استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند سوم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند سوم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Mana
دوستان عزیزم باید روی متن آبی کلیک کنید تا متن استغفار را براتون نمایش بده
🏴أز مُحـــــرم تٰا آخَـــــرمـــــٰاه صَفـــــر،
⇤«أمـــــوٰات خُودتــٰـــان» را ،
دَر ثــَـــوٰاب عَـــــزادٰار؎هـٰــــا شَریـــــک
کـُــــنید.↡↡
⇤ این دو² مــــٰـاه رٰا بـَــــرا؎ هــَـــمہ؎ أمـــــوٰات خُودتـــــٰان نیـــّــت کـُــــنید.
﴿مَرحـــــوم عـــــلامّہ؎طبـــــٰاطبــٰـــایے⇉﴾
مےفَرمــٰـــاینـــــد کِہ:
ایـــــن کٰار سَبـــــب مےشَـــــود کِہ
↶ أمـــــوات دَر عـــٰــالَـــــم بـَــــرزخ،
خـُــــوشحٰال بـــــشَونـــــد و
═خُـــــوشحـــٰــالےآنهـــٰــا سَبـــــب خــُـــوشحـــٰــالےهـــٰــا؎ مَعنـــــو؎دَر
◈عـــٰــالـــــم دُنیـــــٰا بـــَــرٰا؎ شُمـٰــــا
بـــــشَود↷.
═یَعنے آنهـــٰــا دَســـــت بہ دُعـــٰــا؛
بـــــرمےدٰارنـــــد و
⇇ بــَـــرا؎ شُمــــٰـا دُعـــٰــا مےکـُــــنند.
◈◈أســـــٰاتید، معلّمیـــــن، همسٰایههــــٰـا،
پـِــــدر، مـــٰــادر، أجـــــدٰادتـــــٰان،
امــــٰـام رٰاحل، شُهـــــدٰاء،
هَمہ را در ثَـــــواب دو² مـــــٰاه عَـــــزادٰار؎
بـــــرٰا؎« أهـــــل بیـّــــت»،
□ عِصمــَّـــت و طهــــٰـارتﷺ
_ شَریـــــک کـُــــنید.✿ ⃟ ⃟ ➺
#سخن_بزرگان
#محرم
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
❁﷽❁
□عُمـــــر؎ بــَـرٰا؎،
دٰاغِ« زِینـــــبۜ 𔘓⇉»،
گِـــــریہ کــَـــردم...
⇇دَر رُوضـــــہأش خـــــون خـُــــودم رٰا،
هِـــــدیہ کـــَــردم➛
⇦یک¹ زَن شــُـــده تنهـــــٰآ ⇩⇩⇩
میٰــان أهـــــل کـــــوفِہ⇨
╰─┈➤
◈مـَـن بـــٰــا هَمیــــــن یک¹ جُمـــــلہ،
_عُمـــــر؎گــِـــریہ کــَـــردم᯽➺
#اربعین
#امام_حسین
#یازینب
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
{ #داستان واقعی زیبا از سرنوشت واقعی} #رمان 📝 #رویای_من 📝 قسمت_چهارم بخش_اول 🌹فرید رو تو آغوشم مح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
{ #داستان واقعی زیبا از سرنوشت واقعی} #رمان 📝 #رویای_من 📝 قسمت_چهارم بخش_اول 🌹فرید رو تو آغوشم مح
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_چهارم بخش_دوم
🌷صدای اذان مسجد محل بلند شد نمی دونم انگار اون صدا تا عمق وجودم رفت ، مثل اینکه پناهی مطمئن پیدا کرده باشم خودم رو تو آغوش خدا دیدم. دستهامو روی سینه حلقه کردم و بازو هامو گرفتم و اشکهام سرازیر شد بلند شدم
🌷وضو گرفتم و نماز خوندم ….. بعد خوابیدم و کم کم خوابم برد ….فکر کنم یکساعت بیشتر نخوابیدم …. قبل از اونا بیدار شدم و لباس پوشیدم و رفتم مدرسه تا چشمم بهشون نیفته ……
🌷سه تا بلیط داشتم برام مهم نبود حتی اگر تمام راه رو هم پیاده می رفتم حاضر نبودم از هادی پول بگیرم ….شماره آقای خبیری ، دوست بابام رو برداشتم (من و هادی بهش می گفتیم عمو ) و از خونه زدم بیرون ….
تا میدون شهناز سوار اتوبوس شدم سمت راست میدون یک باجه ی تلفن بود …زنگ زدم ….. چهار یا پنج تا زنگ خورد تا گوشی رو خواب آلود برداشت و گفت کیه ؟ گفتم عمو منم رویا … دختر آقای سرمدی سلام …معلوم بود یک کم هوشیار شده …چون لحنش عوض شد و گفت :
🌷سلام دخترم تو کجایی ؟چرا پیدات نیست ؟گفتم بهتون احتیاج دارم میشه کمکم کنین ….
گفت : باشه عمو جون هر وقت تو بخوای پولاتو گرفتی ؟ گفتم چه پولی عمو من که پولی نگرفتم .گفت : یک دفتر چه باز کردیم حقوق بابا تو می ریزن تو اون دادم به هادی بهت بده…الان حقوق شش ماه رو که ماهی چهار صد و سی و دو تومن بود تو حسابته هفته ی پیش دادم به هادی همه ی این چند ماه رو یک دفعه می تونی بری بگیری بانک صادارت شعبه ی بهارستان اگر بری زود پیدا می کنی برو پولاتو بگیر عمو جون ……. حالا با من چیکار داری تو حالت خوبه؟
🌷در حالیکه صدام می لرزید گفتم آره خیلی خوبم دست تون درد نکنه …گفت خواهش می کنم حقت بوده تو رو خدا عمو بیا پیش من از حالت منو با خبر کن پیش هادی راحتی ؟ گفتم آره خوبم چشم میام به زودی میام پیش شما پرسید پس با من چیکار داشتی بگو عمو جون کارت چی بود ؟ گفتم باشه برای بعد …..
🌷و خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم از کنار خیابون راه افتادم حالم خیلی بد بود چرا هادی به من نگفته بود ؟ شاید می خواست اون پول رو به من نده ….. و هزار فکر دیگه حالا علاوه بر اعظم از اونم عصبانی بودم ….
تا مدرسه پیاده رفتم اون روز ریاضی داشتیم و من همیشه سر این درس دنیا رو فراموش می کردم چون خیلی استعداد داشتم همیشه پای تخته بودم ، دبیری داشتیم لاغر و سفید رو….
🌷اون کسی بود که ریاضی رو همون طوری که باید با مفهوم و ساده درس می داد و من که عاشق ریاضی بودم با تمام وجود به حرفاش گوش می کردم و یک لحظه از تدریس اونو از دست نمی دادم. اونم اینو درک می کرد و به من می گفت: اگر یک روز تورو جایی با شوهر و بچه ات ببینم و بگی دکتر نشدی می زنم تو گوشت تو باید با این همه هوش پزشکی بخونی …..
🌷منم تا اونجا که ممکن بود سعی می کردم سر کلاسش حواسم جمع باشه…. ولی بعد از کلاس سرمو گذاشتم روی میز و خوابیدم …..ساعت های بعد دیگه حال روز خوبی نداشتم …. دوستام فکر می کردن برای مامان و بابام گریه می کنم و با من همدردی می کردن ….
🌷دوست داشتم هر چی زود تر بر گردم خونه تا دفتر حقوق رو از هادی بگیرم ….. و ازش بپرسم چرا اونو از من مخفی کرده؟ ….توی راه برگشت با خودم می گفتم : باید مراقب خودم باشم دیگه تنها هستم دست اونا برام روشده بود ….و باید همه چیز رو می فهمیدم
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
🔸انس بن مالك میگويد :
روزی بر دست مبارك پيامبراكرم (صلی الله عليه و آله) آب میريختم ، حضرت فرمود؛
« ای انس تو را سه خصلت تعليم كنم تا از آن نفع گيری.»
🔸گفتم: بلی يا رسول الله
حضرت فرمودند:
«هر كه از اُمتم را ديدی بر او سلام كُن تا عمرت زياد شود و چون در خانه خود وارد میشوی ، بر اهل خانهات سلام كُن تا خير خانهات بسيار شود و نماز شب بخوان كه آن شعار اخيار و ابرار است.»
📚 منهج الصادقين ، جلد۶، ص۳۴۷
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛حــــدیــــث
💚امام صادق علیهالسلام
🕌هر گاه یاد #امام_حسین ع افتادی سه مرتبه بگو:
♥️صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ♥️
✋سلامت از دور و نزدیک به او می رسد
📒کافی ج۴ ص ۵۷۵
#اربعین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2