eitaa logo
داروخانه معنوی
5.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
122 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
﴿ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلےبنِ موسَےأَلرّضٰآ أَلمرتضےﷺ𔘓⇉﴾ ⇠ کَـــــلٰاغے رو سیــٰـــاهم دَر؛ ⇠⇠سِپیـــــد؎ کَبـــــوترهــــٰـا ۔۔۔۔ □وَ دِل گـــــرمَم بہ اینـــــکِہ ╰─┈➤ «خـــوب و بـَــد رٰا میخَــر؎ بـــٰــا هَـــــم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
تکنیک های مهربانی 23.mp3
8.74M
💞 ۲۳ انسانهایی که ذاتاً مهربانند؛ و از خودِ مهربانی، لذت میبرند... اگر چند روز، هیچ خروجیِ رحمتی از آنان صادر نشود، احساسِ پوسیدگی میکنند! برای همین ... همیشه بدنبالِ کسی میگردند، که بی توقع، غرقِ رحمتش کنند. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
□زِشـــــت‌تــَـــرین حٰالــَت و خـِصلّت ⇠بـَرٰا؎ ِ مـُؤمـــــن ، ⇠⇠آن حٰالتے أســـــت کِہ، ◇◇دٰارا؎ ِآرزویے بــــٰـاشـــــد کِہ، ⤸⤸سَبـــــب ِذلـّــــت و خـــــوٰار؎ او، گـَــــردد .⇢⇢ ﴿امـــــام‌حسـَن‌عسکر؎ﷺ𔘓﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
□یہ جــٰـــا؎ دُعــٰـــا؎عَهـــــد هَســـــت کِہ: ⇇«اللَّهُـــــمَّ أَحْيِ بِهِ عِبَـــــادَكَ⇢» (خــُـــدٰایــٰـــا بٰا ظُهـــــورش↡↡ ۔۔۔۔۔بَنـــــدگانـَــــت رو زِنـــــده کـــُــن↑↑) ↶یَعنے دِلخُـــــوش نبــــٰـاش کِہ، ◇◇ دٰار؎ زنِـــــدگے میکُـــــنے!↷ ⤸⤸تـــــٰا﴿ آقــــٰـاﷻ𔘓⇢﴾ نیــٰـــاد، ╰─┈➤ ۔۔۔ «میّـــــت» مَحســـــوب میـــــشے! أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۶ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۶🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✅ معاد و آفرينش دوباره پديده ها نابودي جهان پس از پديد
خطبه ۱۸۷ فراز ۱ 💥در بيان پيشامدها 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ◽️خبر از حوادث آينده آگاه باشيد! آنان كه پدر و مادرم فدايشان باد، از كساني هستند كه در آسمانها معروفند، و در زمين گمنام. هان اي مردم! در آينده پشت كردن روزگار خوشي را انتظار كشيد، و قطع شدن پيوندها، و روي كار آمدن خردسالان، و اين روزگاري است كه ضربات شمشير بر مومن آسان تر از يافتن مال حلال است، روزگاري كه پاداش گيرنده از دهنده بيشتر است. و آن روزگاري كه بي نوشيدن شراب مست مي شويد، با فراواني نعمت ها، سوگند مي خوريد بدون اجبار، دروغ مي گوييد نه از روي ناچاري. و آن روزگاري است كه بلاها شما را گاز گيرد و مجروح سازد، چونان زخم شدن دوش شتران از پالان، آه! آن رنج و اندوه چقدر طولاني، و اميد گشايش چقدر دور است! 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند پنجاه و سوم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«دُعــٰـــا؎تَعجیـــــل فـَــــرج𑁍»، ⇠دَوا؎دَردهــــٰـا؎ مـــٰــاست. ⤸⤸دَر روٰایـــــت أســـــت کِہ؛ دَر آخِـــــرألزمـــــٰان ⇩⇩⇩ ⇠هَمہ هـــــلٰاک مےشَـــــونـــــد ، ⇇«إِلا مَـــــنْ دَعـــــا بَالْفَـــــرَجِ»؛ مَگـــــر کســـٰــانےکِہ بـــَـرا؎ تَعجیـــــل فــَـــرج ۔۔۔ دُعــــٰـا کــــُـنند.