داروخانه معنوی
سه دقیقه در قیامت قسمت1⃣8⃣ 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مداف
سلام این قسمت سه دقیقه در قیامت را دارم گوش میکنم
یک روایت از پیامبرﷺ تفسیر میشه در مورد تربیت دینی کودک و چگونه در زمان کودکی فرزند را آماده نماز خواندن و پذیرش توحید کنیم خیلی جالبه یکمی از خلاصه اش اینه:
تولد سه سالگی 👈《7》بار لااله الا الله
به کودک بگید هفت بار لا اله الی الله بگه و در طول سال بهش یاد بدید خدا چیه و قدرتش چیه البته به صورت ساده
در سن سه سال و هفت ماه و بیست روز👈
روز جشن ولایت فرزند و بهش یاد بدیم 《7》بار محمد رسول اللهﷺبگه و بعد براش در طول سال داستانهای پیامبر را براش بگیم
در سن چهار سالگی👈 صلوات فرستادن را به بچه یاد بدیم
در سن پنج سالگی👈یاد دادن دست و چپ و راست و جهت قبله
اینکه به کودک آموزش بدیم این جهت قبله است و یاد بدیم سجده کنه و تشویقش کنیم
در سن هفت سالگی👈جشن وضو
یعنی وضو گرفتن را به بچه یاد بدیم اول به صورت شستن صورت و دستها و بعد مراحل بعدی
و تا نه سالگی نماز و ....
داروخانه معنوی
مجموعه ویسهای #چگونه شبیه خدا شویم👇👇 از👈👈 #استاد رستمی فر ❤️ برای مشاهده هر قسمت، لطفا روی گزینه
خیلی ها هم الان اومدن اعتراض کردن چرا فونت را عوض میکنید😐😁
حالا یکم ساده ترش می کنیم که سلایق همه در نظر گرفته بشه
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هجدهم چند دقیقه ی بعد نسیم وارد آشپزخونه شد.انگار ن
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هجدهم چند دقیقه ی بعد نسیم وارد آشپزخونه شد.انگار ن
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_نوزدهم
با تمام قدرت ازجا بلند شدم و بهش حمله کردم.درگیری سختی بینمون ایجادشد..او موهای بلندم رو مثل کلافی در دست گرفته بود و به اطراف میکشید تا نتونم بهش آسیبی برسونم.همه ی زورم رو جمع کردم و صورتش رو چنگ کشیدم و در حالیکه یقه ی لباسش رو گرفته بودم به سمت درب خانه کشوندم..چسبوندمش به در و با آرنجم زیر گلوش رو فشار دادم..حالا اونی که به جنون رسیده بود من بودم..
با صدای دورگه ام گفتم:بخاطر اینکارت بد میبینی کثافت...گمشو از خونم بیرون وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه از این ساختمون..
او در میان تقلاهاش منو هلم داد به گوشه ای و نفس زنان گفت:بهت نشون میدم که کی بد میبینه. دختره ی ...(فحش های زشت ناموسی)
خوب کردم به مهری و بقیه گفتم..حالا که با این کار عزیز میشی عزیزترت میکنم..
از روی چوب لباسی روسری ومانتوش رو برداشت و همونطور که اونها رو تنش میکرد در وباز کرد و از خونه خارج شد..
صدای مشاجره او با اشخاصی بلند شد.گوشم رو تیز کردم.همسایه ها پشت در ایستاده بودند و صدای نزاع و دعوای ما رو شنیده بودند.من اینقدر نفس کم آورده بودم که نمیتونستم خودم رو پشت در برسونم ولی میشنیدم که همسایه ها خطاب به ما دونفر شکایت میکنند وحرف از پلیس میزنند..
نسیم درجواب یک نفرشون که پرسید کجا؟ با لحنی لات و عصبی گفت:تو روسننه برو کنار باد بیاد درااااز...صدای همهمه میومد.هرکسی یک چیزی به نسیم میگفت ونسیم جیغ میکشید برید گمشید اونور...گم شید تا خودمو از پله ها پایین ننداختم..
خدایا داشت چه اتفاقی می افتاد؟ صدای ضرب وشتم میومد..مطمئن بودم نسیم آغازگر دعوا بوده. .در باز بود و میترسیدم اونها به داخل سرک بکشند ومنو بی حجاب ببینند.پایه های مبل رو گرفتم و به سختی خودم رو به چوب لباسی پست در رسوندم.چادر سرم کردم و با کلی شرمندگی اونها رو از پشت در نگاه کردم.نسیم و یکی از مردها با هم درگیرشده بودند.نسیم جیغ میکشید وفحشهای بد میداد.دویدم سمتش.
رو به همسایه ها گفتم: تو روخدا بیخیال شین این دیوونست.کار دستمون میده..
