امروز دوشنبه ختم انعام داریم هر نفر 《55》آیه هر کس مایله شرکت کنه وارد لینک زیر بشه و اسم و فامیلش را بنویسه تا وارد لیست بشه و بهش گفته بشه چه آیاتی را بخونه
روزهای شنبه ختم سی جزء قرآن روزهای دوشنبه ختم انعام هدیه برای ظهور و سلامتی آقا جانمون حضرت مهدیﷻ
لینک گروه👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
مورد خیلی خیلی خیلی فوری
از اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها بیمارستان بستری هستند
به جهت ترخیص از بیمارستان مبلغ ۳ میلیون و ۵۰۰ کمبود دارند
این مادر تنها با دختر ۲۲ سالشون زندگی میکنند و داخل استان البرز هیچ اقوامی دیگه ای هم ندارند
به نیت تعجیل امر فرج حضرت حجت ابن الحسن ارواحنا له الفداء هرکس یه گوشه کار و بگیره سریع انجام شده ان شاالله
۷۰ سهم ۵۰ هزار تومانی
۳۵ سهم ۱۰۰ هزار تومانی
و ۱۷ سهم ۲۰۰ هزار تومانی
شماره کارت به جهت مشارکت
۶۰۳۷۹۹۸۱۴۴۵۱۰۳۴۳
قربان چشم مست تو یا ثامن الحجج
اللهم عجل لولیک الفرج...
https://eitaa.com/nikokary_aliasghar
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 💠 امام زمان در کنار قبر عمهاش مرحوم حاج محمد رضا سقا زاده که یکی از وعاظ توانمند بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 💠 امام زمان در کنار قبر عمهاش مرحوم حاج محمد رضا سقا زاده که یکی از وعاظ توانمند بود
✨﷽✨
#داستان_کوتاه
👤استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟»
🔺شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.»
👤استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟»
🔺شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.»
👤سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.»
👤استاد ادامه داد:
🔺«هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.»
🔅امام رضا علیه السلام:
به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.
📚بحارالانوار، ج78، ص 347
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
May 11
میـــــآنِمَنوشمآ،گرچهرٰاهبسیآرأست۔۔۔
اِجٰازههَستکهأزدور؛
﴿؏ــآشقتٰان۔۔۔﴾بٰاشم؟..✿
#منتظرانه
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۶۶ در آداب جنگ 🎇🎇🎇#خطبه۶۶🎇🎇🎇🎇🎇🎇 (در يكي از روزهاي آغازين جنگ صفّين در سال ۳۷ هجري براي لشكر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه۶۶ در آداب جنگ 🎇🎇🎇#خطبه۶۶🎇🎇🎇🎇🎇🎇 (در يكي از روزهاي آغازين جنگ صفّين در سال ۳۷ هجري براي لشكر
خطبه۶۷
در معني انصار
🎇🎇🎇#خطبه۶۷🎇🎇🎇🎇🎇🎇
(وقتي در ۲۸ صفر سال ۱۱ هجري ماجراي سقيفه را به امام رساندند پرسيد: انصار چه گفتند پاسخ شنيد كه انصار گفتند: زمامداري از ما، و رهبري از شما مهاجرين انتخاب گردد. پس امام عليه السّلام فرمود)
🔹ردّ استدلال انصار و قريش نسبت به امامت در سقيفه
چرا با آنها به اين آيه قرآن استدلال نكرديد كه پيامبر (ص) درباره انصار سفارش فرمود: با نيكان آنها به نيكي رفتار كنيد و از بدكاران آنها درگذريد! پرسيدند چگونه اين حديث انصار را از زمامداري دور مي كند؟ پاسخ داد: اگر زمامداري و حكومت در آنان بود، سفارش كردن درباره آنها معنايي نداشت (سپس پرسيد، قريش در سقيفه چه گفتند؟ جواب دادند: قريش مي گفتند ما از درخت رسالتيم، امام (ع) فرمود) به درخت رسالت استدلال كردند!! اما ميوه اش را ضايع ساختند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
میدونے!
﴿ اُستـٰادپنٰاهیـآن۔۔♡﴾میـگن:
گـیرتـُوگنـٰاهـآتنیـستْ!
گـیرِتُوکـٰارا؎خوبـیہ...