⇉ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 | حَضـــــرَت آیّت‌الله بِهجَت رَحمت‌ُالله‌علیه | «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- ﴿امـــــٰام‌رضــــــٰاﷺ𔘓⇉﴾ : ↶هَــــــرکَس‌غـَـــــم‌ و‌َ نگـــــرانے، مـــُــؤمنے رٰا بـــــزُدايـَد،↷ ⇇خُـــᰔــدٰاونــــــد‌.دَر روزِ قيـٰامـــــت‌ ، □گِـــــرہ غَـم‌أزدلِ‌ اومےگُشـــــايـَد . .! ✿⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و چهارم ✍ بخش اول 🌹اون روز حمیرا از خواب که ب
" "بر اساس قسمت_بیست و چهارم ✍ بخش دوم 🌹حدسم درست بود او آلبوم رو آورد جلو و گفت : این نگاره می خوای ببینی ؟ آلبوم رو گرفتم عکسها از لحظه ی تولد بود تا هشت سالگی…….. دختر زیبایی که شور و شادی تو وجودش موج می زد همه جا در حال شیطنت بود و بیشتر عکس ها تو پاریس گرفته شده بود….. همراه مادر بزرگ فرانسوی و آقای رفعت …… ولی حمیرا تو همه ی اون عکس ها غمگین بود ….. گفتم خیلی نگار خوشگله درست شکل خودته… گفت نه بیشتر شبیه پدرشه کمتر به من رفته …. گفتم ولی من این طوری فکر نمی کنم …چه قدر همه جا خوشحال به نظر میاد …. با حسرت گفت : برای این که این طوری بود اصلا خودشو برای چیزی ناراحت نمی کرد. هر وقت می دید من ناراحتم ازم فاصله می گرفت…. و هیچوقت ازم نمی پرسید مامان چته؟ … مثل باباش بی عاطفه و بی محبت بود ….. گفتم در مورد یک بچه ی هشت ساله این طوری نگو ….. داشتم آلبوم رو نگاه می کردم که احساس کردم داره عصبی میشه ….این بود که زود جمعش کردم و گفتم میشه فردا تو اتاقم نگاه کنم ؟ گفت نه بسه دیگه و اونو با غیض ازم گرفت و گذاشت زیر تخت و پشتشو کرد به من و خوابید ….. می دونستم اخلاقش چه طوریه نمی خواستم مثل بقیه باهاش رفتار کنم ….. آهسته موهاشو نوازش کردم و گفتم من دارم می ببینم به زودی نگار میاد پیش تو بهت قول میدم بچه مادرشو خیلی دوست داره و نمی تونه ازش بگذره … اگر اونو می خوای باید یک کاری بکنی ….. بهت قول میدم دیگه از پیش تو جایی نره ………. وقتی پرسید مثلا چیکار؟ فهمیدم بغض داره ….. گفتم بدت نمیاد بگم ؟ قول میدی ؟ سرشو تکون داد و گفت بگو ……گفتم بشو مطابق میل اون خندون و خوشحال مثل اون …. بخند و مثل اون از زندگی لذت ببر …. دست منو پس زد و گفت بسه دیگه بخواب … اصلا برو تو اتاقت می خوام تنها باشم برو … مونده بودم چیکار کنم …. گفتم : حرف بدی زدم ؟ گفت : آخه تو ازچی خبر داری؟ از من چی می دونی ؟ برای خودت حرف می زنی ظاهر که شرط نیست …. من که احمق نیستم …. فکر می کنی خودم نمی دونم باید خوشحال باشم یا …….. حرفشو خورد و گفت :ولش کن لطفا برو… اصلا بد کردم آلبوم رو نشونت دادم …. تو هیچی نمی دونی …. هیچ کس نمی دونه …. من خورد شدم و دیگه تکه های من جمع شدنی نیست گاهی مثل حالا چنگ می زنم به زندگی تا دوباره خودمو بکشم بالا ولی نمیشه ببین من ، من ، حمیرا ، به تو متوسل شدم ببین چقدر بد بختم …. ببین نیاز به دست نوزاش تو دارم که شب یکی پیشم بمونه و به حرفم گوش کنه …. دلت برام می سوزه نه؟ گفتم نه به خدا چرا بسوزه دوستت دارم دلم می خواد مثل همه شاد باشی و زندگی کنی ….صد نفر کمه دلشون برای من بسوزه … منم به تو پناه آوردم ……. گفت: پاشو برو اتاق خودت …. گفتم نمیرم بزار همین جا بخوابم و سرمو گذاشتم رو بالش و فهمیدم با احتیاط تر باید باهاش حرف بزنم راست می گفت من نمی دونستم به اون چی گذشته و در مورد اون فقط به حرف دیگران قضاوت کردم و این خیلی بد بود…با خودم گفتم دیگه همیشه صبر می کنم تا خودش سر درد و دلش باز بشه……. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_بیست و چهارم ✍ بخش دوم 🌹حدسم درست بود او آلبوم رو آ
