eitaa logo
داروخانه معنوی
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿ أمیرالمؤمنین اِمآم؏َــلے ﷺ۔۔﴾ : دَر آخِـــــرالزَمـــــآن کِہ، بَدتَرین زَمٰانهـــــآست۔۔۔ زَنـــــآنے ، هَستَند کِہ؛ دَر حٰالیکہ پوشیدِه أنـــــد۔۔بـِــــرهنہ أند!!! بٰا خُـــــود آرٰایے أز خٰانہ بیرونْ مےآیَند۔۔۔ آنهٰا أز دیـــــنْ بیـــــرونْ رَفتہ أندْ وَ دَر فِتنہ هـــــآ دٰاخِل شُده أند ...᯽ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أگـرکسےصِـــــدٰا؎؛ ﴿رَهـــــبر‌۔۔⛥﴾خُود‌را‌نَشنَود۔۔؛ بِہ‌طوریَقیـــــن‌! صِدٰا؎«امـٰآم‌زمـٰآنﷻ۔۔𔘓»، خُـــــودراهَم‌نمےشِنود . . واِمـــــروزخَط‌قِـــــرمز‌؛ بـٰایدتَوجّہ‌تَمـٰام‌و‌اطا؏ـَت۔۔، أزوَلےخُود"رَهبـــــر؎نظـٰام‌"باشَد🌱!' ●|-شَھیـــــدحـٰآج‌قـٰآسم‌سلیمٰانے‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀-|● ‌‌ 🌹 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
خانواده آسمانی 21.mp3
11.41M
۲۱ 🎤 آیت‌الله_اراکی ✦ خداوند در قرآن کریم " نیاز بشر به وجود اهل بیت علیهم‌السلام" را در یک فرمول ساده بیان کرده است؛↓ ☜ برای راه یافتن به باطن کتابی معصوم، نیاز به رهبری معصوم است تا آن را به انسان تعلیم دهد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه ✨ در سرزمین وادی السلام روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام از کوفه حرکت کرد و به سر
. بنی اسرائیل در منطقه‌ای خوش آب و هوا زندگی می‌کردند. تدریجا گناه در میان آنها رواج یافت و از نعمتها سوء استفاده کردند، خداوند بخت النصر را بر آنها مسلط کرد، او همه را کشت و آبادیشان را ویران نمود. روزی عزیر پیغمبر مقداری انگور، مقداری انجیل و کوزهی آب برداشت، بر الاغ خود سوار شد و به راه افتاد، در مسیر خود به دهکده ویرانی رسید که دیوارهای خراب، سقف‌های واژگون، اسخوانها پوسیده و بدن‌های از هم گسیخته سکوت مرگباری را به وجود آورده بود. عزیر از الاغ پیاده شد و زنبیل‌های انجیر و انگور را پهلوی خود گذاشت و افسار الاغ را بست و به دیوار باغ تکیه داد و درباره آن مردگان به اندیشه پرداخت، که این مردگان چگونه زنده می‌شوند، این پیکرهای پراکنده شد چگونه گرد هم می‌آیند و به صورت پیشین بر می‌گردند. خداوند در این حال او را قبض روح کرد، صد سال تمام در آنجا بود بعد از صد سال خداوند او را زنده کرد. چون عزیر زنده شد تصور کرد که از خوابی گران برخاسته است، به جستجوی الاغ و زنبیلها و کوزه آب پرداخت. فرشته‌ای به سوی او آمد، پرسید: ای عزیر! چه مدت در اینجا درنگ کرده ای؟ گفت: یک روز و یا قسمتی از یک روز. فرشته گفت: چنین نیست، بلکه تو صد سال در اینجا درنگ کرده‌ای. در این صد سال خوردنیها و آشامیدنیهایت به حال خود مانده و تغییر نکرده است. ولی الاغت را نگاه کن چگونه استخوانهایش از هم پاشیده است اکنون بنگر خداوند چگونه این لاشه پوسیده را زنده می‌سازد. عزیر نگاه کرد و دید استخوانهای الاغ به هم پیوند خورد و گوشت آنها را پوشانید و به حالت سابق در آمد. پس از دیدن آن منظره گفت: اعلم أن الله کل شی قدیر: می‌دانم که خداوند بر هر چیز قادر است. از آنجا به شهر برگشت دید همه چیز دگرگون است. به کسان خود گفت: من عزیر هستم باور نکردند، وقتی تورات را از حفظ خواند، باور کردند. چون کسی جز او تورات را از حفظ نداشت. هنگامی که عزیر از خانه بیرون رفت، ۵۰ ساله بود و همسرش در ماه آخر دوران حملش به سر می‌برد، به خانه که برگشت او با همان شادابی ۵٠ سالگی بود و پسرش ۱۰۰ سال داشت. 📔 بحار الأنوار: ج٧، ص٣۴ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پَنـٰـــᰔــاهِ‌‌هَردلِ‌تَنهــــــٰا‌۔۔۔ چـِرا‌نِمـٖے‌آیٖے..؛💔!⸣ اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨ ﷻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۴۴ تأسّف از فرار مصقله: 🎇🎇🎇#خطبه۴۴🎇🎇🎇🎇🎇🎇 خدا روی مصقله را زشت گرداند، کار بزرگواران را انجام