کـِہ أنجٰـاممید؎...!
وَلےنمیگے"خــُــᰔــدایـابـهخٰاطـرتـُو"...!
اِخـلٰاصیعـنے:
«خُدایٰافَقـطتـُوببـینحتّٰےمٰلائِکہ هَمنهꕤ»!:
#سخن_بزرگان
#اخلاص
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#انتخاب درست در زندگی(۴) معنی انتخاب درست #استاد حاجیه خانم رستمی فر (اسد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انتخاب درست در زندگی ۵.mp3
19.88M
_ آن نیرویےکِہ﴿ نمآزش را أوّل وَقت﴾ نَخوٰاند،
خوب هَم نمےتـــــوٰاند بِجَنگد...
🕊"سالروز شهادت شهید غلامحسین افشردی𑁍"
#نماز_اول_وقت
#شهید_حسن_باقری
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_سی_و_یکم من سی سالم بود و این اولین بار بود که کسی ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_سی_و_یکم من سی سالم بود و این اولین بار بود که کسی ب
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_سی_و_دوم
نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم.
تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم.
خانوم مهدوی گفت:ببخشید عزیزم دوباره مزاحمتون شدم.امیدوارم در این مدت فکرها ومشورتهاتون رو کرده باشید!
سعی کردم صدام رو کنترل کنم!
با خجالت گفتم:بله..
_خب اگر موافقید یک روز که شرایطش رو دارید خدمت برسیم.
من واقعا نمیدونستم باید چی بگم!چون نه بزرگتری داشتم که با اونها روبه رو بشه و نه حتی با کیفیت مراسم خواستگاری آشنایی داشتم!
با حجب و حیا گفتم:من حقیقتش والدینم به رحمت خدا رفتند و بزرگتری ندارم...
او جمله م رو قطع کرد.
_بله در جریان هستم.خدا رحمتشون کنه.مهم خودتون هستید.ان شالله رضایت اونها هم هرچی باشه همون بشه.
پس او از زندگی من کم وبیش اطلاع داشت.دعا کردم که از گذشته ی سیاهم خبر نداشته باشه.
گفت:نفرمودید کی خدمت برسیم؟
زبانم گفت :هر زمان خودتون صلاح میدونید.
دلم تاکید کرد: محض رضای خدا زودتر..
او هم مثل پسرش دل و ذهن آدمها رو میخوند.
گفت:خب پس ما فردا شب خدمت میرسیم.
***
تا فردا شب من هزار بار مردم و زنده شدم!
هزاربار گریه کردم وخندیدم..
هزار بار ترسیدم ویک دل شدم!!!
وتا فردا شب هزار بار از تنهایی و بی کسیم دلم گرفت.دوست داشتم آقام و مادرم بودند و با صدای اونها از اتاق با چادر گلدار بیرون میومدم و مادرشوهر آینده م یک نگاه خریدارانه به من و یک نگاه رضایتمندانه به پدرو مادرم می انداخت ومن از نگاهش میخوندم که خشنوده از این وصلت!!!
اما من تنها بودم!!! تنها باید از اونها پذیرایی میکردم... تنهایی از مهریه حرف میزدم و تنهایی میگفتم بله!!!
فقط یک یتیم میفهمه که این شرایط چقدر سخت و دردناکه..
فقط یک یتیم میفهمه چقدر دلگیره اون مجلس شاد.
اما من یادم رفته بود که آغوش خدا محکم تر و مهربان تر از همیشه وجودم رو میفشرد.چون صبح روز شنبه فاطمه زنگ زد و گفت با پدرومادرش به اینجا میاد تا من تنها نباشم!
حلقه ی دست خدا اونقدر تنگ تر و کریم تر شد که حاج احمدی هم هم همان روز تماس گرفت و اجازه خواست به نیابت از خونواده ام با همسرش در مجلس حضور داشته باشه!
بله!!! باید در آغوش خدا باشی تا معنی این اتفاقها رو درک کنی!
حالا به نیابت از پدرومادرم چهار بزرگتر و یک خواهر داشتم!!!
فاطمه از ظهر اومد و به من که از شدت استرس و شوک ناشی از این حادثه ی خوب مثل مرغ پرکنده این سمت واون سمت میرفتم کمک کرد ..