" "بر اساس قسمت_بیست و چهارم✍ بخش سوم 🌹من خیلی زود خوابم برد و چیزی نفهمیدم و صبح قبل از اینکه اون بیدار بشه رفتم به اتاقم .. و تمام روز رو اونجا درس خوندم………. نزدیک غروب در اتاق رو کسی زد … از همون جا گفتم: کیه ؟ بفرمایید…..تورج گفت منم باهات کار دارم …در و باز کردم … گفت : می خوام باهات حرف بزنم میشه بیای اتاق من؟ …. گفتم : خوب تو بیا تو؛ اشکالی نداره بیا … بیا تو …اومد روی تخت نشست و پرسید با تلفنت حرف زدی ؟ راحت شدی ؟ گفتم : هنوز که نه … گفت : چرا ؟ گفتم ترسیدم تو کنترل کنی ….. گفت : نه بابا من شوخی کردم هیچوقت این کارا تو مرام من نیست …. دیدم خیلی جدی شده و اصلا قصد شوخی نداره گفتم چیزی شده ؟ برات مسئله ای پیش اومده خیلی تو فکری ؟ بهم بگو گوش می کنم و خودم روی تنها صندلی اتاقم نشستم روبروش …. گردنشو خاروند و گفت چه طوری بگم آخه …اصلا راستش نمی دونم بهت بگم یا نه ؟ می خواستم در یک مورد نظرت رو بدونم قول بده مراعات منو نکنی و رو راست باهام حرف بزنی و نظرت رو بگی …. گفتم : چشم قول میدم راستشو بهت بگم حالا بگو ….. گفت راستش از دو سه ماه پیش شروع شد من یک دفعه تصمیم گرفتم که این کارو بکنم البته می خواستم از همون اول به تو بگم ولی ترسیدم مخالفت کنی ولی حالا دیگه باید بدونی …من تصمیم دارم که …….. یک مرتبه ایرج از جلوی در اتاق رد شد و دید که منو و تورج داریم حرف می زنیم …. گفت به , به جمع تون جمعِ ، چه خبر؟ …..( وای ایرج اومده بود و من نفهمیده بودم حتما الان ناراحت میشه که تورج اومده تو اتاق من ) گفتم : سلام بیا تو… تورج می خواست یک چیزی از من بپرسه ..توام بیا … تورج سرشو انداخت پایین و حرفی نزد ….. بعد ایرج دستشو به چهار چوب در گرفت و گفت : تورج جان ؟ حالت خوبه ؟ گفت آره چطور مگه ؟ گفت : داداش جان تو وقتی دری وری نمیگه آدم نگران میشه …. بزارین من لباس عوض کنم میام ببینم داداشم چرا جدی شده ؟ و رفت ….. گفتم خوب بگو گوش می کنم ….بلند شد و گفت چیز مهمی نبود بعدا میگم یادم رفت سفارش کنم به کسی نگو … ببین نمی خوام الان هیچ کس بدونه باشه بعدا بهت میگم و رفت پایین ….. شونه هامو بالا انداختم ولی دلم می خواست بدونم چی شده که تورج اینقدر رفته تو فکر …… اونشب من به اتاق حمیرا هم نرفتم و اونم ازم نخواست شامم رو زود خوردم و خوابیدم ولی از استرس هر چند دقیقه یک بار می پریدم …… بعد از نماز دل به دریا زدم و رفتم حموم کسی بیدار نبود که بهش بگم با ترس و لرز دوش گرفتم ، اومدم بیرون می دونستم که کارای حمیرا حساب کتاب نداره هر وقت هر چی دلش می خواد میگه …… بعد حاضر شدم چند تا مداد خوب و پاکن برداشتم و با کارت وردی گذاشتم توی یک کیف کوچیک رفتم پایین تا یک چیزی بخورم و برم ….. دیدم ایرج تو آشپز خونه منتظر منه … نگاهمون در یک لحظه دوباره در هم میخکوب شد … دیگه حالا از اینکه بهش نگاه کنم باکی نداشتم و تو دلم گفتم عاشقتم….. اون اومد جلو و گفت : سلام صبح بخیر حاضری؟ استرس نداری؟ گفتم نه تو چرا بیدار شدی خودم میرم به اسماعیل گفتم،، منتظرمه امروز جمعه اس برو بخواب ….. گفت : هیچی نگو صبحانه بخور بریم …. یک چایی برای خودم ریختم که دیدم تورج اومد تو و گفت سحر خیزان عزیز امروز می خوایم دکتر به این مملکت تحویل بدیم …… صبح بخیر … گفتم تو رو خدا برین بخوابین برای چی بلند شدین خوب من خودم میرم ….. واقعا دلم نمی خواد شما ها بیاین ……تورج گفت واقعا ؟ … که حمیرا اومد تو . با غیض گفت : شما ها چرا بلند شدین …من خودم باهاش میرم لازم نکرده ، هر دو تا برگردین تو اتاق تون … گفتم از همه ممنونم… وای به خدا خجالتم دادین ولی بزارین تنها برم باور کنین این طوری معذب میشم و کنکورمو خراب می کنم خواهش می کنم ….اصلا همه تنها میان دیگه بچه که نیستیم …. حمیرا گفت …نه فقط خودم باهات میام با اسماعیل میریم …. تورج گفت پس گروهان پیش به سوی در دانشگاه همه با هم میریم خوش می گذره باور کن …حالا چرا ما نیایم ……. ناراحت بودم از ته دلم می خواستم اونا منصرف بشن و تنها برم ولی هیچ کدوم رضایت ندادن و چهار تایی با هم رفتیم در حالیکه عمه ما رو بدرقه کرد و پشت سرم آیه الکرسی خوند…. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 🔸در سلوک راه خدا بعضی کارها جزء خطّ‌قرمزهاست، یعنی ترکَش به هیچ رو جایز نیست. نمازشب در رأس این کارهاست. 🔸 مواردی دیده شد که استاد دستور تکرار اربعین به سالک می‌داد، فقط به این علت که سالک یک شب، نماز شبش قضا شده بود. 🔸ده‌ها اثر و خاصیت دنیوی، برزخی و اخروی برای بيدارى شب و تهجّد در روایات برشمرده‌اند. در قرآن رسیدن پیامبر اسلام به «مقام محمود» مشروط به تهجّد شب دانسته شده است. 📚 سیر و سلوک، آیةالله حاج شیخ علی رضائی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ 🕌بی پناهم، خسته ام، تنها؛ به دادم می رسی؟ 🕊گـرچـه آهـو نیـستـم؛ اما پر از دلتنگی ام 🕌ضامن چشمان آهوهـا، بـه دادم می رسی؟ 🕊از کبوترها کـه می پـرسم، نشانـم می دهند 🕌گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟ 🕊ماهـی افـتاده بر خـاکم، لبـالـب تشنـگـی 🕌پـهنه آبی تـرین دریـا؛ به دادم می رسی؟ 🕊مـاهِ نـورانیِ شب هـای سیـاهِ عـمرِ مـن 🕌ماهِ من، ای ماهِ من؛ آیا به دادم می رسی؟ 🕊من دخیل التماسم را بـه چشمت بستـه ام 🕌هشتمین دردانه زهرا(س)، به دادم می رسی؟ 🕊بـاز هم مشهد، مسافرها، هیاهـوی حـرم 🕌یک نفر فریاد زد: آقا! به دادم می رسی؟ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ ❤️✨الـــــــهـــــی 🤍✨آرامـشـی عـطـا فـرمـا، تـا بـپـذیـرم، ❤️✨هـر آنچـه را نـمـی‌تـوانـم تـغـیـیـر دهـم؛ 🤍✨وشهامتی که تغییر دهم هرآنچه را که میتوانم 🤍✨و دانشی‌ که تفاوت میان این دو را بدانم ❤️✨آمـــــیــــن یــــــا رَبَّ 🙏 🤍✨خــــــدا را کــــــه دارم ❤️✨انگار کسی دستی به قلبم می‌کشد، 🤍✨انگار کسی می‌گوید خیالت راحت؛ ❤️✨مـن بـه تـو نـزدیـک هـسـتـم ... 🤍✨و مـن تـمـام دلـشـوره‌هـایـم را ❤️✨مـــیـــســـپــــارم بــــه بــــاد... 🤍✨شبتون پر از نشونه های خدایی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2