فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⁉️«چطوری برای ظهور #امام_زمان دعا کنیم»
همین که کسی دعا کنه و آمین بگیم کافیه؟
🎙استاد شجاعی
👌بسیار شنیدنی
اللهمعجللولیکالفرج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#سلام_امام_زمانم
﴿السّلام؏َـــلیک یٰا بَقیّةاللّہ الاَ؏ـــظَم🌼﴾
↶«اللّهم کـــــن لِولیـــــک...࿇»↷
⇇نَجـــــوایے أست، بَر زبـــــآن مٰـــــا۔۔!
◈أمّا قَلبــᰔـــمآن،
⇇بِہ سُتـــــون هـــــآ؎ دنیـــــآ۔۔
زَنجیـــــر شُـــــده أســـــت ۔۔!➺
❍↲«د؏ـــــایمان۔۔𑁍↑»
بـــــو؎ بے درد؎ مےدَهـــــد؛
╰─┈➤
..کہ بہ اِجـــــآبـــــت نمےرسَـــــد۔۔✿۔۔!
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
گمنـــــامےتَنھـــــآبـــــرا؎شُھـــᰔــداءنیست۔۔!
❍↲مےتَـــــوانےشَھیـــــدنبـــــاشے۔۔۔
وسَـــــربــــٰـازِ؛
﴿حَضـــــرَتزَهـــــراۜ۔۔𑁍﴾بٰـــــاشے۔۔۔↑↑
⇦أمّـــــاشَـــــرطدٰارد۔۔۔!
فَقـــــطبَـــــرٰا؎خُـــــدا۔۔؛
╰➤
«کـــــٰارکُـــــنےنہریــّـــا۔۔𔘓»
#شهیدانه
#تلنگرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#روی_پای_خدا ۱۱ 👣 #استاد_شجاعی میگیم توکل به خدا ؛ اما تهِ دلمون به فلان پارتی گرمه، که کارمونو رد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی پای خدا 12.mp3
7.04M
#روی_پای_خدا ۱۲ 👣
#استاد_شجاعی
اهل نِق و غُر ، نمیتونن اهلِ توکل باشند!
و اهل توکل ، اهلِ نق و غُر نیستند!
برای رسیدن به مقام توکل،
تمرین کنیم، کم کم از نق زدن توی سختیها، فاصله بگیریم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
آقــــٰـا؎ ﴿امـــٰــام حُسیـــﷺــن𑁍⇉﴾ ،
و تـــــو تنهــــٰـا مَعشـــــوقے هستے کِہ، ⇇هیچـــــکَس،
دیگر عـــــٰاشقــــٰـانت را؛
رَقیـــــب حِســـــٰاب نمےکُنـــــد⇉
#اربعین
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
□_گُفـــــت:
أشـــــک هــــٰـاچيستَند؟! ⇩⇩⇩
⇦گُفتـــــم:
أشـــــک هـــٰــا،
تَنـــــفُسروحأنـــــد ➛
هَـــــرگٰاه دِلتـــــنگےأفـــــزونشَـــــود...