خطبه۴۵ گذرگاه دنيا 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ضرورت ستايش پروردگار 🍃ستايش خداوندي را سزاست كه كسي از رحمت او مايوس نگردد، و از نعمتهاي فراوان او بيرون نتوان رفت، خداوندي كه از آمرزش او هيچ گنهكاري نااميد نگردد، و از پرستش او نبايد سرپيچي كرد، خدايي كه رحمتش قطع نمي گردد و نعمتهاي او پايان نمي پذيرد. 🌹🍃 روش برخورد با دنيا 🌹🍃 دنيا خانه آرزوهايي است كه زود نابود مي شوند، و كوچ كردن از وطن حتمي است، دنيا شيرين و خوش منظر است كه به سرعت به سوي خواهانش مي رود، و بيننده را مي فريبد، سعي كنيد با بهترين زاد و توشه از آن كوچ كنيد و بيش از كفاف و نياز خود از آن نخواهيد و بيشتر از آنچه نياز داريد طلب نكنيد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؏ــٰآرف ڪٰامل؛ ﴿شِیـــــخ حَسنعَلےاصفهآنےنُخُودَکے قدّس سِره۔۔𔘓﴾ بــِـــدانید و آگٰاه بـــــآشید، خـُــᰔــداوند رَحمَت ڪُند شُمـــــآ رٰا، بِراستےڪِه؛ أسٰاس طَریقَت حَقیـــــر بَراین سہ³ پٰایہ، مُحڪَم و اُستوٰار أست: ¹- غَذا؎ حَـــــلٰال ²- تَوجّہ بِہ نَمـــــآز و حُضور قَلـــــبْ دَر هِنگام نَمآز ³-بیدٰار؎ قَبـــــلْ أز اذٰان صُبح. 📚طریقت حاج شیخ، ص۱۵. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثــَـــواب کٰارهآ؎هَر روزتون رٰا، بِہ یک¹ «امـــــآم۔۔ 𔘓»هــِـــدیہ ڪُنید۔۔ "قــُـــول میدم" اون روز هَم گـــــنآه ڪَمتـــــر مےڪُنید ۔۔ هَم کارهٰاتــــُـون را ؛ با تـــَـوجُّہ شُروع مےڪُنید۔۔𑁍 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺با سلام خدمت همراهان عزیز کانال داروخانه معنوی🍃🌺 خدمت شما سروران عارضیم ؛ مبحث جدید از صحبتهای زیبای استاد گرانقدرمون حاجیه خانم رستمی فر با عنوان: (چگونه به خدا شبیه می شویم؟) از امروز در کانال بار گذاری می شود. سپاس از همراهی گرمتون.❤️
چگونه شبیه به خدا شویم ۰۱.mp3
19.44M
بخدا شبیه شویم ۱ 🌺 قیمت هر انسان به الگوی اوست حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دُنیــــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ـآ۔! مُشتَش رو بـــٰــاز ڪَرد۔۔ ﴿شُهـــــدٰاء۔۔☫﴾، گُـــــلْ بودَند؛ مٰا پـــــوچْ!! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_نهم فاطمه پرسید تو کامران رو دوست داری؟ گفتم:کامران م
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی ضربان قلبم تند شد. گفتم:به خانوم بخشی گفتم..دنیای ما دوتا خیلی باهم فرق داره! ایشون دلشون از مذهبیها پره ولی من میخوام تشنه ی مذهب باشم. گفت:بنظرجوون خوبی میاد. با تعجب پرسیدم:ولی شما خودتون اونشب در بیمارستان فرمودید که تو چشم اون کینه رو دیدید. _بله هنوزهم میگم ولی بنظرم طبیعیه..اتفاقا من با ایشون در مورد اون حرفها وحدیثها و به تبعش اون حادثه ی تلخ صحبت کردم.ایشونم دلایل خودشو داشت.مثل اینکه نامزد دوستتون خیلی حرفهای نامربوطی درمورد شما بهش گفته و خب اون جوون هم سرش داغ بوده یه خطایی کرده.بنده ی خدا از رفتارش پشیمون هم هست. حرفهای حاج مهدوی شکم رو به یقین تبدیل کرد که کاسه ای زیر نیم کاسه ست. محکم و راسخ گفتم:نه حاج آقا..من دلایل خودم رو دارم.که اگه بخوام بگم از حوصله خارجه..خواهش میکنم شما هم از ایشون فاصله بگیرید. حاج مهدوی خنده ی متعجبانه ای کرد وگفت. _فاصله بگیرم؟! حرف خوبی نزدم..با شرمندگی گفتم:ببخشید! او مکثی کرد و گفت: خدا ببخشه. پس جوابتون منفیه! بسیارخب.