#سلام_امام_زمانم💓
سَـــــلٰام بَرتـُـــᰔـو ۔۔
اِ؎ تَنهـــــآ ،
سَرپــــَـرستِ خِیـــــرخٰواه مـــــآ۔۔۔✾
_"صُبحتـــــآن بِخیر۔۔"
﴿حَضـــــرِت دِلبــــَـر۔۔𔘓﴾
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#خانواده_آسمانی ۲۲ #استاد_شجاعی 🎤 #استاد_انصاریان ✦ رحمت خداوند زمانی بر انسان کامل شد که او را "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده آسمانی 23.mp3
11.44M
#خانواده_آسمانی ۲۳
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
💢 در چارچوب قوانین خداوند، تنها محبتی قابل قبول و رشد دهنده است که، در این دایره قرار داشته باشد ؛ ↓
۱. عشق به خداوند
۲. عشقی که در راه رسیدن به خداوند باشد.
با این تعریف، محبت و مودّت به اهل بیت علیهمالسلام چگونه تعریف میشود؟
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🌴 خرما و مريض مرحوم حجة الاسلام والمسلمين صفوى ريزى رحمة اللّه عليه كه از منبرى هاى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🌴 خرما و مريض مرحوم حجة الاسلام والمسلمين صفوى ريزى رحمة اللّه عليه كه از منبرى هاى
#داستان_کوتاه
🔴عاقبت «برصیصا» عابد بنی اسرائیل
✍در بنی اسرائیل عابدی بود بنام «برصیصا» که مدت درازی از عمر خود را به عبادت و بندگی گذرانیده بود و کار او بجایی رسید که مریضها و دیوانگان به دعای وی بهبودی و شفا پیدا می کردند.
اتفاقاً دختری از خانواده ای بزرگ، دیوانه شد و برادرانش او را به نزد همان عابد نامبرده آوردند و خواهر را درمحل عبادت عابد گذاشتند و خود برگشتند تا شاید بر اثر دعای او خوب شود.
شیطان از این فرصت استفاده کرده و پیوسته برصیصا را وسوسه نموده و جمال زن را در مقابل وی جلوه می داد.
بالاخره عابد نتوانست خود را حفظ کند و با آن زن زنا کرد و زن از آن عابد آبستن شد.
برصیصا بر اثر وسوسه های شیطان از ترس آنکه مبادا رسوا شود او را کشت و دفن کرد.
شیطان بعد از این پیش آمد به نزد یکی از برادران او رفت و داستان عابد را مفصلاً شرح داد و محل دفن خواهر آنها را نیز نشان داد.
وقتی برادرها از این پیش آمد ناگوار اطلاع یافتند نتیجه این شد که مردم شهر نیز تمامی باخبر باشند و شدند و این خبر به سلطان شهر رسید.
سلطان با عده ای نزد عابد رفت و از جریان جویا شد و برصیصا که چاره ای جز اعتراف نداشت به تمام کردار خود اقرار کرد.
پس سلطان دستور اعدام وی را صادر کرد. همین که او را بالای چوبه دار بردند شیطان بصورت مردی بنزدش آمده و گفت: «آن کسی که تو را به این ورطه انداخت من بودم اینک اگر نجات می خواهی باید اطاعت مرا بنمائی.»
عابد پرسید: «چکار باید بکنم؟»
شیطان گفت: «یک مرتبه مرا سجده کن.»
عابد سؤال کرد: «در این حال که من بر بالای دار هستم چگونه تو را سجده کنم.»
شیطان گفت: «من به یک اشاره قناعت می کنم.»
عابد فقط با سر اشاره به سجده کرد و در آخرین لحظات زندگی نسبت به پروردگار جهان کافر شد و پس از چند دقیقه به زندگیش خاتمه دادند.
می گویند خداوند در قرآن در آیه زیر به این داستان اشاره ای می کند: «کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بری منک انی اخاف الله رب العالمین.»
یعنی: کار آنها همچون شیطان است که به انسان گفت: کافر شو! (تا مشکلات تو را حل کنم)، اما هنگامی که کافر شد گفت: من از تو بیزارم و از خداوندی که پروردگار عالمیان است بیم دارم.