نسیم رو که، روی مرد خیمه زده بود و وگوشهای او رو مثل یک حیوان میکشید از او جدا کردم و با التماس گفتم:نسیم ولش کن دیوونه. .ولش کن..
نسیم که نه روسری سرش بود نه حال وروز درست حسابی ای داشت منو هل داد تا از پله ها پایین بره ولی زنها مانعش شدند. مرد همسایه ای که از من متنفر بود داد زد نزارید فرار کنه..آقا رضا رو خونین ومالین کرده..
من رو کردم به او و با التماس و وحشت گفتم:تو روخدا آقای رحمتی.. اون تو حال خودش نیس.شما ببخشید. .
آقای رحمتی با عصبانیت خطاب بهم گفت:تو دهنت رو ببند که هرچی میکشیم زیر سرتوست. اینجا رو کردی کثافت خونه ..گمشو از جلو چشممون....به پیغمبر اگه همین امشب تکلیف تو رو روشن نکنم بی خیال نمیشم..هر روز یک بساط..یک بازی جدید..ما تو این ساختمون جوون داریم..بچه داریم. .معلوم نیست چه غلطی میکنی تو این ساختمون..
اون چی میگفت؟؟ چقدر صریح و رک منو مورد بی حرمتی قرار داد؟!!
گفتم: من چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟
بجای اینکه جوابم رو بدن شروع کردن به باهم حرف زدن درمورد من و عدم امنیت ساختمون.
نگاهی به نسیم انداختم که زیر بازوی زنها تقلا میکرد!
لعنت به این دستها که در رو به روی او باز کرد.. لیلا خانوم همون همسایه ای که اونروز برام آش ترخینه آورد از پله ها نفس زنان بالا اومد وگفت: در ورودی رو قفل کردم ولش کنید ببینم کجا میخواد بره..
رحمتی گفت:آ باریکلا..الان پلیس میرسه تکلیفمون روشن میشه..
نسیم تهدیدم کرد..تهدید نه!! داشت التماس میکرد ولی به شیوه ی خودش!
_ عسل به این عوضیها بگو ولم کنن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی..
لیلا خانوم با صورتی درهم نگاهم کرد و خطاب به باقی همسایه ها گفت:یکی به داد این بنده خدا برسه! ببین این وحشی با سروصورت این چیکار کرده؟
بعد اومد سمتم و با دقت به اجزای صورتم نگاه
کرد و گفت:نچ نچ نچ نچ ...ببین چیکارش کرده..چادرت چرا خونیه؟!زنگ بزنید اورژانس!
بالاخره یک نفر فهمید که من حالم خوب نیست.!!
یکی از خانمها گفت: ما هم با همین مساله مشکل داریم..امروز سرو کله میشکنن فردا قتل!! بخدا دیشب به صمدی گفتم پاشو از این ساختمون بریم اینجا محل زندگی نیست.. ما بچه نوجوون داریم..
رحمتی از همه آتیشش تندتر بود! گفت:
شما چرا بری خانوم؟؟ اونی که باید بره یکی دیگست..
با پاهایی خسته وارد خونه م شدم. اینبار تقاص کدوم کارمو دادم؟ اشتباهم کجا بود؟! یعنی الانم در آغوش خدا بودم؟! یعنی باز تماشا میکردم؟؟
ادامه دارد...
═════ ೋღ🕊ღೋ════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
💠 ﴿حَضرت امآمصآدق؏َـلیہ السّلام ۔۔۔✤﴾:
«أگر انســـــآن دُروغ بگویَد،
أز #نماز_شب 🌙🌔
خـــــٰواندن مَحروم مےشَود۔۔۔
وَقتےهَم ڪِه أز ﴿نمـــــآز شَـــــب۔۔𑁍﴾ ؛
مَحروم شُد ۔۔
درهـــــآ؎روز؎ بِہ رو؎ِ او بَستہ مےشَود
و أز
༺رِزق و روز؎༻
هَم مــــَـحروم مےگردَد».
📚علل الشرایع، ج 2، ص 51.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
412.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
❤️✨خـــــــدایــــــا ؛
🤍✨در این شب زیبا زمستانی
❤️✨مهربانی بـه دلــهـا
🤍✨برکت تو خونـه هـا
❤️✨برطرف شدن غمهـا
🤍✨برطرف شدن مشکلات
❤️✨و مستجاب شدن دعاهـا
🤍✨را نصیب همه عزيزانم بگردان.
❤️✨آمــــیــــن یـــــا رَبَّ
🤍✨لا به لای رنگهای زیبا و هوای
❤️✨دلــپــذیــر زمستانی
🤍✨آرامش و خوشبختی
❤️✨وعـشــق مــانــدگــار
🤍✨را بـراتـون آرزو میکنم
❤️✨شـب زمستانیتـون زیـبـا
🤍✨شــبتون آروم و در پناه حق
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2