eitaa logo
داروخانه معنوی
5.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
115 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ ◇◇؏ِـــشق أست↡↡ _ ایـــــنکہ یِک¹ نـــَــفر آغـــــٰاز مےکُنـــــد➺ هَر روز صّبـــــح رٰا ؛ ⇇بہ هَـــــوا؎ سـَــــلٰام تـُـᰔـــو... ╰➤ ⇦﴿سَـــــلٰام هَمہ اُمیـــــدم⇉﴾ داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«چــــٰـادُرم۔۔‌»؛ □پـــُــرشُده أز⇇رٰایحہ یــٰـــاس، رٰایـــــحہ‌مـــٰــادَرم‌ ◇◇﴿فـــــٰاطمهۜ الزهرٰاست♥️➺﴾ داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↳❍↲آسمـــــٰان !! فـُــــرصت پـَــــرواز بُلنـــــد؎ ست وَلے، ⇇قـــــصِّہ ایـــــن أســـــت: ◇چِہ أنـــــدٰازه ؟ «کَبوتـَــــر» بـــــٰاشے🕊..𑁍⇉💔 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبدیل رابطه ها 2.mp3
20.22M
ها 🤝 ●قسمت{دوم} ●تعادل در محبت ✍سوره آل عمران آیه ۱۴ رابطه های ما را بیان می کند. حاجیه خانم رستمی فر🎤 داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز سه شنبه ۸ خرداد روز شمار عاشقی
«آیـــّـت الله بــِـــهجـت (ره)۔۔» : چِهـل⁴⁰ روز، _مـــــٰانـده بہ مُحَـرم، چِـلہ گنـٰاه نکَـردن بگیـرید ۔۔ ⇇تٰا سـوزِ دِل و أشـک چشمٰـانتان ↓↓↓بـَرا؎ ﴿سیـّدألشُهـداء ﷺ𑁍﴾ _ فـَــــرٰاوان گـردد. داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍‌«آیّت‌اللّٰہ حَق شنٰـــــاس‌»⇦فَرمودنـــــد : ⇇شِیـــــطون دائماً مُـــــراقب مٰاست !!! ◇وَلے بہ کســــٰـانے کِہ ↡↡ ⇇نَمـــــٰازشون رٰا دَرأوّل وَقت مےخوٰاننـــــد.. کَمتـــــر نَـــــزدیک مےشَـــــود✿➺ داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۸ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم هر روز یک فضیلت ، فضیلت شماره : ۶۳ ------------------------------ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خطبه ۱۳۳ قسمت دوم ذكر عظمت پروردگار 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃🍂روش برخورد با دنيا و همانا دنيا نهايت ديدگاه كوردلان است، كه آن سوي دنيا را نمي نگرند، اما انسان آگاه، نگاهش از دنيا عبور كرده از پس آن سراي جاويدان آخرت را مي بيند، پس انسان آگاه به دنيا دل نمي بندد و انسان كوردل تمام توجه اش دنياست، بينا از دنيا زاد و توشه برگيرد و نابينا براي دنيا توشه فراهم مي كند. 🌺اندرزهاي جاودانه آگاه باشيد، در دنيا چيزي نيست مگر آنكه صاحبش به زودي از آن سير و از داشتن آن دلگير مي شود، جز ادامه زندگي، زيرا در مرگ آسايشي نمي نگرند، حيات و زندگي چونان حكمت و دانش است كه حيات دل مرده، و بينايي چشمهاي نابيناست و مايه شنوايي براي گوشهاي كر، آبي گوارا براي تشنگان مي باشد كه همه در آن سالم و بي نيازند. 🌿ويژگيهاي قرآن اين قرآن است كه با آن مي توانيد راه حق را بنگريد، و با آن سخن گوييد، و به وسيله آن بشنويد، بعضي از قرآن از بعضي ديگر سخن مي گويد، و برخي بر برخي ديگر گواهي مي دهد، در شناساندن خدا اختلافي نداشته، و كسي را كه همراهش شد از خدا جدا نمي سازد. 