فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه چی میخواهی؟
ثواب عجیب کمک به زوار ابا عبدالله الحسین علیه السلام
🚶♂زوار پاکستانی و افغانستانی در راه رفتن به زیارت #اربعین از کشور ما عبور می کنند.
💠خدمات رسانی به عاشقان #امام_حسین را قدر بدانیم
#کربلا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
❣#سلام_امام_زمانم❣
◈◈عَطـــــرتــــُـو ⇩⇩⇩
⇦بــَـــرٰا؎زِنـــــده شُـــدن هَمہ شَهـــــر،
کــٰـــافے أســـــت ⇨
و نَسیـــــم هـَــــر روز،
⇇تـــــُو رٰا دَر لٰا بہ لٰا؎ ِ؛
❍↲ رَگهــــٰـا؎مــٰـــا،
جـــٰــار؎مےکـُــــند᯽➺
کــــٰـاش هَـــــرگــِـز،
╰─┈➤
□عَـــــطر تـــــُو رٰا،
دَر لٰا بہ لٰا؎ شُلـــــوغےهــــٰـا؎،
◇دُنیــٰـــا گُـــــم نکَـــــنیم𑁍⇉
«سَـــــلٰام آرٰامـِــش هَـستےأم»
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿بـــــٰانـــــوجــᰔـــٰان𔘓⇉﴾!
↶مَحـــــرم تـَــــر أز خـُــــدا کِہ نــَـــدٰاریم!
وَقتے وٰاجـــــب أســـــت ↡↡
⇤حتّٰے دَر بـــَــرٰابــَـــر او هَـــــم،
دَر نمــــٰـاز «حجـــــٰاب◈➺» ؛
دٰاشـــــتہ بـــٰــاشے،
⇇یـــَــعنےقِـــــصّہ ؎ حِجـــــٰاب
╰➤
_چیـــــز دیـــــگر؎ أســـــت...◇◇
◈◈یَقیـــــن دٰاشـــــتہ بــــٰـاش!!
صُحبـــَــت أز کمـــٰــال أســـــت ...
_بَحـــــث،
﴿بَحـــــثِ حیّٰــا؎ یِک¹ زَن أست!﴾
□میـــــدٰانےکِہ تُو دُردٰانہ؎ خِلـــــقَتے...
#حجاب
#چادرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
آ خـُــᰔــدٰا ،↡↡
⇤بـــــحّق دُختـــــرِ سِہ ســـٰــالہ؎
سیــّـــدالشُهـــــداءﷺ ،
⤸ أز مـــٰــا بِگیـــــر ،
هَـــــرچے کِہ
╰─┈➤
﴿ امـــٰــام حُسیــــﷺـنُ𔘓﴾ ،
أز مــــٰـا مےگیـــــره💔 ..
#امام_حسین
#اربعین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
کارگاه خویشتن داری 34.mp3
12.69M
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۴
#استاد_شجاعی
⚠️ مبارک نیست؛
ارتباطی که حتّی ظاهرش مقدّس است؛
اما تو را، صـــاف به جهنّم میکشاند!
▫️خویشتنداری یعنی؛
حواست باشد؛
اگر آرامش، شادی و قدرت، محصولِ انتخابات و ارتباطاتت نبود؛
به چشم برهم زدنی، از آن فاصله بگیری!
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«شَهیـــــد مُرتـــــضٰےمُطهـّــــر؎𑁍»:
أگر ⇤﴿حُسیـــــن بنعَـــــلّےﷺ﴾ بـــــود۔۔
مےگُفـــــت:
↶ أگـــــر مےخـــــوٰاهے بـــَــرٰا؎ مـَــــن ،
عَـــــزٰادٰار؎کــُـــنے↷
⇇بـــَــرا؎ مَـــــن سینہ و زنَجیـــــر بـــــزَنے۔۔
□شُعـــٰــار امـــــروز تـــُــو بــــٰـایـــــد
⇇ "فِلسطیـــــن𔘓⇉" بـــٰــاشـــــد۔۔!!!
⇇شِمـــــر ¹³⁰⁰ســٰـــال پیـــــش مُـــــرد
╰➤
«شِمـــــر اِمـــــروز رٰا بـــــشنـــٰــاس ..»
