-«هَـــــرچِہ میخـــــوٰاهے بِکُـــــن۔۔۔
↶أمـــّــا ؏ــِـشق خـُــــودت رٰا؛
_أز دِل مــٰـــا بـــــرنـــــدٰار!» ↷
أگـــــر چیـــــز؎ هَـــــم أز؛
﴿امـــٰــام حُسیــﷺـــن𔘓 ﴾میخـــــوٰاهے۔۔۔
هَمیـــــن رٰا بخـــــوٰاه..!!!
﴿علامّہ مصبــــٰـاحیـــَــزد؎𑁍﴾
#سخن_بزرگان
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۰ فراز ۱ 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۰🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍂در نكوهش كوفيان خدا را بر آنچه كه خواسته و هر كار كه مقدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۰ فراز ۱ 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۰🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍂در نكوهش كوفيان خدا را بر آنچه كه خواسته و هر كار كه مقدر
خطبه ۱۸۰
فراز آخر
🎇🎇🎇#خطبه۱۸۰🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🍂علل سقوط و انحطاط فكري كوفيان
خدا خيرتان دهد، آيا ديني نيست كه شما را گردآورد؟ آيا غيرتي نيست كه شما را براي جنگ با دشمن بسيج كند؟ شگفت آور نيست كه معاويه انسانهاي جفاكار پست را مي خواند و آنها بدون انتظار كمك و بخششي از او پيروي مي كنند!! و من شما را براي ياري حق مي خوانم، در حالي كه شما بازماندگان اسلام، و يادگار مسلمانان پيشين مي باشيد، با
كمك و عطايا شما را دعوت مي كنم ولي از اطراف من پراكنده مي شويد، و به تفرقه و اختلاف روي مي آوريد. نه از دستورات من راضي مي شويد، و نه شما را به خشم مي آورد كه بر ضد من اجتماع كنيد، اكنون دوست داشتني چيزي كه آرزو مي كنم، مرگ است. كتاب خدا را به شما آموختم، و راه و رسم استدلال را به شما آموزش دادم، و آنچه را كه نمي شناختيد به شما شناساندم، و دانشي را كه به كامتان سازگار نبود جرعه جرعه به شما نوشاندم. اي كاش نابينا مي ديد! و خفته بيدار مي شد! سوگند بخدا چه نادان مردمي كه رهبر آنان معاويه، و آموزگارشان پسر نابغه (عمروعاص) باشد!
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند سی و سوم «دارو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند سی و چهارم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
-﴿آیــــــتﷲبـهـجـت𑁍⇉﴾:
⇇زیـــٰــاد صلّـــــوٰات اهـــــدٰا؎ وُجـــــود
مُقـــــدَسش نمـــــٰایید،⇩⇩⇩
⇦مَقـــــرون بـــٰــا دُعــٰـــا؎ تَعجیـــــل
فَرجَـــــش➛
⇇و زیـــٰــادبِہ «مَسجـــــد جَمکـــــرٰان۞»
مُشـــــرف شَـــــویـــــد ۔۔۔
با أدٰا؎ نَمازهـــــٰایــــَـش.. ⇉
•📚حَضـــــرتحُجـــّــت✿•
#امام_زمان
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_دوازدهم✍ بخش دوم 🌸🌼عمه گفت :این چه حرفیه می زنی مهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_دوازدهم✍ بخش دوم 🌸🌼عمه گفت :این چه حرفیه می زنی مهم
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_دوازدهم✍ بخش سوم
🌼🌸تورج رگ گردنش بلند شد که هیچ فکری نمی کنی ، رویا اینجا می مونه گفته باشم حمیرا اینجا مهمونه….. خون همه ی مارو تو شیشه کرده آرامش و آسایش ازاین خونه رفته یکی اومده که دلمون بهش خوشه میگی باید بره ؟ من نمی زارم اگر اون بره منم میرم تو بمون با دختر دیوونت….
عمه گفت حرف مفت نزن من کی گفتم بره ؟ میگم یک فکری می کنیم نباید با هم مواجه بشن … چیکار کنم تو بگو چیکار کنم …این حرفا مثل پتک می خورد تو سر من دلم می خواست میمردم و این حرفا رو نشنوم ….
🌸🌼گفتم تو رو خدا بزارین من برم … میرم پیش هادی اون که منو بیرون نکرده بود …. صدای ماشین اومد و دکتر رسید و عمه با اون رفت بالا ….. چمدون من دست تورج بود ..گفتم اگر ندی بدون اون میرم …گفت منم دنبالت میام تا هر کجا که بری میام ولت نمی کنم بی خودی سعی نکن … اتاق من مال تو ، من میرم تو یک اتاق دیگه بیا …بیا بریم بالا …..سر جام میخکوب شده بودم …
🌼🌸 نمی دونستم تو صورت اونا نگاه کنم از اون همه تحقیر خسته شده بودم …. که ایرج و علیرضا خان سراسیمه رسیدن ….
مثل اینکه از همه چیز خبر داشتن علیرضا خان اول به من گفت ناراحت نباش اون مریضه به دل نگیر….. و رفت بالا…… ولی ایرج دستشو گذاشت روی شونه ی من و گفت : خیلی ببخشید تورج زنگ زد و همه چیز رو گفت نمی دونم چطوری از دلت در میاد ولی ما رو ببخش نگاهی به چمدون انداخت و گفت این چیه ؟ تورج جواب داد خانم داشت میرفت من جلوشو گرفتم ….
اینجا دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و اشکهام سرازیر شد …
گفتم من باید برم نمی شه نمی تونم دیگه مزاحم شما بشم ….
🌼🌸ایرج گفت ما که نمی زاریم تو جایی بری اینو قبول کن حمیرا مریضه نباید اینطور می شد؛؛ ولی تو ببخش ما دیگه مواظبت هستیم …..هر چی اونا می گفتن نمی تونستم دیگه برگردم تو اون خونه … فقط اشک می ریختم ………
مدتی بعد دکتر اومد پایین و ایرج اونو بدرقه کرد و رفت و بعد از چند دقیقه علیرضا خان و پشت سرش عمه از پله ها اومدن پایین ..
🌸🌼علیرضا خان در حالیکه که خیلی عصبانی بود گفت : بزارین بره …. ولش کنین حق داره منم بودم می رفتم …. برو رویا جون عمه ات عرضه نداره ازت مراقبت کنه…..
عمه فریاد زد حرف مفت می زنی چیکار می کردم بچه مریضه …. علیرضا خان دستشو بلند کرد رو هوا و هوار زد تو باید میذاشتی اونو بزنه ؟ مگه مرده بودی جلوشو بگیری یک خر رو از بیرون صدا می کردی یا اصلا می زدی تو دهنش ..
🌼🌸ایرج رفت و گفت : بابا آروم باش این راهش نیست …. آروم حرف می زنیم ….ولی اون همین طور عصبانی گفت غلط کرده دختره ی بی شعور دستشو دراز کرده روی رویا تقصیر مادرته بهش رو میده سه ساله….. آقا، سه سال…. از همه بریدیم به خاطر ایشون نه آسایش داریم نه رفت و آمد هیچ کس تو این خونه نمیاد که چیه؟ خانم کولی بازی در میاره … خجالت بکشه دیگه چقدر تحملش کنم گمشه بره لای دست اون شوهر گور به گور شدش ….
🌼🌸همش تقصیر مادرته بهش رو میده اگر بزاره به عهده ی من اونوقت می فهمه یک من ماست چقدر کره داره ……. بعدم ببینم شکوه تو غلط کردی دختر نازنین مردم رو آوردی یکماه نشده اجازه دادی کتک بخوره….. ما چه جوری تو چشمش نیگا کنیم ….
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_دوازدهم✍ بخش چهارم
🌼🌸عمه گفت : من تا به خودم اومدم رفته بود بالا گرفتیمش خوب تو فکر کردی من تماشا کردم؟ نتونستم تا رسیدم کار خودشو کرده بود … رویا بچه ی برادر منه مگه راضی بودم که تو این حرفو می زنی؟ ….
علیرضا خان گفت من این حرفا حالیم نیست نه دست به اتاق رویا می زنی نه قایمش می کنی می خواد بخواد نمی خواد نخواد بره اونقدر هوار بکشه تا بمیره … ای بابا یک اتاق که خودش اشغال کرده یک اتاقم برای بچه اش که سال تا سال حالشم نمی پرسه.. ما باید یک اتاقم برای تحفه اش نگه داریم؟ بابا این داره از ما سوءاستفاده می کنه …اختیار خونه ی خودمو که دارم ….
🌸🌼بعد انگشتشو طرف عمه گرفت و گفت ببین شکوه اگر یک دفعه ی دیگه حمیرا باعث ناراحتی رویا بشه از چشم تو می ببینم ، به خدا قسم کاری می کنم کارستون ….اگر تو دو دفعه می زدی تو دهنش حالش جا میومد… بسه دیگه ….(رو کرد به من ) شما برو تو اتاقت هر وقتم هم میری تو درو از تو فقل کن …. بزار ببینم قفل داره… و رفت بالا و اتاق رو یک نگاه کرد و اومد پایین و به ایرج گفت فقل درو درست کن یک میز تحریر هم بخر بزار تو اتاق که بتونه روش درس بخونه ، اتاق میز نداره چشم شکوه خانم درست دید نداره ببینه اتاق لخته و این بچه داره رو زمین درس می خونه ……
🌸🌼کسی مزاحمش بشه با من طرفه و رفت به طرف اتاقش و عمه هم دنبالش رفت صدای دعوا و مرافه اونا میومد …
تورج چمدون رو برد بالا و به ایرج گفت چرا وایسادی بیارش دیگه ….
ایرج دستشو گذاشت تو پشت منو گفت بیا بریم بالا تموم شد خیلی اذیت شدی.
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب🌙🌓
💠آنانی که اهل #تهجد و #نماز_شب هستند، خداوند آنان را خوش سیما می.کند «مَنْ صَلَّى بِاللَّيْلِ حَسُنَ وَجْهُهُ بِالنَّهارِ»؛ کسی که در دل شب نماز بخواند، صورت او در روز زیبا میشود چون شب با خدای خودشان بودند #خدا هم از نورش به اینها داده و نیکو منظر شدند. فهذا هو العيش الهنيء فهذا مقام الراضین این بندگان دیگر هیچ شکوه و چون و چرایی ندارند چقدر خوب است آدم به این آرامش برسد الا بذكر الله تَطمَيْنُ القُلُوبُ وقتی به این آرامش رسید دیگر مثل دیگران چون و چرا ندارد.
📚مطلع معرفت نفس
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨الــهــی پــر از نــیــازم
🤍✨و اجابت آن را در آمینِ تو میجویم
🌸✨خـدای مـن، بی نیـازم کن
🤍✨و خالی از هر نیـاز
🌸✨ڪه جز بہ روزی آسمـانی تـو
🤍✨نــیــازم نـیـســت
🌸✨مــهــربــانــا شـبـمـان را
🤍✨با آرامـش بہ بامـداد برسـان
🌸✨الهـی مراقـب قلب عزیزانمـان بـاش
🤍✨امیـدوارم طلـوع صبـح فـردا
🌸✨طلـوع خبرهـای خوش بـاشـد
🤍✨شبتون غرق در آرامش الهی
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨الــهــی پــر از نــیــازم
🤍✨و اجابت آن را در آمینِ تو میجویم
🌸✨خـدای مـن، بی نیـازم کن
🤍✨و خالی از هر نیـاز
🌸✨ڪه جز بہ روزی آسمـانی تـو
🤍✨نــیــازم نـیـســت
🌸✨مــهــربــانــا شـبـمـان را
🤍✨با آرامـش بہ بامـداد برسـان
🌸✨الهـی مراقـب قلب عزیزانمـان بـاش
🤍✨امیـدوارم طلـوع صبـح فـردا
🌸✨طلـوع خبرهـای خوش بـاشـد
🤍✨شبتون غرق در آرامش الهی
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2