eitaa logo
داروخانه معنوی
5.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
115 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🦋🌿» مَنـــ ! عآشقےࢪٰا ؛ أزخـُــدٰا یآدڱرفتمـْ۔۔۔۔ هَمآنـــ لَحظہِ ڪِھ ڱفتْ : +صَدبآࢪأڱرتّوبہ شِڪستےبٰازآاا... @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ماجرای پیشگویی امام علی (ع) درباره نحوه شهادت «میثم تمار» یار ایرانی خود ▪️امروز ۲۲ ذی الحجه، سالروز شهادت جناب میثم تمار @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِیثَم تمآࢪ ࢪٰا دٰانے چرٰا دٰاࢪشْ زَدندْ...؟؟؟ حُبّ حِیدَࢪمُوجبِ حٰاضرجوآبےمےشَودْ... @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part35_علی از زبان علی.mp3
12.85M
قسمت5⃣3⃣ *نامه ای تاریخی و روشنگر به مردم *تشریح ماجرای قتل عثمان *تشریح ماجرای نزاع با معاویه *تشریح ماجرای حکمیت و خوارج *توبیخ مردم به جهت سستی در جنگ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید بزرگوار علی اکبر دهقان عزیز❤️ شهیدی که سر بی تنش سخن گفت 💠 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد. همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند... چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود: 🦋ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهید بشوم… خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد... @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌ 【🖇💖】 - چِـشمِ‌مَنـــ خـــیره‌ِبہ‌عَڪسِ حَرمَٺ‌بَنـدشُدھ…! . بـٰاچہ‌حآلےبـِنویسـم‌ڪِہ دِلـَم‌تـنڱ شُدھ(:💔 هَشتْ⁸ࢪوزتآمُحرمْ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَلـمْ یِہ ڪَربـلآمےخوٰاهد… بُغض‌هــــــآیم ࢪٰاڱذاشتہ أ۾ ؛ بِین الْحَرمینـــْ بِشڪَنمْ… دَࢪد ودِل‌َهآیم ࢪٰا ڱذٰاشتـــه‌أ۾ بَرا؎، اِما۾ حُســ‌♥️⁩ـیــن بِڱویمْ… نٍڱٌاهم ࢪٰا ڪناِر ڱذٰاشتـــه‌أمْ برٰا؎ دیدَنـــ شِش ڱوشِھ… ڪَم‌تر صُحبتـــْ مےڪُنمْ... مےتَرسمْ آنجآ بَرا؎؛ حُسـ♡ـیــنْ ح‌ُـسین‌ڱفتن ؛ ڪَم بیآوࢪم… مَنـــ ڪِه نَدیده‌أ۾… مَنـــ ڪِه نَرفته‌أ۾… مےڱویَند بِین الْحرمینـْــ عَجبــْـ صفآیے دٰاࢪد… مےڱویندْ هَوٰایش ؏طرِ؛ بِهشتےدٰاࢪدْ… مےڱویندَ… خَسته‌أم أزمےڱویندهــــــآ… دِلم یِڪ نـــقلِ قُولْ أزخُود۾ دَࢪ وصفِ ڪربلاِ مےخوٰاهدْ…💔 ⁸روز تامـح‌ُــرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نَمازهآیت ࢪٰا ؏ــآشقٰانہ بِخوٰانـــ! حَتـّےأگرخَستہ ا؎ یآحوصلِہ نَدٰار؎، قَبلش فِڪر ڪُن ! چِرٰا دٰاࢪ؎ نَمآز مےخوٰانـے و بٰا چِہ ڪَسـے قَرٰاࢪ مُلاقآت دٰاࢪ؎! آنْ وقتْ ڪم‌ڪم لِذّت میبر؎ ، أز ڪلمآتـے ڪہ دَࢪتمٰام عُمر دٰاࢪ؎؛ تِڪراࢪشآن مۍڪُنـے... تِڪراࢪ هیچْ چیز جُز نمآز دࢪ این دنیآ قَشنڱ نیستْ ... !💚✨ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در سفینة البحار آمده است که شیطان یارانی دارد که برای وسوسه انسان ها به او یاری می رسانند. این شیاطین در هر موقعیت زمانی و مکانی، در خدمت ابلیس هستند تا او را به اهدافش برسانند. اسامی آنان از این قرار است: 1_ ولهان؛ انسان را در طهارت و نماز وسوسه می کند و به شک می اندازد که این نماز باطل است  2_هفاف؛ ماموریت دارد که در بیابانها و صحراها انسان را اذیت کند و برای ترسانیدن او را به وهم و خیال اندازد یا به شکل حیوانات گوناگون به نظر انسان درآید 3_ زلنبور؛ موکل بازاری هاست. لغویات و دروغ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها زینت می دهد.  4_ ثبر؛ در وقتی که مصیبتی به انسان وارد می شود، صورت خراشیدن، سیلی به خود زدن، یقه و لباس پاره کردن را برای انسان پسندیده جلوه می دهد.  5_ابیض؛ انبیا را وسوسه می کند - یا ماءمور به خشم در آوردن انسان است و غضب را پیش او موجه جلوه می دهد و به وسیله آن خونها ریخته می شود. 6_اعور؛ کارش تحریک شهوات در مردان و زنها است و آنها را به حرکت می آورد! و انسان را وادار به زنا می کند  (اعور، همان شیطانی است که بر صیصای عابد را وسوسه کرد تا با دختری زنا کند.)  7_داسم؛ همواره مراقب خانه هاست. وقتی انسان داخل خانه شد و سلام نکرد و نام خدا را بر زبان نیاورد، با او داخل خانه می شود و آن قدر وسوسه می کند تا شر و فتنه ایجاد نماید 8_مطرش؛ کار او پراکندن اخبار دروغ یا دروغ هایی است که خود جعل کرده؛ در حالی که حقیقت ندارند.   9_قنذر؛ او نظارت بر زندگی افراد می کند. هر کس چهل روز در خانه خود طنبور داشته باشد؛ غیرت را از او بر می دارد، به طوری که انسان در برابر ناموس خود بی تفاوت می شود.  10_دهار؛ ماءموریت او آزار مؤمنان در خواب است. به طوری که انسان خواب های وحشتناک می بیند، یا در خواب به شکل زنان نامحرم در می آید و انسان را وسوسه می کند تا او را محتلم کند.   11_قبض؛ وظیفه او تخم گذاری ست. روزی سی عدد تخم می گذارد. ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد زمین، از هر تخمی عده ای از شیاطین و عفریت ها و غول ها و جن بیرون می آیند که تمام آنها دشمن انسان اند.)  12_تمریح؛ امام صادق علیه السلام فرمودند: برای ابلیس - در گمراه ساختن افراد - کمک کننده ای به نام (تمریح) وی در آغاز شب بین مغرب و مشرق به وسوسه کردن، وقت مردم را پر می کند.  13_قزح؛ ابن کوا از امیرالمؤمنین علیه السلام از قوس و قزح پرسید، حضرت فرمود: قوس قزح مگو؟! زیرا نام شیطان (قزح) است بلکه بگو قوس اله و قوس الرحمن 14_زوال؛ مرحوم کلینی از عطیة بن المعزام روایت کرده که وی گفت: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و از مردانی که دارای مرض (ابنه) بوده و هستند یاد کردم. حضرت فرمود: (زوال) پسر ابلیس با آنها مشارکت می کند ایشان مبتلا به آن مرض می شوند.  15_لاقیس؛ او یکی از دختران شیطان و کارش وادار کردن زنان به هم جنس بازی است او مساحقه را به زنان قوم لوط یاد داد.   16_متکون؛ شکل خود را تغییر می دهد و خود را به صورت بزرگ و کوچک در می آورد و مردم را گول می زند و این وسیله آنان را وادار به گناه می کند. . 17_مذهب؛ خود را به صورت های مختلف در می آورد، مگر به صورت پیغمبر و یا وصی او. مردم را با هر وسیله که بتواند گمراه می کند. 18_خنزب؛ بین نمازگزار نمازش حایل می شود؛ یعنی توجه قلب را از وی برطرف می کند. در خبر است که: عثمان بن ابی العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله عرض کرد: شیطان بین نماز و قرائت من حایل می شود - یعنی حضور قلب را از من می گیرد - حضرت جواب داد: نامش شیطان (خنزب) است. پس هر زمان از او ترسیدی به خدا پناه ببر. 📚: سفینة البحار، جلد 1، ص 99 و ص100 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 🌷 – قسمت 3⃣1⃣ 🍀 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار " " ✅ پوریای ولی (راوی: ایرج گرائی) 💥 مسابقات قهرمانی باشگاه‌ها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جایزه‌ی نقدی می‌گرفت، هم به انتخابی کشور می‌رفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او می‌دید این مطلب را تأیید می‌کرد. مربیان می‌گفتند: «امسال در 74 کیلو کسی حریف ابراهیم نیست.» مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی‌یکی از پیش رو برمی‌داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه‌نهائی رسید. کشتی‌ها را یا ضربه می‌کرد یا با امتیاز بالا می‌برد. به رفقایم گفتم: «مطمئن باشید امسال یه کشتی‌گیر از باشگاه ما می‌ره تیم ملی. در دیدار نیمه‌نهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. او با اقتدار به فینال رفت. حریف پایانی او آقای «محمود . ک» بود. ایشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش‌های جهان شده بود. قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن و گفتم: «من مسابقه‌های حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر. من مطئنم امسال برا تیم ملی انتخاب میشی. 💥 مربی، آخرین توصیه‌ها را به ابراهیم گوشزد می‌کرد. در حالی که ابراهیم بندهای کفشش را می‌بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سریع رفتم و بین تماشاگرها نشستم. ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تأیید تکان داد. بعد هم حریف او جایی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد! من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکوها نشسته. نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. همه‌اش دفاع می‌کرد. بیچاره مربی ابراهیم، این‌قدر داد زد و راهنمایی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی داد زدن‌های من را نمی‌شنید. فقط وقت را تلف می‌کرد! حریف ابراهیم با این‌که در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرأت پیدا کرد. مرتب حمله می‌کرد. ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان 74 کیلو شد. وقتی داور دست حریف را بالا می‌برد ابراهیم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر را بغل کردند. حریف ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه می‌کرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید! دو کشتی‌گیر در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پریدم پایین. با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم. داد زدم و گفتم: «آدم عاقل، این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم: آخه اگه نمی‌خوای کشتی بگیری بگو، ما رو هم معطل نکن.» ابراهیم خیلی آروم و با لبخند همیشگی گفت: «اینقدر حرص نخور!» بعد سریع رفت تو رختکن، لباسهایش را پوشید. سرش را پایین انداخت و رفت. از زور عصبانیت به در و دیوار مشت می‌زدم. بعد یک گوشه نشستم. نیمساعتی گذشت. کمی‌آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیل‌ها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یک‌دفعه همان آقا مرا صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: «شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟» با عصبانیت گفتم: «فرمایش؟!» بی‌مقدمه گفت: «آقا عجب رفیق با مرامی ‌دارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم: شک ندارم که از شما می‌خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی‌دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه‌اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده‌ام. به جایزه‌ی نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمی‌دونی چقدر خوشحالم.» مانده بودم که چه بگویم. کمی‌سکوت کردم و به چهره‌اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختی‌کشیدن این کارو نمی‌کردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه.» از آن پسر خداحافظی کردم. نیم‌نگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهیم فکر می‌کردم. این‌طور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور در نمی‌یاد! با خودم فکر می‌کردم، پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر، آن‌ها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم... یاد تمرین‌های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخند‌های آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یک‌دفعه گریه‌ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم! 🌺پایان قسمت سیزدهم🌺 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍💫نیایش شبانه با حضرت عشق ♥️💫پـــــروردگـــــارا 🤍💫در ایــن شـب زیـبـا ♥️💫تمام وجود و هستیمان را 🤍💫آرزوهـــایــمــان را ♥️💫غرق محبت و نگاه معجزه گرت بفرما 🤍💫‌آمــــیــــن یـــــا رَبَّ🤲 ♥️💫الهی هرجای توی زندگیت کم آوردی 🤍💫و فکر کردی دیگه راهی واست نمونده ♥️💫خدا خودش برات معجزه ای شیرین 🤍💫رقم بزنه ؛ خدا خودش فرموده ♥️💫هرکجا باشی با تو هستم 🤍💫پس دیگه نگران چیزی نباش ♥️💫کلید و راه حل مشکلاتت دست خداست 🤍💫و هر كجا باشيد او با شماست ♥️💫شــبــتــون ســتـــاره بـــارون @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا