داروخانه معنوی
_و مــَن أز کـــــودَکے آمـــــوختــــَـم،
میـــــٰـان تمٰـام ⇠﴿عِشـق هـــٰـــا𑁍→﴾
؏ــِــشق بہ↓↓↓
⇠« حُسیــﷺـــن𔘓» ؛
◇◇چیز دیگـــــریســـــت.. ↻
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سِـــــزٰاوٰار أست کسٰانے کِہ↓↓↓
⇇ أز ایـــــرٰان برٰا؎ ﴿أربَعیـــــن 𑁍﴾،
_مُشـــــرف مےشَونـــــد،
بہ نیـــــٰابت⇠ امٰام هَشتـــــم بِروَند.
و کسٰانے کِہ أز بـــــلٰاد دیگر بہ آن حَـــــرم
شَرفیــــٰـاب مےشَونـــــد،
⇠بہ نیــــٰـابت «ســــٰـائرمَعصومیـــــن ﷺ»
مُشرف شَونـــــد.
و دَر این سَفـــــر پُر بَرکت چون نٰائب
آن مقـــــٰام رَفیع هَستند،
نَظر عنـــٰــایت «حَضـــــرت سیــّـدالشُهدٰاءﷺ𔘓»
بہ آن نائبــــٰـان بہ رعــٰـــایت منوب عنہ آنٰان
مُوجب
╰─┈➤
« سَعــــٰـادت دُنیـــٰــا و عقبٰے أست..!✿»
◇◇•آیـّتﷲوَحیـــــدخُراسٰانے•◇◇
#امام_حسین
#اربعین
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۶۹ هنگام حركت به بصره 🎇🎇🎇#خطبه۱۶۹🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅ضرورت اطاعت از رهبري همانا خداوند پيامبري راه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۶۹ هنگام حركت به بصره 🎇🎇🎇#خطبه۱۶۹🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅ضرورت اطاعت از رهبري همانا خداوند پيامبري راه
خطبه ۱۷۰
جنگ بصره
🎇🎇🎇#خطبه۱۷۰🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🔹چون به بصره نزديك شد
(در آستانه جنگ بصره، گروهي از اعراب، شخصي را جهت آگاهي از حقيقت و دانستن علل مبارزه امام (ع) با ناكثين به نمايندگي نزد حضرت علي (ع) فرستادند، امام به گونه اي با آن شخص صحبت فرمود كه حقيقت را دريافت، آنگاه به او فرمود، بيعت كن، كليب جرمي گفت، من نماينده گروهي هستم و قبل از مراجعه به آنان به هيچ كاري اقدام نمي كنم امام فرمود)
💥روش هدايت كردن
اگر آنها تو را مي فرستادند كه محل ريزش باران را بيابي، سپس به سوي آنان باز مي گشتي و از گياه و سبزه و آب خبر مي دادي، اگر مخالفت مي كردند و به سرزمينهاي خشك و بي آب روي مي آوردند تو چه مي كردي؟ (گفت: آنها را رها مي كردم و به سوي آب و گياه مي رفتم، امام فرمود) پس دستت را براي بيعت كردن بگشاي. (مرد گفت: سوگند به خدا به هنگام روشن شدن حق توانايي مخالفت نداشتم و با امام (ع) بيعت كردم)
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند هفدهم «داروخا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند هجدهم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
داروخانه معنوی
﴿هَمچُـــــو سَلمـــــٰان𔘓﴾:↓↓↓
⇠بَنـــــدگےکـــُــن،↡↡
❍↲ تـــــٰا کہ سُلطانــــَـت کُـــــنند۔۔۔
تـَــــن رهـــٰــا کـــُــن،
╰─┈➤
◇◇تـــٰــا هَمہ جـــٰــانت کـُـنند↻
#سلمان_فارسی
#اربعین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_هفتم✍ بخش چهارم 🌼🌸یک پسر جوون با قد بلند و خیلی خوش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_هفتم✍ بخش چهارم 🌼🌸یک پسر جوون با قد بلند و خیلی خوش
#رمان
" #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_هشتم✍ بخش اول
🌼🌸حمیرا حالش خوب نیست بیشتر روز رو خوابه اگرم شب صدایی شنیدی عادت کن از جات تکون نخورخودش خوب میشه و می خوابه چون قرص می خوره …..
گفتم ای وای چرا مریض شده ؟عمه آه عمیقی کشید و گفت : اون درو می بینی توالت و دسشویی و در بغل حمام …تو باید از اون استفاده کنی ، یکی هم اون ته راهرو برای پسرا و این برای تو و حمیرا منو علیرضا خان پایین حموم داریم البته فقط صبح زود بروحموم که حمیرا خواب باشه اگر نه قیامت به پا می کنه اشکالی که نداره عمه ؟
گفتم نه خواهش می کنم چه مشکلی…. بعد ادامه داد ، هر وقت هم رفتی حموم مرضیه رو صدا کن تا همه چیز رو به حالت اولش در بیاره ….
🌸🌼گفتم خودم فهمیدم دقت می کنم حمیرا خانم ناراحت نشه ……
مرضیه گفت : نه شما زحمت نکشین راحت باشین من می دونم چیکار کنم فقط منو صدا کنین ..گفتم : دستشویی چی ؟ با بی حوصلگی گفت اون هیچی تو اتاقش داره راحت باش …. عمه در یک اتاق رو باز کرد و رفتیم تو باورم نمی شد یعنی این اتاق مال من بود ؟ چشمام داشت از حدقه میومد بیرون یک اتاق صورتی با روتختی و پرده صورتی …. ذوق زده از عمه پرسیدم …از کجا می دونستین من صورتی دوست دارم …… عمه نشست روی تخت و گفت :
🌼🌸 نمی دونستم اینجا از اول درست شده بود برای دختر حمیرا اسمش نگاره اونم الان امریکاس با باباش رفته ، مرضیه تو برو به کارت برس رویا خودش جا به جا میشه برو ….. بعد رو کرد به من … عمه جون من به کسی نگفتم تو چه وضعی داشتی نمی خواستم کوچیک بشی و فکر کنن از بی پناهی اومدی اینجا فقط به خاطر خودت …. به همه گفتم خودم به زور تو رو آوردم حواست باشه ، نمی خواد زیاد در مورد خودت حرف بزنی …. یک دفعه در باز شد و تورج اومد تو…
🌸🌼به, به , مبارکه من کمک می کنم وسایلتو باز کنی دختر چمدون قرمزی ….عمه بلند شد و گفت راحتش بزار برو به کارت برس, بزار کارشو بکنه …..ولی اون نشست روی تخت منو گفت : من مزاحم تو میشم؟ گفتم نه ,نه بعدا باز می کنم ….. عمه رفت و بازم با صدای بلند گفت تورج بیا مزاحمی, چی می خواد بگه مزاحم نیستی بیا دیگه ؟
تورج ازم پرسید نمی خوای بدونی من چی می خونم ؟ گفتم دانشجویی ؟ گفت آره مگه نمی دونستی ؟
🌼🌸گفتم نه عمه نگفته بود …زد رو پاشو گفت از دست شکوه خانم خیلی تو داره…. از توام فقط دو روزه حرف می زنه باور کن بیست و چهار ساعت گذاشته داشت از تو تعریف می کرد … ایرج ازش پرسید خوب این دختر برادر تا حالا کجا بوده؟…
فکر کنم مامانم تو رو یک دفعه کشف کرده ولی خوب شد؛ حالا با هم درس می خونیم… نقاشی بلدی ؟ گفتم آره خیلی دوست دارم …ولی ماهر نیستم فقط گاهی یک چیزایی می کشم …. پرسید با چی می کشی پاشو در بیار نشونم بده پاشو…. بعد بیا اتاق من تا من نقاشی هامو به تو نشون بدم گفتم باشه بعدا…. راستی شما چی می خونی ؟
🌸🌼گفت این شما که میگی خیلی از ریاضی بدش میاد اگر به خودم بود میرفتم نقاشی می خوندم ولی اینا مهندس دوست داشتن آقا ایرج مهندس شده منم باید بشم …تو فکر کن مهندسی ساختمون خونده اونوقت داره تو کارخونه ی بابا کار می کنه منم دارم وکالت می خونم سال دومم ولی اصلا درسم خوب نیست حوصله ی درس خوندن رو ندارم …. اینجا هیچ کس به حرف کسی گوش نمی کنه همه دارن کار خودشونو می کنن… خوب شد حالا تو اومدی با هم درد دل می کنیم …….گفتم فکر نکنم دوستای خوبی برای هم بشیم ، چون من خیلی درس رو دوست دارم و بیشتر وقتم فقط همین کارو می کنم اگر می خوای دوست باشیم توام باید درس بخونی …..
🌸🌼بلند شد و گفت : ببخشید پس خدا حافظ برای همیشه و با سرعت از درو باز کرد و رفت بیرون و دوباره بالافاصه با خنده برگشت ….. منم خندم گرفت …..
بعد گفت: کاراتو بکن؛؛ می بینمت؛ می دونی وقتی می خندی خوشگل تر میشی و رفت ….
تورج هم خیلی بامزه بود هم خیلی صمیمی نمی دونستم از این حرف آخرش چه بر داشتی بکنم فقط اینو فهمیدم که نباید زیاد بهش رو بدم …. رفتم لب پنجره و از اون بالا حیاط زیبای خونه ی عمه رو نگاه کردم و با خودم گفتم: رویا دیشب توی انباری بودی الان اینجا دیروز که از مدرسه بر گشتی خونه فکر می کردی امروز اینجا باشی ؟ ولش کن نمی خوام دیگه بهش فکر کنم ….
🌼🌸 الان که خیلی خوشحالم ….. لباسهامو در آوردم و گذاشتم تو کمد و کارتون وسایل مادرمو کردم زیر تخت و کتابامو چیدم ….. اون روز مدرسه نرفته بودم و دلم برای درس هام شور می زد باید از عمه می پرسیدم فردا چه طوری برم مدرسه …..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله؛
🔸هر بنده اى ، مرد يا زن ، كه نماز شب روزيش شود و از روى اخلاص براى خداوند عزّ و جلّ برخيزد و وضوى كامل بگيرد و با نيّت درست و قلب پاك و پيكرى خاشع و ديده اى گريان براى خداوند عزّ و جلّ نماز گزارد ،خداوند تبارك و تعالى نُه صف از فرشتگان را پشت سر او قرار دهد ،كه شمار فرشتگان هر صف را جز خداوند تبارك و تعالى نداند . يك طرف هر صف در مشرق باشد و طرف ديگرش در مغرب .
و چون از نماز فارغ گردد ، به تعداد آن فرشتگان ، برايش درجه و مقام نوشته شود .
📚 الأمالی للصدوق ، ۱۲۵/۱۱۴
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡💫مولای من ؛ دلهای منتظران
🤍💫هر لحظه شما را طلب میکند
🧡💫اما سه شنبه ها شب ها جور دیگر
🧡💫یا منتظـــــر ؛ باز سه شنبه شب
🤍💫آمــد و دل هــوای یــار دارد...
🧡💫خــــدایــــــا🤲
🤍💫آمـدنـش را نـشـانـم بـده
🧡💫اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفرج
#امام_زمان
#سه_شنبه_های_جمکرانی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2