eitaa logo
мαɴαreм
240 دنبال‌کننده
561 عکس
94 ویدیو
0 فایل
[ بِسم‌ِرَب‌ِّماه‌ِچشمانش ] اینجا‌ مانارِم‌ به‌ معنای‌ ِماندگار‌ ِمن‌ .. برای قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های ِخیال .. برای برگشتن به آغوش ِخود .. برای حس ِلمس ِابدیت .
مشاهده در ایتا
دانلود
мαɴαreм
داشتم میگفتم من کلا از اینکه همیشه پیام از طرف من باشه متنفرم ، متنفرم از اینکه سین کنن و جواب ندن ،
گوشیم و گرفت تاریخ آخرین پیامارو نگاه کرد ، خندید گفت انگار طناب بندازی تهِ یِ چاه تا به آب برسی ، معرفتِ توئه ولی مگه دیوونه‌ای به این آدما پیام میدی ؟ اونی که بخواد بمونه ؛ میمونه !! چرا ذهنتو درگیر این آدما میکنی ، تک به تک پیامارو حذف کرد و گوشیم خاموش کرد انداخت تو کیفش ، همونطور که داشتم دخلِ کرانچی رو درمیاوردم خندیدم گفتم دیوونه ؟ آره خب من خیلی دیوونه‌ام .. !! ولی کی میدونه نیم‌ساعته درگیر اون جمله‌ام : کسی که بخواد بمونه ، میمونه!!
من قهر میکنم که بغلم کنی ، من خودمو ناراحت نشون میدم که بغلم کنی ، من خودمو خسته نشون میدم که بغلم کنی ، من ناز میکنم که بغلم کنی ، من فقط دلم میخواد بغلم کنی ، من معتادِ بغل توام !(:
میشه برای یِ نفر دعا کنید ؟(: [میشه ، میشه ، میشه]
چیه این قلب که با دیدن دردش تند تند خودشو میکوبه به قفسه سینه‌ات ؟(:
شاید من هنوز اونقدر قوی نشدم که ببینم یِ آدمی کِ حکم زندگی داره برام با یِ مشت قرص خواب بره و تهش اینجوری مدام به صورت مکرر اخم کنه از شدت کابوس!
میگم‌ عا این دل ما چقدر زبون نفهم شده تا لیلیُ از خواب بیدار نکنه بیخیال نمیشه انگار :)
..
мαɴαreм
شاید من هنوز اونقدر قوی نشدم که ببینم یِ آدمی کِ حکم زندگی داره برام با یِ مشت قرص خواب بره و تهش ا
از شدت تب هذیون میگفت ، از شدت بی‌خوابی کابوس میدید ، از شدت ترس سرشُ بغل گرفتم تا خواب بره آدمی که واهمه داشت از صبح شدن این شب آدمی که خواب نمیرفت از قدرت وهم و رویا آدمی که برام شده بود اسطوره قوی بودن . .!
мαɴαreм
از شدت تب هذیون میگفت ، از شدت بی‌خوابی کابوس میدید ، از شدت ترس سرشُ بغل گرفتم تا خواب بره آدمی ک
بزار بگم که ، ســـه روز بود مثلا قهر بودم دوروز و چندین ساعتشُ توی تب سوخت اونم تنهایی ! من وقتی به خودم اومدم که دلتنگی امون‌مو برید و پاهام کشوند سمتش دستاش داغ بود ، بـدنش مثل یِ هیزم تویِ آتیش میسوخت ، دکتری که به دلیل شدت تب دستور بر بستری داد و اون لجوجانه از بیمارستان زد بیرون .. دنبالش هم‌‌قدمش شدم رسوندمش ولی پابند شدم ، پابندِ غروری که ســه روز نفس‌کشیدن و زندگیُ بهم حروم کرد ، من وسطِ دلتنگیام نَ ! بین غروری که بر منطق غالب شد روحم تیکه تیکه شد ، احساسم مرد ، قلبم از کار افتاد ! تمام وجودم تویِ آتیش غرور سوخت تا یادم بیاد اون همه‌یِ دار و ندارِ منِ'(: [سہ روز بود دنیا به آخر رسیدھ بود]
ما را به سخت جانی خود این چنین گمان نبود ! ( :
- ‌بر تنم جز اثر مرگ مگر چیزی هست ؟
نمیشه اصلا از چشات دِل کند ، چجوری دل میبری حتی با یِ لبخند '(: