4_6030765890453113651.mp3
18.21M
🏴فرازهایی از #زیارت_عاشورا
قسمت (سوم)
مقامهای اعتباری🌴
#استاد حاجیه خانم رستمی فر🎤
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
■غَربــــٰـال شـُــــدن مـــَــردم،
⇇ دَر آخِـــــر ألزمـــٰــان ،
مِثـــــل غَربـــٰــال شُـــــدنِ،
أصحـــٰــاب ﴿امـــــٰام حُسیـــــنﷺ𔘓⇉﴾
....دَر ↡↡
◇شَـــــب «عــــٰـاشوراء ..✿»ســـــت ..↳❍➛
◈•↑ آیــّـــتالله حَق شنــٰـــاس •↑◈
#محرم
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
بچه شیعه باید همه شهدای کربلا و مرام شونو بشناسه
داروخانه معنوی هرروز یک شهید را معرفی میکند با هشتگ #شهدای_کربلا
🚩 شهید امروز: انس به حارث .. صحابی پیامبر.. مامور مذاکره کننده امام حسین... اینچنین با عمر سعد مذاکره میکرد👆
#محرم
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
■-آیـــّــتﷲ میـــــرزٰا مُحمّـــــدحَسن شیـــــرٰاز؎↡↡
دَر عــٰـــالم مُکاشِـــــفہ
⇇حَبیـــــب بن مَظاهِـــــررا میبینــَـــد کِہ،
بِہ او مےگـــــویـــَــد:
□أگـــــر بِہ دُنیــــٰـا بـــٰــازگـــــردَم،
چَنـــــد کٰار أنجـــٰــام مےدَهـَــــم:↷
¹-«صَلّـــــوات» بر مُحمّـــــد و آل مُحمّـــــد،
²-آب دٰادن بِہ آدَم تــِـــشنہ،
³_شِـــــرکـــــت دَر مجـــــٰالس عـَــــزادٰار؎۔۔
و گِـــــریہ بَر﴿ امـــــٰامحُسیـــــنﷺ 𔘓⇉﴾
◇◇•آیـــــَّـتﷲمُجتهـــــد؎تِهـــــرٰانے•◇◇
#امام_حسین ❤️
#محرم 🏴
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#زعفر_جنی
قسمت چهارم
ما جواب رسول خدا را چه بدهیم ؟و به صورت حسنین چطور نگاه کنیم ؟
حضرت فرمود : شما را به حق رسول الله قسم می دهم که مرا به چاه فرو برید وگرنه خود را به چاه خواهم انداخت, اصحاب دیدند کلام حضرت قابل تغییر نیست و چاره ندارند, ریسمان به کمر حضرت بستند و وارد چاه کردند. (( قیس ابن سعد )), گوید : هنوز به وسط چاه نرسیده بود, ریسمان حیدر کرار را بریدند , آن حضرت را سرنگون کردند, ماچون چنین دیدیم صدای ناله ما بلند شد به اینکه : آه, پیامبر خدا مبتلا به غم شد و حسنین یتیم شدند, به سر و سینه زدیم گوش دادیم که صدایی از حضرت بشنویم, جز ولوله شیاطین و بانگ عفاریت و صدای اجنه چیزی به گوش نمی آمد, یقین به نابودی امیر المومنین نمودیم. در این اثنا صدای رعد آسای امیرالمومنین از چاه به گوش ما رسید که می فرمود:
(( الله اکبر , جاء الحقوزهق الباطل )), بعد صداهایی می شنیدیم که می گفتند : ای پسر ابی طالب, امان بده ما را, صدای آن حضرت به گوش می رسید که: قسم به خدا برای شما نزدمن امان نیست , تا اینکه به اخلاص بگوئید : (( لا اله الا الله , محمدرسوال الله )), و عهد و میثاق را با من محکم نمائید که بعد از این هر کس بر سر این چاه وارد شد که آب ببرد , مانع نشوید. در همین حال پیامبر اکرم (ص), نگران بود, جبرئیل وارد شد , سلام خدا را رساند و عرض کرد : خداوندمی فرماید نگران نباش ما با چندین هزار ملائکه به حمایت و نصرت و حراست, پسر عمت علی (ع), اقدام کرده ایم اگر می خواهید بر سر چاه تشریف ببرید, مانعی نیست. حضرت فورا سوار شدند و با اصحاب به سوی چاه حرکت کردند, لکن از شوق گریه می کرد.
(( قیس ابن سعد )) می گوید : ما که حیران, سر چاه مانده بودیم, دیدیم پیامبر اکرم تشریف می آورند لکن از چشمهای مبارک اشکمی ریزد, ما وحشت کردیم که مبادا به امیر المومنین صدمه ای رسیده باشد, این منظره باعث شد ما همه به گریه افتادیم, پیامبر با همین وضع به دهنه چاه رسید در حالی که دود و شراره آنجا را فرار گرفته بود و صداهای مختلف باز شنیده می شد, جبرئیل نازل شد, عرض کرد: قربانت گردم, جزع مکن, خداوندمی خواست فتح این چاه و قتل متمردان جن و شیاطین با دست نازنین علی انجام گیرد و این قضیه تا قیامت به نام مقدس وی باشد, والا خدای تعالی را ملکیواست که در آن واحد تمام این گروه را قبض روح می کند اگر می خواهید, بخوانید علی را تا جواب بدهد به شما ...
پیامبر به صدای بلند فرمود: یاعلی! حضرت امیر از قعر چاه جواب داد: لبیک لبیک یا رسول الله! ناگاه دیدم علی بر سر چاه آمد و به قدمهای پیامبر افتاد, رسول خدا پیشانی حضرت علی رابوسید و فرمود: یا علی من خبر دهم که تو در چاه چه کردی, یا خود شما میگویی؟ امیر المومنین عرض کرد: یا رسول الله! چیزی بر شما مخفی نیست, شمابفرمائید.
از آن درج گوهر تکلم خوش است وز آن غنچه تر تبسم خوش است
قیس, گوید : ما غرق تعجب بودیم از این دو بزرگوار, جنگ امیر المومنین ورشادتهای او, و علم پیامبر که هر چه در زیر زمین پیش آمده بود خبر می داد.
پیامبرهر چه خبر می داد, علی (ع), تصدیق می کرد. حضرت فرمود: علی بیست هزارعفریت را از دم تیغ گذرانیدی, مابقی جنیان امان خواستند, تو گفتی : امان نیست مگر برای اهل ایمان, از روی صدق و اخلاص بگوئید : (( لا اله الا الله , محمد رسول الله , علی ولی الله )), و با من عهد کنید که کسی را از این چاه ممانعت نکنید, آنها قبول کردند و بیست و چهار هزار قبیله, طوایف جن مسلمان شدند و ایمان به خدا آوردند. چون تو سلطان آنها را کشته بودی, پسرآنها چون مسلمان شده بود تاج شاهی را بر سر او گذاشتی و نام او را (( زعفر)) نهادی و به جای پدر بر تخت نشاندی, حدود و شرایع دین را به آنها یاددادی و بیرون آمدی, عرض کرد : بلی یا رسول الله, چنین است, سپس پیامبراکرم دستور داد سپاه آمدند در نزدیکی چاه رحل اقامت انداختند و از آب آنچاه سیراب شدند و مرکبها را سیراب کردند و یک شبانه روز در آن مکان بسربردند و فردای آن روز به سوی مدینه حرکت کردند..
از این ماجرا چهل سال و اندی گذشت , زعفر زاهد, در بئر العلم, بساط نشاط گسترده و مجلس عیش وعروسی برای خود فراهم آورد و سلاطین جن و پری را دعوت کرده بود , ناگاه شنید از زیر تخت خود صدای گریه بلند است , گریه کننده دو نفر جنی بودند که بسیار حزین و سوزناک می گریستند , زعفر گفت: این چه وقت گریه است در هنگام سرور و نشاط من ؟ شما چرا گریه می کنید ؟ گفتند ای امیر : چون تو ما رامامور کردی که به جهت امری به شهری برویم, موقع رفتن عبور ما به ((شط فرات )) افتاد که عرب آن را قاضریه و نینوا می خوانند.
دیدیم در آن صحرا, لشگربزرگی است که مستعد قتال هستند, برای اطلاع وارد بیابان شدیم, دیدیم درمیان معرکه و میدان جنگ, حسین ابن علی, یعنی پسر آن بزرگواری که ما رامسلمان کرده, یکه و تنها ایستاده است تمام یاران و اعوان و انصارش کشته شده, خود آن حضرت به نیزه بی کسی تکیه نموده, دم به دم نظر به راست و چپمی اندازد ..
ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
✍ #داستان_واقعی 🌺
( #رویای_من) 🌺🌹
#رمان
قسمت_اول ،بخش_دوم
🌷یکسال پیش من توی خونه ی پدری آسوده و بی خیال زندگی می کردم. هادی برادرم ازدواج کرده بود و یک پسر دوساله داشت …
اون توی کوچه ی محله ی خودمون عاشق اعظم شد و با وجود مخالفت های پدر و مادرم با اون ازدواج کرد.
🌷حالا من تنها بچه ی اونا بودم و حسابی نازم رو می کشیدن …و تا اونجایی که می تونستن بهم می رسیدن. نه اینکه وضع مالی خوبی داشته باشیم، پدرم یک معلم بود. سر هر ماه حقوق که می گرفت به مامانم خرجی می داد … و اون زن صبور زندگی رو با اون می چرخوند، پس سختی زندگی روی شونه های اونا بود.
🌷البته من دختر پر توقعی نبودم … رویاهای من همون هایی بود که هر دختری داشت .. بیشتر وقت ها با خیال خودمو به آروز هام می رسوندم. چشمامو می بستم و تو رویا لباسهای قشنگ می پوشیدم، می رقصیدم، با ماشین های شیک به سفر می رفتم و همین منو راضی می کرد… گاهی دکتر می شدم و گاهی هم شاهزاده خوش قیافه با اسب سفید میومد و منو با خودش می برد.
🌷تا یک سال پیش یعنی سال پنجاه…
آخرای شهریور بود. بابام برنامه ریزی کرده بود ما رو ببره شمال. اون می دونست چقدر دوست دارم دریا رو ببینم. گاهی که بهش می گفتم تو صورتش یه غم می دیدم و منو بغل می کرد و می گفت می برمت بابا…
اون تمام طول تابستون به ما وعده داده بود. این شمال رفتن ظاهرا جایزه ی معدل نوزده من تو کلاس پنجم دبیرستان بود ولی در واقع خواسته خود بابام بود.
🌷خوب دست و بالش تنگ بود و هی اونو عقب مینداخت تا بالاخره هر طوری بود راهی شدیم.
ذوق و شوقی که من داشتم دیدنی بود برای اون شمال نقشه ها کشیده بودم. رویاهایی که هر دختری داره… از شب قبل کنار حوض می نشستم و آواز دریا دریا رو می خوندم.
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
■نماز شب امام حسین علیه السلام
■ #امام_حسین عاشق نماز بودند و برای اقامه آن، جهاد کردند و خود و فرزندانشان به شهادت رسیدند.
روز نهم محرم وقتی می خواستند به آن حضرت حمله کنند، برادر بزرگوار خود، حضرت عباس علیه السلام را به سوی دشمن فرستادند و فرمودند:
"به آنها بگو جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند تا ما امشب را نماز بخوانیم و با خدای خود راز و نیاز کنیم. خدا می داند که من، تلاوت قرآن و #نماز در دل شب را دوست دارم."
📚 سجاده عشق، ص ۱۱۵.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️✨آبروی حسین به
🤍✨كهكشان می ارزد ،
♥️✨یك موی حسین بر دو
🤍✨جهان می ارزد
♥️✨گفتم كه بگو بهشت
🤍✨را قیمت چیست
♥️✨گفتا كه حسین
🤍✨بیش از آن می ارزد
♥️✨لبیک یا حسین مظلوم
#امام_حسین
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤💫امـــشــب
🤍✨از خـدایـی که از هـمـیـشـه
🖤✨نـزدیـکــتـر اسـت بــرایـتـان
🖤✨عـــاشــقـــانـــهتـــریـــن
🤍✨لـحـظـات را مـیـطــلــبــم
🖤✨زیــبــاتــریــن لــبـخـنــدهـا
🖤✨را روی لــبـــهـــایـــتــان و
🤍✨آرام تـــریـــن لـحـظــات را
🖤✨بـرای هـر روز و هـر شـبـتـان
🖤✨شــــبـــهـــا...
🤍✨تـــا دســت خــدا هـســت
🖤✨تـــا مـهـربـانـیـش بی انـتـهـاسـت ....
🤍✨راحــــت و آرام بـــــاش...
🖤✨شــبــتــون در پــنـــاه خــــدا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2