#فلسطین
#غزه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
بچه شیعه باید همه شهدای #کربلا و مرام شونو بشناسه
داروخانه معنوی هرروز یک شهید را معرفی میکند با هشتگ #شهدای_کربلا
🚩 شهید امروز: حر.. اولین شهید کربلا.. سمبل توبه کنندگان عاقبت بخیر
#اربعین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
-دُعــــٰـایے کِہ؛
⇤خِیـــــلے مُختـَــــصر بــــٰـاشَـــــد و
□کٰار مُفصّـــــل رٰا بـِکـــــند،↡↡
_﴿صَلـّــــوٰات𑁍﴾أســـــت..!
«•آیـّــــتﷲبهجـــــت•𔘓»
#صلوات
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
خطبه ۱۶۳
فراز ۲ و ۳
در توحيد الهي
🎇🎇🎇#خطبه۱۶۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇
۲_ 👌وصف آفرينش :
پديده ها را از موادي ازلي و ابدي نيافريد، بلكه آنها را از نيستي به هستي آورد، و براي هر پديده اي حد و مرزي تعيين فرمود، و آنها را به نيكوترين صورت زيبا، صورتگري نمود، چيزي از فرمان او سرپيچي نمي كند، و خدا از اطاعت چيزي سود نمي برد، علم او به مردگاني كه رفتند. چونان آگاهي او به زندگاني است كه هستند، و علم او به آسمانهاي بالا چونان علم او به زمينهاي زيرين است.
۳_ 💥شگفتي آفرينش انسان
اي انسان! اي آفريده راست قامت، اي پديده نگاهداري شده در تاريكيهاي رحمهاي مادران، قرار داده شده در پرده هاي تو در تو، آغاز آفرينش تو از گل و لاي بود، و سپس در جايگاه آرامي نهاده شدي تا زماني مشخص و سرآمدي تعيين شده و آنگاه كه در شكم مادرت حركت مي كردي، نه دعوتي را مي توانستي پاسخ گويي، و نه صدايي را مي شنيدي. سپس از قرارگاهت بيرون كردند و به خانه اي آوردند كه آن را نديده بودي و راههاي سودش را نمي دانستي، پس چه كسي تو را در مكيدن شير، از پستان مادر هدايت كرد؟ و به هنگام نياز جايگاههاي طلب كردن و خواستن را به تو شناساند؟ هرگز، آن كس كه در توصيف پديده اي با شكل و اندازه و ابزار مشخص درمانده باشد، بدون ترديد از وصف پروردگارش ناتوانتر، و از شناخت خدا با حد و مرز پديده ها دورتر است.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند چهارم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
□هیـــــچ چیـــــز مِثـــــل نَمـــٰــاز،
⇩⇩⇩⇦نِمیتـــــونہ
_تــُـــو رو بہ خُـــᰔــدٰا نـــَــزدیک کـُــــنہ ...
نمــٰـــاز ↓↓↓
⇇« هـَــمنِشیـــــنےبـــٰــا خــــُــدٰاست ...𔘓»
و تــُـــو⇇ آروم آروم ...
╰➤
『شَبـــــیہ هـَــــمنِشینــَـــت میــــشے』
#نماز_اول_وقت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#رمان
" #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_چهارم بخش_سوم
💜خیلی عجیب بود تا چند ماه پیش تمام دغدغه ی من این بود که چی بخورم و چی بپوشم و حالا انگار کل مشکلات دنیا روی شونه های من سنگینی می کرد …. خیلی برام نا گوار بود و هیچ آمادگی برای این همه غصه نداشتم برای همین از هم پاشیده بودم ….. که از تنها برادر خودم نارو بخورم و اون تونسته باشه سر خواهر بی پناهش کلاه بزاره …. شاید مثل مرگ پدر و مادرم از این موضوع رنج می بردم
💜زنگ زدم و منتظر موندم …اعظم اومد در رو باز کرد سلام کردم و اونم جواب داد رفتم تو…. نمی دونم چرا پشت در وایساد و بعد دنبال من اومد …. فرید از دیدن من خوشحال شده بود و خودشو انداخت تو بغلم ….اعظم گفت : من گشنم بود نهار خوردم ببخشید غذای تو رو هم گرم نگه داشتم بیارم یا میری می خوری ……فکر کردم حالا که خودش سر حرف رو باز کرده منم کوتاه بیام تا ببینم چه بلایی سرم آوردن ..گفتم نه تو زحمت نکش خودم می خورم ….دستت درد نکنه ….
💛خودش بیشتر اثاث رو چیده بود تمام اثاثیه ی مادر منم لا بلای اونا دیده می شد نگاهی به اونا کردم و رفتم تو اتاق عقبی دیدم اون جا رو هم رختخواب گذاشته و چرخ خیاطی و اثاث اضافه خودشو گذاشته بود … و انباری رو هم برای من چیده بود حتی قاب عکسهای منو زده بود به دیوار … قلبم داشت آتیش می گرفت نمی تونستم تحمل کنم ولی می دونستم که الان هر چی بگم به ضرر خودم تموم میشه با بی حوصلگی روی تخت نشستم … نهار نخوردم و صبر کردم تا هادی بیاد برای اینکه سرم گرم بشه تا زمان بهم سخت نگذره درس خوندم ……
💚اعظم دیگه با من حرف نزد و منم از تو انباری خارج نشدم فرید منو می خواست و تازه به حرف افتاده بود و هی میومد پشت در و صدا می زد عمه …. عمه منم عسلت … با این حرف اون مغز سرم می سوخت ….. ولی هر بار اعظم میومد و اونو می برد ….گرسنه شدم من از شب قبل چیزی نخورده بودم منی که اگر یک قاشق از غذای تو بشقابم می موند دو نفر تا اونو تو حلق من نمی کردن راحت نمی شدن منی که وقتی می رفتم مدرسه دو تا کیسه خوراکی همراهم می کردن ..حالا کسی نبود ازم بپرسه چند وقته چیزی نخوردی …
💜تا هادی اومد یک کم با خودم حرف زدم تا آروم بشم بعد رفتم سراغش قلبم داشت از تو سینه ام میومد بیرون …. هادی داشت چایی می خورد برعکس همیشه که میومد خونه سراغ منو می گرفت و تا با من رو بوسی نمی کرد نمی نشست اصلا از من نپرسید …. چشمش که افتاد به من گفت : خوبی خواهر ؟ گفتم سلام باهات کار دارم ….گفت : باشه بعدا الان خسته ام بیا چایی بخور من باید یک کم بخوابم …. صدامو بلند کردم که نمی شه الان باید حرف بزنیم چون خیلی باهات کار دارم …
❤️کاملا معلوم بود که دستپاچه شده خودشو جمع و جور کرد و آب دهنشو قورت داد و گفت بگو ….
گفتم : لطفا یکی ..یکی جواب منو بده ..اولا دفتر حقوق بابا رو چرا به من ندادی؟ …برق ازش پرید و گفت: کی بهت گفت تو اثاث کشی بودیم یادم رفت حالا بهت میدم فدات بشم … گفتم باشه بده دوم سند خونه که گفتی نصفش به اسم منه بیار ….گفت : اووووسند که هنوز کار داره حاضر نیست باید بره ثبت و خیلی کار داره انشالله حاضر شد میدم دست تو باشه ….
گفتم : کی حاضر میشه منو ببر محضر همون جا نشونم بده ….. با تردید گفت باشه فرصت کنم می برمت حالا برای چی می خوای ؟ نکنه به من اعتماد نداری ؟
💛گفتم چرا دارم …ولی اگر می خوای ثابت کنی منو از اون اتاق بیار بیرون اعظم وسایل منو چیده و اتاق ها همه ی جا رو هم پر کرده گفتی تا فردا الان فرداس بهم قول دادی …. دفتر حقوق رو هم بهم بده …..هادی سکوت کرد ….اعظم دست به کمر اومد جلو و سرشو کج کرد و یک وری به من نگاه کرد و مثل لاتها صداشو کلفت کرد و گفت : مثل اینکه این ماجرا ادامه داره کی به کی قول داده ؟ اگه کسی دست به اتاق های من بزنه هم خودمو هم فرید رو می کشم میگی نه امتحان کن ….منم کم نیاوردم …خیلی عصبانی بودم گفتم, بُکش چه بهتر همین الان این کارو بکن من تو اون اتاق نمی مونم والسلام …..
💚 یک دفعه پرید و موهای منو گرفت تو دستشو کشید هادی پرید اونو بگیره منم همین کارو کردم نمی تونستم زیر بار زور اون برم ولی به جای اون هادی دست منو گرفت و اعظم تا می خوردم منو زد هر کاری می کردم از دست هادی رها بشم فایده ای نداشت و ظاهرا می خواست ما رو از هم سوا کنه ولی در واقع به اعظم کمک می کرد تا من حساب کار خودمو بکنم ……..
#ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2