در پناه خدا. خداحافظی کردم.مکث کرد.. انگار میخواست قبل از قطع تماس جیزی بگه ولی منصرف شد. بعد از چندثانیه قطع کرد. نمیدونم چرا ولی نگران بودم.پس کی این نگرانیهای من تموم میشد؟! بلندشدم به نیت شادی روح پدرومادرم والهام کمی حلوا درست کردم و با هول و ولا به در خانه ی همسایه ها رفتم. چندنفر اونها در و باز کردند ولی یکی دونفرشون با اینکه منزل بودند در رو باز نکردند. دلم شکست.ولی پا پس نکشیدم.اینقدر ایستادم و زنگ زدم تا یکی از واحدها در رو برام باز کرد.همان آقایی که وقتی زباله اش رو بیرون میگذاشت منو بی کس وکار معرفی کرد.او یک نگاه سرد به من وچادرم کرد و گفت:بفرمایید. سینی رو مقابلش گرفتم و با متانت و ادب گفتم:خیرات امواته.بفرمایید. او در حالیکه در رو میبست گفت:ما قند داریم ممنون.فاتحشم میفرستیم. قلبم تیر کشید. خواست در رو ببنده گفتم: خواستم بهتون بگم این حلوا خیرات همون کس وکارمه.گفتم بده تو عالم همسایگی نشناسیدشون. او فهمید منظورم چیه! نگاهی تند بهم کرد و با قلدوری گفت:خب خدابیامرزتشون! بسلامت و دررو بست. با دلی شکسته به خانه برگشتم. داشت فکرهای بد ومایوس کننده به سمتم میومد ولی اجازه ندادم.تسبیح رو که مدتی بود در گردنم می انداختم روی سینه فشردم و بجای افکار منفی ذکر گفتم. همون لحظه با خودم عهد کردم تا زمانیکه این افکار مزاحم ونا امیدانه اسیرم کرده هر شب به مسجد برم تا از آدمها واز قضاوتهاشون نترسم.و هر روز به همسایه هام بلند سلام کنم تا شاید روزی بفهمند من شبیه تصورات اونها نبودم. با این امید به قولم عمل کردم و هرشب بعد از محل کار یک راست به مسجد میرفتم.روزها کوتاه بودند و اذان مغرب رو زود میگفتند..سال گذشته هنین موقع ها بود که با دیدم حاج مهدوی از روی نیمکت اون میدون خدا و نور رو پیدا کرده بودم وحالا با اشتیاق به مسجد میرفتم. خدا دید یک تصمیم جدید گرفتم.یک امتحان جدید مقابلم قرار داد! یک شب در مسجد، چشمم افتاد به کسی که هروقت در زندگیم باهاش رو در رو میشدم احساس اندوه ونفرت بی اندازه میکردم. مهری با قد بلند و لاغرش با صورتی ناراحت به طرفم اومد.بهش پشت کردم و خودم رو به ندیدن زدم.آرزو میکردم کاش اشتباه کرده باشم و او به قصدصحبت با شخصی دیگه جلو اومده باشه. بیشتر از هرچیز وحشتم از این بود که او چرا مسجد اومده بود وبا من چی کار داشت؟!نکنه به تلافی اون شب اومده بود تا بلوایی جدید به پا کنه؟ از پشت سر با درماندگی اسمم رو کامل صدا کرد:رقیه جان؟ برنگشتم.مقابلم نشست. چشمش خیس بود. گفت:سلام.تو روخدا ازم رو برنگردون.. نمیدونم چرا ولی چشمهاش اینقدر غمگین ود که منم گریه م گرفت.دندونهامو فشار میدادم که مقاومت کنم اشک بیشتری تو چشمم جمع نشه. او اشکهاش آهسته پایین میریخت.با گوشه ی چادر سیاهش اشکشو پاک کرد و گفت:میای بریم خونه باهم حرف بزنیم؟ با طعنه گفتم:کدوم خونه؟! خونه ی من تو این محل نیست. او با التماس گفت: تو روخدا اینطوری نکن..اینجا زشته همه میبیننمون بیا بریم خونه ی آقات .باهم حرف بزنیم.به روح آسد مجتبی از اون شب به این ور یه چشمم خونه یک چشمم اشک.. ادامه دارد... ═════ ೋღ🕊ღೋ════ هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد. آیدی نویسنده👈 @moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی👆👆 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 یِکے أز مُریدان آقـــــآ، نَجّار، وَلے بیکٰار بود۔۔ ؏َـــرض ڪَرد: روز؎ِ مَن قَطع شُـــــده، چِکار ڪُنم؟ آقـــᰔــآ فَرمود: أگرچِہ نَمـــــآز قضآ دار؎، اِمشَب را «نمـــــآزشب۔۔𔘓» بِخوان! خـُــــدا روز؎ِ تُو را مےرسٰانَد۔۔۔↻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2