eitaa logo
داروخانه معنوی
5.4هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
120 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
مـــــآدر؎ ﴿؏ـبٰاسش۔۔𑁍﴾ رٰا ؛ هِـــــدیہ ڪَرد۔۔۔ و أز آن روز ، تَمـــــآم مـــــآدرها؎ ؏ـٰاشق پیشِہ، خِجـــــل گشتَند! أز دریغ ڪَردن جوان‌هـــــآ؎ ر؏ـــــنایشآن.۔۔ و اینگونه شُد ڪہ: سٰالهآست آن‌هـــــآ را بِہ، "مـــــآدران شُهـــــدا" مےشنآسیم۔۔☫ سلام الله علیه «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
اعتماد بخدا ۴.m4a
10.79M
(۴) ❇️بزرگترین سرمایه‌ ما رضایت خداست حاجیه خانم رستمی فر(اسدیان) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه روزی پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ، به طرف آسمان نگاه می کرد، تبسمی نمود. شخصی به حض
💢در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام برديا که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند.بردیا غمگین و افسرده سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم. به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.بردیا صورت در خاک مالید و گفت. خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-هیـــــچْ گنآهے رو ، بِدونِ« اِستغفـــــآر۔۔᯽ »، وِل نڪُن۔۔! ↲خَـــــرابیشْ مےمونہِ۔۔!🔥 [اُستآدپَناهیـــــآن۔۔] «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۳۴ پيكار با مردم شام 🎇🎇🎇#خطبه۳۴🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃نكوهش از سستي و نافرماني كوفيان نفرين بر شما كوفيا
خطبه۳۵ بعد از حكميت 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌹ضرورت ستايش پروردگار 🍃🌷خدا را سپاس! 🌹 هر چند كه روزگار دشواريهاي فراوان و حوادثي بزرگ پديد آورد و شهادت مي دهم جز خداي يگانه و بي مانند خدايي نباشد و جز او معبودي نيست، و گواهي مي دهم محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. 🌿علل شكست كوفيان پس از حمد و ستايش خدا! بدانيد كه نافرماني از دستور نصيحت كننده مهربان دانا و باتجربه، مايه حسرت و سرگرداني و سرانجامش پشيماني است، من راي و فرمان خود را نسبت به حكميت به شما گفتم، و نظر خالص خود را در اختيار شما گذاردم. (اي كاش كه از قصير پسر سعد اطاعت مي شد) ولي شما همانند مخالفاني ستمكار، و پيمان شكناني نافرمان، از پذيرش آن سر باز زديد، تا آنجا كه نصيحت كننده در پند دادن به ترديد افتاد، و از پند دادن خودداري كرد، داستان من و شما چنان است كه برادر هوازني سروده است: (در سرزمين منعرج، دستور لازم را دادم اما نپذيرفتند، كه فردا سزاي سركشي خود را چشيدند). 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مےنِویسَم تٰا یـــــآدم نَرود! تَمـــــآم اِقتدٰار میهَنم رٰا؛ أز« پـــَــرواز شمآ۔۔۔☫» دٰارم۔۔۔ بٰا شُهـــــدا بودَن سَخت نیستْ، ﴿بٰاشُهـــــدٰاءمٰاندَن سَخـــــتہِ۔۔᯽﴾!!! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خـُّــــرم آن ﴿شَهیـــــد گمنآم۔۔﴾ ڪِہ؛ خُــــᰔـدا او رٰا ؛ سَرشنـــــآس مےسٰازد۔۔ نَہ آن ڪَس ڪِہ دیگرٰان سَرشنـــــآسَش ڪُنند۔۔۔❖ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
امام صادق (علیه السلام) : 💐 هرکس عصر پنجشنبه ۴۰بار سوره را بخواند ،خدای مهربان چنان رزق وروزی او را وسیع و زیاد میکند که موجب تعجب و شگفتی خود شخص میشود. @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب #ف_مقیمی #قسمت_نود_و_نهم وقتی چشم وا کردم دوباره فاطمه مقابلم بود. سرم
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی ملافه رو از روی صورتم کنار کشیدم و با اضطراب نگاهش کردم. او از حرکتم لبخند خفیفی بر لبش نشست. پرسیدم:چه حرف وحدیثی؟ _شاید درست نباشه بحث رو باز کرد.ولی دوتا اقا اومدن و به بهونه ی مشاوره از من نشونی های شما رو دادند و گفتند که شما احساسات اونها رو به بازی گرفتید و به من خرده گرفتن که چرا من شما رو تو مسجد راه میدم و مواخذه تون نمیکنم. حدس اینکه اون دو جوون کی بودند اصلا سخت نبود. حاج مهدوی گفت:خب بنده حسابی با این بنده خداها جرو بحث کردم و گفتم ما همچین کسی در مسجد نداریم.یک کدومشون با بی ادبی گفت:همونی که همیشه دنبالتون تا دم خونه میاد..ویک سری حرفها و تهمتها که اصلا جاش نیست درموردش صحبت کنم. ببینید خواهر خوبم.من اصلا دنبال راست یا دروغ حرف اون دونفر نبودم ونیستم.حتی دنبال موقعیت خودمم نبودم .به این وقت وساعت عزیز اگر گفتم دربسیج مسجد ما نباشید فقط بخاطر خودتون بود.چون در چشمهای این دو جوون بذر کینه رو دیدم و حدس زدم اینها هدفشون بی آبرو کردن یک مومنه! اشکهام یکی بعد از دیگری صورتم رو میسوزوند.گفتم:حاج اقا..بخدا من..بخدا .. او با مهربانی گفت:نیازی به قسم و آیه نیست.من همه چیز رو درمورد شما میدونم.حتی درموررد پدر خدابیامرزتون.مگه میشه دختر اون خدا بیامرز تو غفلت و بیخبری باقی بمونه؟ روی تخت نشستم و با اشکهای ناباورانه به حاج مهدوی که حالا نگاه محجوب و محترمانه ای بهم میکرد خیره شدم. او لبخندی زد. گفتم: من آبروی پدرم و بردم.هر چقدرم سعی کنم باز لکه ی ننگم دنباله اسم آقامه..امشب حسابی آقام شرمنده شد.ولی منصفانه نبود که منو به چیزهایی نسبت بدن که نیستم! من همه چیزم رو باختم..همه چیزمو.آدمهایی مثل من اگه پاشون بلغزه دیگه مثل اول نمیشن.نه پیش خدا نه پیش خلقش! پرسیدم:پس درمورد آقام از مسجدیها پرس و جو کردید؟ فهمیدید آقام کی بود؟ دوباره لبخند خفیفی به لبش نشست. گفت:حوصله میکنید یک قصه ای تعریف کنم؟ آهسته اشک ریختم و سرم رو پایین انداختم. _پدر بزرگ بنده پیش نماز مسجد بودند.من بچه ی سرکش و پرسرو صدایی بودم که هیچ وقت آروم نمیگرفتم! خدا رحمت کنه پدرو مادرشما رو.پدربزرگم هروقت مسجد میرفتند دست منم می‌گرفتند و با خودشون میبردند.من سر نماز جماعت هم دست بردار نبودم. ناگهان خنده ی کوتاه ومحجوبی کرد و گفت: کار من این بود که سر نماز جماعت ،مهر تک تک آقایون رو برمیداشتم و نمازشونو خراب میکردم.اگر نوه ی حاج آقا ابراهیمی نبودم قطعا یک گوشمالی میشدم. یه شب که طبق عادت این کارو میکردم یک دختر بچه وسط نماز با اخم و عصبانیت محکم کوبید پشت دستم و با لحن کودکانه ای گفت:خجالت نمیکشی این کارو میکنی؟اینا مال نمازه.گناه داره.. منم با همه ی تخسیم گفتم :به توچه.!! مسجد خودمونه. دختربچه دست به کمر گفت:مسجد مال همه ست.و رفت مهر همه رو سرجاش گذاشت و دست به سینه واستاد مواظب باشه من دست از پا خطا نکنم.مابین دونماز رفتم سمتش یدونه به تلافی ضربه ی قبلی زدم رو بازوش و گفتم:اصلن تو واسه چی اینجایی؟ اینجا مال مرداست.تو دختری برو اونور.. همونجا پدر اون دختر خانوم که یک آقای مهربون وخوشرویی بودن یک شکلات بهم دادن و گفتن: عمو جون..این دختره..لطیفه..نازکه..سید اولاد پیغمبره نباید بزنیش. گفتم:خوب میکنم میزنمش.اول اون زد.. قصه ش به اینجا که رسید هق هق گریه ام بلند شد و حضرت زهرا رو صدا کردم. حاج مهدوی صبر کرد تا کمی آروم بگیرم و بعد گفت:منو به خاطر آوردید؟! دنیا خیلی کوچیکه خانوم حسینی.بعد ازاونروز باهم دوست شدیم.قشنگ یادمه چطوری..شما داناتر از من بودین.من فقط پی شیطنت وخرابکاری بودم..ههههه یادمه عین مامانا یک بسته چیپس و پفک با خودتون میاوردین و بین نماز به من میدادید بخورم تا حواسم پرت شه شیطنت نکنم.پدر بزرگ خدا بیامرزم خیلی شما رو دوست داشت و همیشه شما رو برای من مثال میزدن. میون گریه تکرار میکردم :باورم نمیشه..باورم نمیشه.. حاجی با لبخندی محجوب گفت:یه چیزی میگم بین خودمون میمونه؟ با گریه گفتم:بله.. اون روزا، از وقتی رقیه سادات مسجد نیومد منم دیگه دایم به مسجدنرفتم.مسجد بدون رقیه سادات تو بچگیها صفانداشت. _با اشک وآه گفتم:رقیه سادات خیلی خراب کرد حاج آقا..شما ..شما که نمازگزازها رو اذیت میکردید شدید حاج مهدوی چون سایه‌ی پدرو مادر بالا سرتون بود ولی من که بقول شما دانا تر بودم از خط خارج شدم..درسته توبه کردم وبه خودم اومدم ولی از خودم و جدم و آقام شرمنده ام. او تسبیح سبز رنگش رو بین انگشتانش چرخوند و با نوایی حزین گفت:هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گنهکاری آینده ای.. نامه تون رو خوندم. چندبارهم خوندم.. ادامه دارد... ═════ೋღ🕊ღೋ════ آیدی نویسنده👈 @moghimstory «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 اگر مردم فضیلت نمازشب را ‌می‌دانستند و اگر برای خواندن ‌آن بیدار نمی‌شدند ، از غصه ‌گریه‌های طولانی می‌کردند . 📚-ارشاد‌القلوب «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه✨ پر از شور و نواییم همه در ارزوی کربلاییم 🕌 به یاد کربلایت ای حسین جان 💚 بریزیم قطره اشکی عاشقانه 😢 ز دل این گونه عقده می گشاییم😔 🙏اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ 🙏وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ 🙏وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ 🙏دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ. 🙏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج شب جمعہ‌ ✨ شب زیارتےارباب بےڪفن 💚 صلی الله علیک یا ابا عبدالله 💚 اللهم ارزقنا کربلا🙏 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ 🕯بارالها🤲 هر که به تو راه یافت روشن شد ✨و هر که به تو پناه آورد پناه یافت . 🕯من به درگاه تو پناه آورده ام . 🕯پس تو ای مهربانم.... ✨نیت نیک مرا به رحمت و محبت خود 🕯نا امید مساز و از فروغ محبت و ✨عنایتت مرا بهره مند فرما ♥️🤲 🕯آمیـــن یا رَبَّ 🙏 ✨از خدا میخوام با یه حس خوب 🕯با نوری از جنس امید ✨با دلی غرق شادی 🕯و با قلبی سرشار از آرامش ✨امشب بخوابید تا فردا با کلی انرژی 🕯از خواب بیدار بشید ✨شبتون روشن به نور الهی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا