داروخانه معنوی
خطبه۳۴ پيكار با مردم شام 🎇🎇🎇#خطبه۳۴🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃نكوهش از سستي و نافرماني كوفيان نفرين بر شما كوفيا
خطبه۳۵
بعد از حكميت
🎇🎇🎇#خطبه۳۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🌹ضرورت ستايش پروردگار
🍃🌷خدا را سپاس!
🌹 هر چند كه روزگار دشواريهاي فراوان و حوادثي بزرگ پديد آورد
و شهادت مي دهم جز خداي يگانه و بي مانند خدايي نباشد و جز او معبودي نيست، و گواهي مي دهم محمد (ص) بنده و فرستاده اوست.
🌿علل شكست كوفيان
پس از حمد و ستايش خدا!
بدانيد كه نافرماني از دستور نصيحت كننده مهربان دانا و باتجربه، مايه حسرت و سرگرداني و سرانجامش پشيماني است، من راي و فرمان خود را نسبت به حكميت به شما گفتم، و نظر خالص خود را در اختيار شما گذاردم. (اي كاش كه از قصير پسر سعد اطاعت مي شد) ولي شما همانند مخالفاني ستمكار، و پيمان شكناني نافرمان، از پذيرش آن سر باز زديد، تا آنجا كه نصيحت كننده در پند دادن به ترديد افتاد، و از پند دادن خودداري كرد، داستان من و شما چنان است كه برادر هوازني سروده است: (در سرزمين منعرج، دستور لازم را دادم اما نپذيرفتند، كه فردا سزاي سركشي خود را چشيدند).
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب #ف_مقیمی #قسمت_نود_و_نهم وقتی چشم وا کردم دوباره فاطمه مقابلم بود. سرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب #ف_مقیمی #قسمت_نود_و_نهم وقتی چشم وا کردم دوباره فاطمه مقابلم بود. سرم
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صدم
ملافه رو از روی صورتم کنار کشیدم و با اضطراب نگاهش کردم.
او از حرکتم لبخند خفیفی بر لبش نشست.
پرسیدم:چه حرف وحدیثی؟
_شاید درست نباشه بحث رو باز کرد.ولی دوتا اقا اومدن و به بهونه ی مشاوره از من نشونی های شما رو دادند و گفتند که شما احساسات اونها رو به بازی گرفتید و به من خرده گرفتن که چرا من شما رو تو مسجد راه میدم و مواخذه تون نمیکنم.
حدس اینکه اون دو جوون کی بودند اصلا سخت نبود.
حاج مهدوی گفت:خب بنده حسابی با این بنده خداها جرو بحث کردم و گفتم ما همچین کسی در مسجد نداریم.یک کدومشون با بی ادبی گفت:همونی که همیشه دنبالتون تا دم خونه میاد..ویک سری حرفها و تهمتها که اصلا جاش نیست درموردش صحبت کنم.
ببینید خواهر خوبم.من اصلا دنبال راست یا دروغ حرف اون دونفر نبودم ونیستم.حتی دنبال موقعیت خودمم نبودم .به این وقت وساعت عزیز اگر گفتم دربسیج مسجد ما نباشید فقط بخاطر خودتون بود.چون در چشمهای این دو جوون بذر کینه رو دیدم و حدس زدم اینها هدفشون بی آبرو کردن یک مومنه!
اشکهام یکی بعد از دیگری صورتم رو میسوزوند.گفتم:حاج اقا..بخدا من..بخدا ..
او با مهربانی گفت:نیازی به قسم و آیه نیست.من همه چیز رو درمورد شما میدونم.حتی درموررد پدر خدابیامرزتون.مگه میشه دختر اون خدا بیامرز تو غفلت و بیخبری باقی بمونه؟
روی تخت نشستم و با اشکهای ناباورانه به حاج مهدوی که حالا نگاه محجوب و محترمانه ای بهم میکرد خیره شدم.
او لبخندی زد.
گفتم: من آبروی پدرم و بردم.هر چقدرم سعی کنم باز لکه ی ننگم دنباله اسم آقامه..امشب حسابی آقام شرمنده شد.ولی منصفانه نبود که منو به چیزهایی نسبت بدن که نیستم! من همه چیزم رو باختم..همه چیزمو.آدمهایی مثل من اگه پاشون بلغزه دیگه مثل اول نمیشن.نه پیش خدا نه پیش خلقش!
پرسیدم:پس درمورد آقام از مسجدیها پرس و جو کردید؟ فهمیدید آقام کی بود؟
دوباره لبخند خفیفی به لبش نشست.
گفت:حوصله میکنید یک قصه ای تعریف کنم؟
آهسته اشک ریختم و سرم رو پایین انداختم.
_پدر بزرگ بنده پیش نماز مسجد بودند.من بچه ی سرکش و پرسرو صدایی بودم که هیچ وقت آروم نمیگرفتم! خدا رحمت کنه پدرو مادرشما رو.پدربزرگم هروقت مسجد میرفتند دست منم میگرفتند و با خودشون میبردند.من سر نماز جماعت هم دست بردار نبودم.
ناگهان خنده ی کوتاه ومحجوبی کرد و گفت:
کار من این بود که سر نماز جماعت ،مهر تک تک آقایون رو برمیداشتم و نمازشونو خراب میکردم.اگر نوه ی حاج آقا ابراهیمی نبودم قطعا یک گوشمالی میشدم. یه شب که طبق عادت این کارو میکردم یک دختر بچه وسط نماز
با اخم و عصبانیت محکم کوبید پشت دستم و با لحن کودکانه ای گفت:خجالت نمیکشی این کارو میکنی؟اینا مال نمازه.گناه داره..
منم با همه ی تخسیم گفتم :به توچه.!! مسجد خودمونه.
دختربچه دست به کمر گفت:مسجد مال همه ست.و رفت مهر همه رو سرجاش گذاشت و دست به سینه واستاد مواظب باشه من دست از پا خطا نکنم.مابین دونماز رفتم سمتش یدونه به تلافی ضربه ی قبلی زدم رو بازوش و گفتم:اصلن تو واسه چی اینجایی؟ اینجا مال مرداست.تو دختری برو اونور..
همونجا پدر اون دختر خانوم که یک آقای مهربون وخوشرویی بودن یک شکلات بهم دادن و گفتن:
عمو جون..این دختره..لطیفه..نازکه..سید اولاد پیغمبره نباید بزنیش.
گفتم:خوب میکنم میزنمش.اول اون زد..
قصه ش به اینجا که رسید هق هق گریه ام بلند شد و حضرت زهرا رو صدا کردم.
حاج مهدوی صبر کرد تا کمی آروم بگیرم و بعد گفت:منو به خاطر آوردید؟! دنیا خیلی کوچیکه خانوم حسینی.بعد ازاونروز باهم دوست شدیم.قشنگ یادمه چطوری..شما داناتر از من بودین.من فقط پی شیطنت وخرابکاری بودم..ههههه یادمه عین مامانا یک بسته چیپس و پفک با خودتون میاوردین و بین نماز به من میدادید بخورم تا حواسم پرت شه شیطنت نکنم.پدر بزرگ خدا بیامرزم خیلی شما رو دوست داشت و همیشه شما رو برای من مثال میزدن.
میون گریه تکرار میکردم :باورم نمیشه..باورم نمیشه..
حاجی با لبخندی محجوب گفت:یه چیزی میگم بین خودمون میمونه؟
با گریه گفتم:بله..
اون روزا، از وقتی رقیه سادات مسجد نیومد منم دیگه دایم به مسجدنرفتم.مسجد بدون رقیه سادات تو بچگیها صفانداشت.
_با اشک وآه گفتم:رقیه سادات خیلی خراب کرد حاج آقا..شما ..شما که نمازگزازها رو اذیت میکردید شدید حاج مهدوی چون سایهی پدرو مادر بالا سرتون بود ولی من که بقول شما دانا تر بودم از خط خارج شدم..درسته توبه کردم وبه خودم اومدم ولی از خودم و جدم و آقام شرمنده ام.
او تسبیح سبز رنگش رو بین انگشتانش چرخوند و با نوایی حزین گفت:هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گنهکاری آینده ای..
نامه تون رو خوندم. چندبارهم خوندم..
ادامه دارد...
═════ೋღ🕊ღೋ════
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه✨
پر از شور و نواییم
همه در ارزوی کربلاییم 🕌
به یاد کربلایت ای حسین جان 💚
بریزیم قطره اشکی عاشقانه 😢
ز دل این گونه عقده می گشاییم😔
🙏اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ
🙏وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ
🙏وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ
🙏دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.
🙏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
شب جمعہ ✨
شب زیارتےارباب بےڪفن 💚
صلی الله علیک یا ابا عبدالله 💚
اللهم ارزقنا کربلا🙏
#شب_جمعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
🕯بارالها🤲 هر که به تو راه یافت روشن شد
✨و هر که به تو پناه آورد پناه یافت .
🕯من به درگاه تو پناه آورده ام .
🕯پس تو ای مهربانم....
✨نیت نیک مرا به رحمت و محبت خود
🕯نا امید مساز و از فروغ محبت و
✨عنایتت مرا بهره مند فرما ♥️🤲
🕯آمیـــن یا رَبَّ 🙏
✨از خدا میخوام با یه حس خوب
🕯با نوری از جنس امید
✨با دلی غرق شادی
🕯و با قلبی سرشار از آرامش
✨امشب بخوابید تا فردا با کلی انرژی
🕯از خواب بیدار بشید
✨شبتون روشن به نور الهی
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
عزیزان امشب نماز لیله الدفن برای شهید بزرگوار سردار #سید_رضی فرزند سید حسین فراموش نشود.
طرز_قرائت_نماز_لیله_الدفن
در رکعت اول بعد از سوره حمد، یک مرتبه آیة الکرسی
و در رکعت دوم پس از حمد، ده مرتبه سوره قدر خوانده میشود
و سپس ثواب آن به میت هدیه میشود.
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ ابعَث ثوابَها الى قَبرِ سید رضی بن سید حسین»