من هنوز میترسیدم و او خواهرانه آرومم میکرد وبرام تصنیف های عاشقونه وشاد میخوند تا بخندم!!!
خانه بوی شادی وعید به خودش گرفته بود!
حتی روشن تر از همیشه به نظر میرسید.
نماز مغرب رو در کنار فاطمه خوندم..موقع فرستادن تسبیحات بود که فاطمه بی اختیار دستش رو دراز کرد و دستمال گلدوزی شده رو از روی سجاده برداشت.
من به او که با حیرت و پرسش به دستمال نگاه میکرد چشم دوختم و ذکر میگفتم.
او یک ابروش رو بالا انداخت و نگاهم کرد.
ذکرم که تموم شد پرسیدم:چیزی شده؟
او گفت:این دستمال رو از کجا آوردی؟
خیلی عادی گفتم:قصه ش مفصله برات تعریف نکردم.مربوط میشه به همون شبی که حاج مهدوی رو دنبال کردم و راز دلم رو بهش گفتم.
توضیحاتم برای او که هیچ چیزی از اون شب نمیدونست کافی نبود. باز همچنان چشم به دهانم دوخته بود تا جزییات بیشتری از اون شب بشنوه.
پرسید:این دستمال دست تو چیکار میکنه؟
گفتم:اون شب یک درگیری بین من ویک لاتی پیش اومد و فک وبینیم آسیب دید.حاج مهدوی اینو بهم داد که باهاش صورتم رو پاک کنم.
او چشمش گرد شد و دستش رو مقابل دهانش برد.
من با تعجب نگاهش کردم.
پرسیدم:جریان چیه؟ نباید بهم این دستمال و میداد؟
او برق اشک در چشمهاش جمع شد و نجوا کرد: چقدر احمق بودم که تا حالا نفهمیدم! !
دستم رو روی دستش گذاشتم و با نگرانی نگاهش کردم.
_از چی حرف میزنی؟!
فاطمه اشکش رو پاک کرد و گفت:این دستمال رو الهام تو دوران نامزدی برای حاج مهدوی گلدوزی کرده بود.این طرحی که روی دستماله در حقیقت همون طرح سبد گلیه که حاج مهدوی روز خواستگاری براش آورده بود. خود الهام این طرح وکشید روی دستمال پیاده کرد.دستمال رو دوخته بود تا حاجی روی منبر عرق پیشونیش رو پاک کنه.بعد از فوت الهام این دستمال و اون تسبیح شد همه چیز حاج آقا! همونطوری تا کرده روی جیب مخفی قباش میگذاشت.جایی که دستمال درست در کنار قلبش باشه.
حاج مهدوی دوتا از بهترین یادگاریهای الهام رو به تو داده..این بنظرت یعنی چی؟؟
ادامه دارد...
═════ ೋღ🕊ღೋ════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
خدایا؛در این شبهای ماه پرفیض رجب 🌙
با دستانی پر امید به امداد تو ♥️
دعا میکنم یقین دارم دستانم خالی باز نمیگردند...🙏
خدایا " مردم ایران زمین را به
آرزوهایشان برسان ،
آرزوهایی که خیرند و امید به رسیدنشان ،
امید به قرب توست... ♥️
در روزگار سخت خودت حامی شان باش....
بارالها" همه ما را به سلامت به
ماه مبارک رمضان برسان
آمیــن یا رَبَّ 🙏
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
إِذَا کانَ آخِرُ اللَّیلِ یقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ:
هَلْ مِنْ دَاعٍ فَأُجِیبَهُ؟ هَلْ مِنْ سَائِلٍ فَأُعْطِیهُ سُؤْلَهُ؟
هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ فَأَغْفِرَ لَهُ؟ هَلْ مِنْ تَائِبٍ فَأَتُوبَ عَلَیهِ؟
وقتی که شب به آخر می رسد،
خداوند می فرماید:
آیا کسی هست که دعا کند تا من اجابت نمایم؟
آیا کسی هست که چیزی از من بخواهد
تا من خواسته وی را عطا کنم؟ آیا کسی هست
که از من طلب مغفرت نماید تا من او را ببخشم؟
آیا کسی هست که توبه کند و من توبه او را قبول نمایم؟
دعا کنیم برای همدیگر
شبتون در پناه امن خداوند یکتا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2