هدایت شده از - یک عدد خوددرگیر -
- یکبار دیگر به افق نگاه کرد
شمشیر ها در انتظارش بودند
این اخرین شبی بود که ماه ؛
میتوانست صورت درخشان او را مثل رویایی ببیند
همه ی یارانش را جمع کرد و گفت :
"من دوستانی بهتر از شما نمیشناسم ،
اما هرکس ایجا بماند فردا زنده نخواهد ماند.
شما امشب میتوانید خودتان را نجات داده و بروید .. ''
سکوت سنگینی فضا را پر کرد
تا اینکه برادرش عباس گفت :
'' بعد از تو ،
ما هرگز نمیتوانیم زندگی کنیم
بعد از تو ،
ما هرگز نمیتوانیم نفس بکشیم
بعد از تو .. ''
мαɴαreм
- یکبار دیگر به افق نگاه کرد شمشیر ها در انتظارش بودند این اخرین شبی بود که ماه ؛ میتوانست صورت د
بعد از تو ! امان از روزهایِ بعدِ تو'((=
امشب از اون شباس ،
از اون شبایی کِ جون آدمو میگیره تا صبح بشه ، از اونایی کِ هر ثانیهاش قد یِ ساله ، از اونایی کِ خواب به چشم آدم نمیاد ، از اونایی کِ درد با لحظه لحظهاش قاطی شده ، از اون وقتاییه کِ نمیدونی چته ، از اون وقتایی کِ بغض داری ، دلت گرفته :)