↶آدَمےبـــٰــاچشـــــمهـٰــــايَـــــش؛
_نَفـــــسمےكــِـــشد!↷
╰➤
....«یـــــاحسیـــــن «ﷺ»𔘓⇉»
#کربلا
#امام_حسین
#اربعین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_یازدهم✍بخش چهارم 🌸🌼رفتم به اتاقم و زود حاضر شدم تا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_یازدهم✍بخش چهارم 🌸🌼رفتم به اتاقم و زود حاضر شدم تا
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_دوازدهم✍ بخش اول
🌼🌸من همین جور نشسته در حالیکه سر حمیرا روی پام بود و اون محکم دست منو گرفته بود خوابم برد و باز صبح زود همون طور از پیشش رفتم …
صبح خواب موندم و خیلی به سختی از جام بلند شدم و دیر تر از همه رفتم پایین ، ایرج و علیرضا خان رفته بودن و تورج منتظر من بود… منو که دید گفت : کجایی دختر خواب موندی ؟ گفتم آره دیرم شد؛؛ تو چرا نرفتی؟ گفت: صبر کردم با هم بریم برو به مامان بگو امروز با هم بریم …گفتم نه با اسماعیل میرم تو دیرت میشه
🌼🌸گفت امروز از ساعت ده کلاس دارم می تونم ببرمت …. موندم در مقابل اصرار او چی بگم …. سعی کردم قاطع با هاش رفتار کنم …. یواش بهش گفتم : ببین عمه رو که میشناسی من هیچ وقت این حرفو بهش نمی زنم چون جوابش معلوم نیست تو بگو اگر اجازه داد من حرفی ندارم ….یک شونه بالا انداخت و اخماشو کشید تو هم و گفت خوب پس برو من گفتم اجازه نداد و با اوقات تلخ رفت بالا………. اون واقعا گاهی مثل بچه ها رفتار می کرد …
🌼🌸 از همون جا نگاه کردم اسماعیل منتظر من بود زود رفتم از عمه خدا حافظی کنم و برم ….
عمه با اعتراض گفت : چرا خواب موندی اینقدر شبا بیدار نمون ؟ گفتم درس می خوندم عمه جون ببخشید باید برم دیرم شده خداحافظ. مرضیه یک بسته کرد تو کیف منو گفت برو مدرسه بخور ….اون از قبل حاضرش کرده بود… چون اون می دونست که من چرا خواب موندم …
🌼🌸عمه گفت …ببین رویا اگر تورج گفت برسونمت بگو نه برات درد سر درست می کنه … یک چشم گفتم و رفتم ….
دو روز مونده بود به عید… و من هر شب تا دیر وقت درس می خوندم تا موقعی که همه خوابشون ببره…. بعد پاورچین می رفتم اتاق حمیرا و کنارش می موندم تا نماز صبح….. دیگه اون منتظرم می شد تا در و باز می کردم
🌼🌸می گفت: چرا دیر اومدی؟ و این جمله رو هر شب تکرار می کرد بعد دست منو به گرمی می گرفت و روی سینه اش می گذاشت و می خوابید و من با دست دیگم اونو نوازش می کردم مثل بچه ها معصوم و پاک بود غمی در وجودش شعله می کشید که تمام بدنش رو سوزانده بود دلم می خواست بدونم … ولی کسی به من چیزی نمی گفت ..
بعد از یک هفته همه از اینکه حمیرا حالش بهتر شده حرف می زدن و خوشحال بودن عمه می گفت :
🌼🌸 وقتی میرم تو اتاق با من حرف می زنه و فکر کنم اگر قرص هاشو کم کنیم حالش خوب باشه … من و مرضیه بهم نگاه می کردیم و حرفی نمی زدیم ….همون روز دکتر اومد و همین نظر رو داد و گفت قرصِ ساعت هشت شب رو نصف کنید تا بتونه صبح برای چند ساعت هوشیار باشه…. حتما تو هوای آزاد ببرین..تا هوا بخوره ولی زیاد باهاش حرف نزنین .. ساعت یک بهش قرص کامل بدین که تا شب بخوابه الان روزی دو یا سه ساعت براش بسه, خسته نشه…. کم کم اگر دیدیم بهتره قرص شو کم می کنیم ….
🌼🌸من اینا رو شنیدم اونشب قرار بود حمیرا هوشیار تر باشه نمی دونستم اگر برم چه اتفاقی میفته ….
مردد تا مدتی یک لنگه پا تو اتاقم راه رفتم ، حتی درسم نمی تونستم بخونم خوب مدرسه هم دیگه تعطیل شده بود و من کار زیادی نداشتم بالاخره دلم طاقت نیاورد و رفتم به اتاقش …… تا درو باز کردم دستهاشو باز کرد و با بغض گفت چرا دیر اومدی؟ … اونشب راست می گفت من خیلی دیر رفته بودم :
🌼🌸گفتم نه دیر نیومدم مثل هر شب سر موقع تو خوبی مثل اینکه بهتر شدی …. سرشو به حالت کودکانه ای تکون داد … نزدیک یک ساعت دست منو گرفته بود و خودشو این ور وانور می کرد و حرف می زد می گفت: دستم … بمال …سرمو ناز کن …آب می خوام … یک جوری آروم و قرار نداشت و برای همین خوابش عمیق نمیشد ….
🌼🌸گفتم می خوای برات قصه بگم گفت نه از قصه بدمم میاد لالایی بگو …. آهسته شروع کردم براش لالایی گفتن ..همون لالایی که سالها مادرم برام گفته بود و خودم باهاش آرامش می گرفتم ……. و کم کم خوابش برد..اما من بد خواب شدم و تا نماز نشستم ……
صبح تا دیر وقت خوابیدم وقتی هراسون بیدار شدم ساعت یازده بود …. زود دست و صورتم رو شستم و لباس پوشیدم از ترس عمه جرات پایین رفتن رو نداشتم ….
🌼🌸 باید برای روبرو شدن با اون خودمو آماده می کردم …. یک راست رفتم تو آشپز خونه ….
یک مرتبه حمیرا رو دیدم که اون جا نشسته و با عمه داره حرف می زنه ..تنها فکری که کردم این بود که تا حالا جریان رو گفته باشه ……. سلام کردم خیلی آشنا چون من اونو می شناختم ولی نگاه اون طوری بود که از دیدن من تعجب کرده و خوشش نیومده….یک نگاه به عمه کرد و سرشو به علامت سئوال تکون داد یعنی این کیه ؟
🌼🌸عمه گفت این رویاس دختر دایی تو ….با تندی گفت : خوب؟ عمه جواب داد اومده مدتی با ما زندگی کنه ….کمی برافروخته شدکه برای چی ؟ نه نمیشه بره خونه ی خودشون مگه اینجا یتیم خونه اس….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
29.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماز_شب🌙🌓
تنبیه خداوند برای #نمازشب خوان ها
🎤 استاد عالی
💠رسول اكرم صلى الله عليه و آله؛
💢دو ركعت نمازى كه انسان در دل آخر شب بخواند از دنيا و آنچه در آن است بهتـر است. و اگر بـر امّتم دشوار نبود آن دو ركعت را بر آنان واجب مى كـردم.
📚کنزالعمال 7/21405
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡✨بیقرار توام آنگونه که خود میدانی
🤍✨و ز چشمم غم دلتنگی من میخوانی
🧡✨بی تواحوال دل غمزده بی سامان است
🤍✨مثل بیدی وسط نیمه شبی طوفانی
🧡✨اربعین هم نرسیدم به تو اما آقا
🤍✨"بُعد منزل نبُوَد در سفر روحانی"
🧡✨ازهمین فاصله ی دور:سلام ای ارباب
🤍✨ ای فدای حرمت چشم تر و بارانی
🧡✨صلی الله علیک یا ابا عبدالله
#اربعین
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
🌸💫خــــــــدایـــــــــا🤲
⚪️💫هر چه میدهی "رحمت" است
🌸💫و هر چه نمیدهی "مصلحت"
⚪️💫امشب یاریمان ڪن آن باشیم
🌸💫ڪــه تــو راضــی بــــاشــی
⚪️💫و آن طــــور شـــــویـــــم
🌸💫ڪــه تـــو مــیخـــواهــــی
⚪️💫نــظــرت را از مـــا مـــگـــیــر
🌸💫آمـــــیـــــن یــــــا رَبَّ🤲
⚪️💫شــبــی رویــایــی هـمـراه بـا
🌸💫آرامــــش و یــــاد خــــدا
⚪️💫بـــــراتـــــون آرزومــــنـــدم
🌸💫شـــبــــتــــون زیـــبــــا
⚪️💫فــــرداتـــون پـــرامــیـــد
🌸💫در پــنـــاه خــدا بـــاشـیــد
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2