📚 تفسیر منهج الصادقین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۴۶ در راه شام 🎇🎇🎇#خطبه۴۶🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃دعاي سفر خدايا! از سختي سفر، و اندوه بازگشتن، و روبرو شدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه۴۶ در راه شام 🎇🎇🎇#خطبه۴۶🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃دعاي سفر خدايا! از سختي سفر، و اندوه بازگشتن، و روبرو شدن
خطبه۴۷
درباره كوفه
🎇🎇🎇#خطبه۴۷🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🍃خبر از آينده كوفه
اي كوفه! تو را مي نگرم گويا چنان چرمهاي بازار عكاظ كشيده مي شوي
زير پاي حوادث لگدكوب مي گردي
و حوادث فراوان تو را در بر مي گيرد
من به خوبي مي دانم، ستمگري نسبت به تو قصد بد نمي كند مگر آنكه خداوند او را به بلايي گرفتار سازد
يا قاتلي بر او مسلط گرداند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
أگربِہ گُنـــــآه اُفتــــٰـادید۔۔
یٰا حتّےغَرق دَر گنـــــآه بودید ؛
دَست أز «نَمـــــآز۔۔ 𔘓»بَرنَدارید !
این رِشته؎ بـــٰــاریک،
بینِ ↲خـُــــود وخـُــᰔــدا را پـــــآره نڪُنید !
↫؏ــٰـاقبت این "نَمـــــآز"،
شُمـــــا را اِصلٰاح مےڪُند . . ᯽
- ﴿۔۔آیّتاللهضِیاآبٰاد؎۔۔﴾
#سخن_بزرگان
#نماز
#پندانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#چگونه به خدا شبیه شویم ۲ 🌾 مهمترین سوال قیامت #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه به خدا شبیه شویم ۰۳.mp3
19.22M
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_یازدهم مهری با التماس اصرار کرد:بیا بریم خونه ی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_یازدهم مهری با التماس اصرار کرد:بیا بریم خونه ی
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_دوازدهم
باورم نمیشد نسیم برای انتقام از من چنین دروغ هایی به اون گفته باشه. .
گفتم:چیییییی؟؟ منننننننن؟؟؟
مهری اشکاشو پاک کرد به روح آقات اگه دروغ بگم.
گفتم خب حالا چرا اینا رو به من میگی؟
گفت هیچی دارم میگم که جمعش کنید تا بیشتر از این آبروریزی نکرده. اون از بی کسی به این روز افتاده مراقبش باشید.من گفتم منو سننه؟! ما خیلی وقته باهم کارنداریم.اون گفت:هرچی باشه پای آبروی چندین ساله تون در میونه..اسمش رو شماست.بدنام میشید.بعد کبری دختر رباب ازش پرسید این که اینقدر وضعش خرابه مسجد واسه چی میاد؟ اون فتنه هم گفت واسه تور کردن پیش نماز مسجد..گفت پیش نمازه پولداره خرش میره...
تو خودتو بزار جای من..چی باید میگفتم؟! خب رفیق چندین ساله ت بود گفتم لابد راست میگه..با اون سر وشکل وحرفهایی هم که قبلن درموردت شنیده بودم خب چاره ای نداشتم جز باور کردن..
سعی کردم خودمو کنترل کنم.گفتم:ولی اون زن گفت که تو بهش گفتی..
مهری با عجزولابه گفت:بخدا دروغ گفته..من فقط وقتی نسیم رفت درجواب رباب خانوم که پرسید نسیم راست میگه گفتم که منم قبلنا دیدم که تو اونطوری میگشتی و مثل قبلت نبودی...همین والا.
دلم میخواست اون لحظه نسیم مقابلم بود و گیسهاشو یکی یکی میکندم.چقدر پست بود...چقدر ناجنس بود...پیش چه کسی هم رفته بود.او خوب میدونست که مهری چقدر از من کینه داره و چقدر خبرچینه! این اطلاعاتی بود که خود احمقم به او داده بودم.کاش هیچ وقت نقاط ضعف زندگیمو زمان دردودل بهش نمیگفتم که حالا برعلیهم استفاده کنند.مهری داشت هنوز التماسم میکرد که نفرینم رو پس بگیرم.
حال خوبی نداشتم. گفتم:مهری کاش اونقدر که از نفرین میترسیدی از خدا میترسیدی! میگذرم ازت ولی فراموش نمیکنم.چون فراموش شدنی نیست..تمام ظلمهایی که در حقم کردی از یاد نرفتنیه.اگه منم حلالت کنم آه واشکی که اون لحظات بواسطه ی تو به جون چشم وقلبم افتاد شهادت اون لحظه هارو میدن و یه روزی پای کاراتو میخوری..بروخداروشکر کن دختر نداری. .وگرنه شک نکن دخترت تاوان کاراتو پس میداد..
مهری هق هقش بلند شد.قبل از اینکه دوباره حرفی بزنه از پایگاه بیرون رفتم ومنتظر شدم بیرون بیاد تا دروقفل کنم.
قلبم تیر میکشید..او بدون حرفی خداحافظی کرد و رفت.
چند دقیقه همانجا روی پله ها نشستم و به حرفهای مهری و گذشته م در اون خونه فکر کردم.مشتم رو روی قلبم گذاشته بودم تا کمی دردش تسکین پیدا کنه ولی بی فایده بود.این درد نشات گرفته ازسالها عذاب و بی کسی بود.دستم با تسبیح الهام برخورد کرد.تسبیح رو از گردنم درآوردم و دور مچم چرخوندم.گنبد سبز مسجد مقابلم بود.دلم درد دل میخواست..بجای گله دوست داشتم مناجات کنم و از خدا کمک بخوام. چشم به گنبد سبز رنگ آهسته نجوا کردم:افوض امری الی الله ان الله بصیر البلعباد. .در مسجد رو داشتند میبستند ..از پله ها پایین آمدم و داخل محوطه ی حیاط شدم.حاج آقا احمدی وحاج مهدوی کنار در باهم صحبت میکردند به محض دیدنم حاج احمدی خیلی گرم و صمیمانه سلام کرد.قلبم هنوز درد میکرد.
آهسته گفتم سلام. .
حاج مهدوی یک تسبیح دیگه دستش بود.با حجب وحیا سلام داد.حاج احمدی گفت: رفیق شفیقت رفته سادات خانوم؟! دیگه شوهر کرد دورت زد هان؟!
به زور خندیدم. .
_من پایگاه بودم حاج آقا...
باتعجب پرسید:این وقت شب؟!
ناله زدم:بله..
کلید رو از کیفم در آوردم و به طرف حاج مهدوی دراز کردم.تسبیح الهام دور مچم خودنمایی کرد.
_حاج آقا این کلید خدمت شما.من فردا تا نماز مغرب نیستم.شما اگه زحمتی نیس به دست خانوم بخشی برسونیدش.
او دستش رو باز کرد و کلیدرو کف دستش انداختم.قسمتی از تسبیح به دستش برخورد کرد.حالت صورتش تغییر کرد.ضربان قلبم تند ترشد..برای یک لحظه نگاهم کرد..نگاهی پرمعنا و خاص!!...
ادامه دارد...
═════ ೋღ🕊ღೋ═════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
💠﴿آیــّـــت الله بِهجَت (ره)۔۔❀؛﴾
🔸 «نمـــــآز شَب۔۔𔘓»؛
مِفتٰاح توفیقٰات أست.
هِنگامےڪِہ أز بَعضے بــُـــزرگٰان ،
بَرا؎ رَفع بیمٰار؎هـــــآ و بُن بستهـــــآ ؛
رٰاه چـــــآره مےطَلبیدهأند،
مےگُفتند:
«شمآ این تَعّهد را بِڪنیـــــد کِہ سَحر بیـــــدٰار شَوید و نــــٰـافلہ شَب بخٰوانید؛
رَفع مُشکلتـــــآن را مٰا تــَـــضمین مےڪُنیم».
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا