eitaa logo
داروخانه معنوی
6.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها روزه‌ای که جایگزین دارد، روزه ماه رجب است. کسایی که به‌هر دلیلی نمیتونن روزه بگیرن، هرروز صدبار این تسبیحات رو بگن، ثواب روزه رو می‌برن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان در گروه ختم صلوات ختم سوره واقعه (که مخصوص اولین روز ماه قمری که دوشنبه باشه) گرفتیم برای رزق و روزی سی تا باقیمانده هر کس مایله در این ختم شرکت کنه تعدادی که میتونه سوره واقعه را بخونه پی وی اعلام کنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت ــــ سلام زهرا  یه خبر دسته اول دارم برات زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید ــ واقعا چی؟؟ ـــ فردا میریم راهیان نور با مریم  گفت تو هم میتونی بیای ــــ زهرا با تو جایی نمیره هردو به طرف صدا برگشتن نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد  دست  زهرا راگرفت ـــ هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرارو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری و بعد به مغنعه مهیا اشاره کرد اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد  دست زهرا را کشید و به طرف کافی شاپ رفت مهیا سری به علامت تاسف تکان داد با صدای موبایلش به خودش آمد ــــ جانم مری ـــ کوفت اسممو درست بگو ــــ باشه بابا ـــ عصر بیکاری با هم بریم خرید ــ باشه عصر میبینمت ـــ باشه گلم خداحافظ ـــ بابای عجقم ـــ ببخشید خانم رضایی مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن مهران ای بابایی گفت ـــ بله بفرمایید ـــ میخواستم بدونم میتونم جزوه هاتونو بیرم ـــ چرا خودتون ننوشتید ـــ سرم  درد  می کرد تمرکز نداشتم مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت ـــ خب چطور به دستتون برسونم ـــ هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه ـــ بسلامت خانم رضایی رضایی را  برای تمسخر خیلی غلیظ با تلفظ گفت مهیا پوزخندی زد و زیر لب  "عقده ای " گفت مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد ــــ مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت مهیا آجیلا را ازدست مادرش گرفت و تشکری کرد مهلا خانم روی تخت نشست و به دخترش نگاه می کرد مهیا مهیای قبلی نبود  احساس می کرد  دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر نزدیڪ شده  سرش را بالا گرفت و خداروشڪری گفت ــــ مامان مامان مهلا خانم به خودش آمد ـــ جانم ـــ عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا ـــ خب ـــ گفتم که بدونید ـــ باشه عزیزم من برم  نهارو آماده کنم قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی زد و در را بست @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️سلام و درود دوستان گلم❤️ ❄️امروز سه شنبه4بهمن ماه1401✨ ☀️زندگی یعنی: 🦋دیدن لبخند عزیزانی که دوستشان داریم ☀️زندگی یعنی شادی های 🦋بی دلیل و خنده های از ته دل ☀️زندگی یعنی خاطره های یواشکی که 🦋ثانیه ها لبخند را بر لبانمان جاری می سازد ☀️زندگی یعنی صدای قهقه کودکان 🦋یعنی دیدن هر صبح و شام ... ☀️زندگی یعنی آرامش 🦋یعنی سادگی... @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4