🌿علل سقوط مردم مردم! گويا به خيانت و كينه ورزي اتفاق داريد، و در رفتار رياكارانه، گياهان روييده از سرگين را مي مانيد، در دوستي با آرزوها به وحدت رسيديد، و در جمع آوري ثروت به دشمني پرداختيد شيطان شما را در سرگرداني افكنده و غرور شما را به هلاكت مي كشاند براي خود و شما از خدا ياري مي طلبم. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_حَقیقتـــــاً! ⇦﴿علّے بن أبیـــــطٰالبﷺ﴾ دَر أمر خلافــَـــت ↓↓↓ ⇇أز هَمہ مُسلمانـــٰــان ، □بــــَـرتـــــر و والاتـَــــر بـــــوده أست𑁍➺ 📚شَـــــرح نَهج ألبـــــلٰاغہ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_مُـــــولٰا ! ⇦ مــَـــدد؎ کہ أز شمـــــٰا بـــِــنویسم↴ با لَهجہ؎مَعـــــرفت⇇ تـُــــو را بــِـــنویسم۔۔۔ □مےتــَـــرسم أز این کہ، أز «مُحبــــَّـت مـُــــولا۔۔» _کٰافـــــر شَـــــوم و تــُـــو را خُـــــدٰا بِـــــنویسم !𑁍⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
سلام عزیزانم ان شاءالله امسال هم مثل سال گذشته تصمیم داریم که غذا پخش کنیم ان شاءالله در روزهای آینده شماره کارت میگذارم هر کس تمایل داشت پول واریز کنه برای مشارکت در این امر مهم و ان شاءالله مثل سال گذشته اسامی به همراه عریضه در حرم علی بن موسی الرضاﷺو حرم امام حسینﷺانداخته میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگَن‌هَفـــــت‌⁷ ثـــٰــانیِه‌بَعداَز‌مَـــــرگ‌، ⇇هَمِہ خــٰـــاطِراتــُـــو‌ مےبینـــیـم . . مُطمَئِنَـــــم‌تـــــو؎ِاون‌لَـــــحظِہ↓↓↓ ⇆صَـحن‌ِ«کَربَـــــلا۔۔»تُـــو‌ مےبینیــــم💔" ﴿اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یااَباعَبْدِاللّهِ‌الْحُسَیْنﷺ𔘓﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این ‍ داستان واقعی ،بخش اول چهار صبح از خواب بیدار شدم،سماور رو روشن کردم و رفتم وضو ساختم،بساط صبحانه رو مهیا کردم،علی بعداز اینکه نمازش راخواند،صبحانه را خورد و رفت سرکار! منم یکم دور و بر رو مرتب کردم و سپس تا ساعت ۹ یکم پارچه که باخودم آورده بودم توی خونه برش دادم.عسل بیدار شده بود،سلام کرد.صبحانه ش رو دادم و حاضر شد باهم رفتیم سمت مغازه. بخاطر کرونا،آموزش مجازی شده بود!گوشیمو بهش دادم. داشتم سوزن رو نخ میکردم،نمیشد! ای بابا،سوراخ سوزن رو چن تا میدیدم!کلی باهاش ور رفتم نشد که نشد!عسل انگار متوجه کلافگیم شد،اومد سمتم و بالبخند گفت:الهی قربون چشمات برم،چرانمیگی خودم برات نخ کنم!وقتی سمتم اومد،نگاهش یهو منو سمت صادق برد!این سه سال بزرگتر شده بود و من اصلا متوجهش نبودم! پانزده سال وشش ماه از عمرش میگذشت،قد کشیده وخانوم شده بود،آنقدر درگیر پرونده صادق بودم که ۳ سال عسلم رو ندیدم!بغض گلومو گرفت،نمیخواستم زیاد پیش عسل از صادق حرف بزنم!اما عسل باهوشتر بود و من بازیگر خوبی نبودم. +مامان _جان مامان +خیلی دلم برا داداش تنگ شده!خیلی زیاد!ایکاش زنده بود،مثل قبل که همیشه توی ریاضی کمکم میکرد. _خواستم بحثو عوض کنم،با خنده گفتم:فقط برای ریاضی؟ +نه مامان(بغض گلوشو گرفت،چشماش رو هاله ای از اشک پوشاند)ریاضی بهونست مامان،خیلی دلم برا داداش تنگ شده،خیلی تنهام،ایکاش بود ،دلم برا سر به سر گذاشتنهاش،برا شوخیاش،برا شیطنت هاش،براهمه چیش تنگ شده! _حالا چطور شده که یادت افتاده گل مامان! +همیشه بیادشم مامان،فقط دلم نمیومد پیشت بگم،دیشب خوابشو دیدم،واسه همین ... مشغول صحبت بودیم که گوشیم زنگ خورد،عسل گوشیو آورد،شماره دادگاه بود. _خانم برمکی +بفرمایین _خانم برمکی شما باید تا دفتر دادستانی تشریف بیارین. +اتفاقی افتاده؟ _تشریف بیارین اینجا لطفا! عسل رو فرستادم خونه و خودم سریع خودمو رسوندم! دادستان،درحالیکه پرونده ای را در دستش ورانداز میکرد،انگار عجله ای برای بیان حرفاش نداشت،سر از لابلای ورقه ها برنمیداشت!از بی تفاوتیش لجم گرفت!من اما دلم چون سیر و سرکه میجوشید!خودم را جمع و جور کردم و پرسیدم: +امری داشتین که فرمودین بیام خدمتتون؟ _خوش اومدی خانم برمکی،خواستم اطلاع بدم که شما باید ۱۰۶ میلیون دیگه بپردازین! +(باخشم و تعجب)چی؟۱۰۶ میلیون؟اونوقت بابت چی؟ماکه دیه رو...(حرفمو برید) _بله ۱۰۶ میلیون خانم برمکی،دیه مطابق روز حساب میشه و کاملا به روز هست!جلسه ای تشکیل دادیم و تشخیص دادیم که باید ۱۰۶ میلیون دیگه بپردازین. +(کنترلم از دست دادم و باعصبانیت فریاد زدم)دیه به روزه؟!دردهای من چی؟اونا به روز نیست؟پاره تنم رو ،پناه دخترم،امید زندگیمو،وحشیانه ازم گرفتن اینا به روز حساب نمیشن!من از کجا بیارم اخه؟شما که میدونید من آه در بساط ندارم! میدونین که شوهرم نگهبانه و خودمم ... اخه من از کجا بیارم!؟ -(خیلی خشک و رسمی،انگار هیچ احساسی در وجود این مرد نبود،بی تفاوت به حرفهای من گفت):بهرحال باید وکیلتون اینا رو بهتون میگفت خانوم،تا شنبه صبح باید این پول واریز بشه وگرنه... +(منکه دیگه طاقتم از دست داده بودم):وکیل از کجا بگه خب،شما بایست چند ماه قبل بهش میگفتید،خدا ازتون نگذره اخه این چه عدالتیه! سریع خودم را به اتاق قاضی اجرای حکم رساندم و موضوع را باعجله و ناراحتی مطرح کردم. ارام دستی برصورتش کشید،عینکش را مرتب کرد و بدون توجه به حال من گفت: _قصد رضایت ندارین ؟ +(از شنیدن این حرف خونم به جوش اومد )پس میخواین بهم فشار بیارین که رضایت بدم،اگه کلیه مو بفروشم که این حکم اجراشه،میفروشم ولی رضایت نمیدم! _بسیار خب خانم برمکی پس اگه میخواین حکم اجراشه،تاشنبه پول رو .... بدون خداحافظی آنجا راترک کردم ،سوز سردی میوزید و تمام وجودم را فراگرفت،انگار این قصه تلخ ما پایانی نداشتحال طبیعی نداشتم،یکی دو خیابان را پیاده طی کردم!وقتی بخود آمدم روی نیمکتی نشستم و شماره وکیل را گرفتم،موضوع را مطرح کردم،اشک امان نمیداد،گفتم اخه آقای وکیل این حقه؟ + (آقای محمدی باهمون آرامش همیشگی که در صدایش بود مرا به آرامش دعوت کرد و گفت): منم میدونم و شمام میدونین منصفانه نیس،ولی چاره ای نیس،باید انجام بشه،حالا هم نگران نباشین، شب در پیج با دوستان به اشتراک میذاریم،نگران نباش خانم برمکی خدا بزرگتره از سلطان محمود!امیدت به خدا باشه!) به حرفهای اقای وکیل کمی امیدوار شدم،به خونه که رسیدم به خانواده خبردادم،حال همگی بهتر از من نبود!شوهرم با ناراحتی سر به زیر انداخت و گفت:پسرم شرمنده ام که هیچ کاری برات نمیتونم بکنم،لعنت به فقر!حتی نمیتونم حق پسرمو بگیرم!کاش منو بجای صادق کشته بودن😔 دخترم سمت پدرش دوید وبغلش کردوگفت: نگو بابا.. ادامه دارد.... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2