eitaa logo
داروخانه معنوی
7.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
135 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام این قدر باید این فیلم دست بھ دست بشھ ڪه ان شااااااااااالله امسال همه برا؎ عیدغدیر آقاجانمون سنڱ تموم بزارن 🌹🌹🌹 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ❤️💫اُوصآف ؏َـلـــی بِھ ڱفتڱو مُمڪنـــْ نیستْ..! 🌼💫ڱنجآیشِ بَحردَࢪسَبو مُمڪنـــْ نیستْ..! ❤️💫مآند۾ ڪِھ ؏َـلـــی ࢪٰابِھ چِہ تَشبیھْ ڪُنمـ..؟ 🌼💫تَشبیھْ ؏ـَلـــی جُز بِھ ؏َـلـــی مُمڪنـــْ نیستْ...♡ ❤️💫پیشآپیش ؏یدسَعیدِغَدیرِخُـــمْـ مُبآرڪْ @Manavi_2
Part27_علی از زبان علی.mp3
8.58M
قسمت7⃣2⃣ ..........دوران جنگ نهروان............. *گفتگوی عبدالله بن عباس با خوارج *پاسخ امام (ع) به شبهات خوارج *شکست خوارج در مناظره با امام (ع) *واقعه حکمیت *خیانت نمایندگان در حکمیت *سخنان امیرالمومنین(ع) پس از حکمیت @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلا۾ دوستان بزرڱوار❤️ بھ ؏شق مولا ؏ـلـ♡ــیﷺ اینـــ عڪس ࢪو همڱے میڱذاریم پروفایلمونـــ...❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یِھ وَقتآیے لآزمِہ؛ أزخُودمونــْـ بپُرسیمْـ.؟!¡ أڱھ اِمآم‌ زَمـ♡ــآنـــﷻ ؛ نڱات‌ْ ڪُنھ ... اینـــْ ڪٰاࢪ ࢪو میڪُنے...؟💔 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【‌】 هَروقَتْ دید؎ ڱنٰاه ڪَرد؎ عِینِ خیآلِتْ، نَبود !! بِدونـْــ أز چِشمِـ خُدٰا اُفتآد؎😰 _ وَلے أڱه ڱنآھ ڪَرد؎ ، غُصھ خُوࢪد؎ بِدونـْــ هَنوزْ میخوٰادِتْ..♡ هَمینـْــ حٰالآ اِستغفآࢪڪُنیمْ...! @Manavi_2
داروخانه معنوی
🔴 #رمان #داستان 🌷 #سلام_بر_ابراهیم – قسمت 4⃣ 🍀 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار " #شهید_ابراهیم_
🔴 🌷 – قسمت 5⃣ 🍀 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار " " ✅ ورزش باستانی (راوی: جمعی از دوستان شهید) – بخش اول 💥 اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب‌ها به زورخانه‌ی حاج حسن می‌رفت. حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود. او زورخانه‌ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد. 💥 حاج حسن، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می‌کرد. سپس حدیثی می‌گفت و ترجمه می‌کرد. بیشتر شب‌ها، ابراهیم را می‌فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولاً یک سوره قرآن، دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت(ع) می‌خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می‌کرد. از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که؛ هرزمان ورزش بچه‌ها به اذان مغرب می‌رسید، بچه‌ها ورزش را قطع می‌کردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می‌خواندند. به این ترتیب حاج‌حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان‌ها می‌آموخت. فراموش نمی‌کنم، یکبار بچه‌ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند. یک‌باره مردی سراسیمه وارد شد! بچه‌ی خردسالی را نیز در بغل داشت. بارنگی پریده و با صدائی لرزان گفت: «حاج حسن! کمکم کن. بچه‌ام مریضه، دکترا جوابش کردند. داره از دستم می‌ره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا کنید. تو رو خدا... بعد شروع به گریه کرد.» ابراهیم بلند شد و گفت: «لباساتون رو عوض کنید و بیائید تو گود.» خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای توسل را با بچه‌ها زمزمه کرد. بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد. آن مرد هم با بچه‌اش در گوشه‌ای نشسته بود و گریه می‌کرد. دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: «بچه‌ها روز جمعه ناهار دعوت شدید!» با تعجب پرسیدم:کجا !؟ گفت: «بنده خدائی که با بچه‌ی مریض آمده بود، همان آقا دعوت کرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشکل بچه‌اش برطرف شده. دکتر هم گفته بچه‌ات خوب شده. برای همین ناهار دعوت کرده.» برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. مثل کسی که چیزی نشنیده، آماده‌ی رفتن می‌شد. اما من شک نداشتم دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده. 💥 بارها می‌دیدم ابراهیم، با بچه‌هائی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می‌شد. آن‌ها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می‌کشاند. یکی از آن‌ها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت! اصلاً چیزی از دین نمی‌دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت: «تاحالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته‌ام. به ابراهیم گفتم: «آقا ابرام این‌ها کی هستند دنبال خودت می‌یاری!؟ با تعجب پرسید: «چطور، چی شده؟!» گفتم: «دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج‌آقا داشت صحبت می‌کرد. از مظلومیت امام حسین(ع) و کارهای یزید می‌گفت. این پسر هم خیره‌خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغ‌ها خاموش شد به جای این‌که اشک بریزه، مرتب فحش‌های ناجور به یزید می‌داد!! ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌کرد. یک‌دفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: «عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین(ع) که رفیق بشه تغییر می‌کنه. ما هم اگر این بچه‌ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. 🍃🌹🍃 ادامه دارد...✒️✒️✒️ @Manavi_2