خارج نشه از جان‌پناهش و همونجا زندونی بمونه باز هم بمونی و بعد از سه ساعت و اندی مجبور به جدایی بشی تا جواب به قولِ قلبت مزاحم رو بده و برگرده ، و باز پیکسی مانند و شیطون برگردی به جایگاهِ امنیت خودت ! گاهی پیدا کردن این نقطهٔ امن چه محال بود و فی‌الحال چه خوشحال از دسترسی بهش و آروم‌بودنِ‌قلب'(:
мαɴαreм
- چـھاٰࢪ ࢪۅز دیگـھ'(:🤍
- سـہ ࢪۅز دیگـھ'(:🤍
شماها فکر میکنید که چون در موردش صحبت نمیکنه یعنی دیگه بهش فکر نمیکنه ، اگر گریه نمیکنه یعنی دیگه دلتنگش نمیشه ، چون با بقیه وقت میگذرونه یعنی براش مهم نیست ، اگر میخنده یعنی حالش خوبه . اما نمیدونید که شبا تو اتاقش ، تو تنهاییاش چی میگذره ! چقدر با آهنگاش ، عکساش ، چتاش ، ویساش کلنجار میره تا از شدت دلتنگی نمیره !(؛
мαɴαreм
شماها فکر میکنید که چون در موردش صحبت نمیکنه یعنی دیگه بهش فکر نمیکنه ، اگر گریه نمیکنه یعنی دیگه دل
شماها فکر میکنید همه چی اوکیه ولی اون کلنجار میره برای زنده موندن ، نفس کشیدن ، زندگی کردن ، خوب بودن اون میجنگه ولی نتیجه نمیگیره و شکست میخوره ..(:
انگار که خودت یه چاقو برداری فرو کنی توی قلبت و بارها و بارها تکرارش کنی تا جایی که دیگه خونی برای از دست دادن نداشته باشی .. دستات یخ کرده ، لبات از شدت سرما میلرزه ، چشمات سیاهی میره و کم کم همه چی تموم میشه !(:
شاید ، دقیقا همین((:
мαɴαreм
شاید ، دقیقا همین((:
قرار بر جنگ بود .. ! برای بدست‌آوردن و نگه‌داشتن آدمای امنِ زندگیمون ! پس بیا عهد ببندیم تا پایان این رسالت کنار هم بمونیم(((:
همش امیدِ واهی که تو قول دادی فلان دانشگاه و با بهمان رتبه قبول بشی پای قولت بمون ، ولی مگه اونم قول نداده بود تا تهش بمونه چیشد که من الان باید بالای سر یه تیکه سنگ بشینم و قلبم یخ بزنه از نبودن ؟! اینروزا به تنها چیزی که نمیشه فکر کرد همون دانشگاه و قول ! انگار که یِ آدم عهد‌شکن شدم و این میشه موریانه‌ای برای خوردن مغزم .. مدام با استرس میرم سمت کتاب و جزوه‌ها ولی راهی برای مقابله با اون بی‌حسی نسبت به خوندن نیست'(:
میدونی رسیدنه کِی قشنگه ؟! بعد از جنگیدن .. بعد از سختی .. بعد از اشک .. !اونوقت اون رسیدنه ، طعم چایی با عطرِ هل توی بارون میده یا طعم قرمه سبزی های جا افتاده مامان ، یا طعم اون تیکه آخر نون بستنی قیفی ، دیدی چقدر لذت بخشه همش ؟ رسیدن بعد سختی هم همینه ! اونوقت که از ته دلت میگی آخیششش .. ارزششو داشت اون همه جنگیدن ، اون همه دویدن و نفس زدن .