eitaa logo
داروخانه معنوی
5.8هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
122 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۲ فراز ۱۷ خطبه قاصعه 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۲🎇🎇🎇🎇🎇 سوابق درخشان شجاعت و فضائل امام عليه السّلام من
خطبه ۱۹۲ دوفراز آخر خطبه قاصعه 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍂خيره سري و دشمني سران قريش من با پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بودم آنگاه كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند: «اي محمد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم تو ادّعاي بزرگي كردي، كه هيچيك از پدران و خاندانت نكردند، ما از تو معجزه اي ميخواهيم، اگر پاسخ مثبت داده، انجام دهي، ميدانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايي، و اگر از انجام آن سرباز زني، خواهيم دانست كه ساحر و دروغگويي» پس پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود «شما چه ميخواهيد» گفتند: «اين درخت را بخوان تا از ريشه كنده شود و در پيش تو بايستد» پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر همه چيز تواناست. حال اگر خداوند اين كار را بكند آيا ايمان ميآوريد و به حق شهادت ميدهيد گفتند: آري، پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: من بزودي نشانتان ميدهم آنچه را كه درخواست كرديد، و همانا بهتر از هر كس ميدانم كه شما به خير و نيكي باز نخواهيد گشت، زيرا در ميان شما كسي است كه كشته شده و در چاه «بدر» دفن خواهد شد،«» و كسي است«» كه جنگ احزاب را تدارك خواهد كرد. سپس به درخت اشاره كرد و فرمود: «اي درخت اگر به خدا و روز قيامت ايمان داري، و ميداني من پيامبر خدايم، از زمين با ريشه هايت در آي، و به فرمان خدا در پيش روي من قرار گير» سوگند به پيامبري كه خدا او را به حق مبعوث كرد، درخت با ريشه هايش از زمين كنده شده، و پيش آمد كه با صداي شديد چونان به هم خوردن بال پرندگان، يا به هم خوردن شاخه هاي درختان، جلو آمد و در پيش روي پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ايستاد كه برخي از شاخه هاي بلند خود را بر روي پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و بعضي ديگر را روي من انداخت و من در طرف راست پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ايستاده بودم، وقتي سران قريش اين منظره را مشاهده كردند، با كبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آيد، و نصف ديگر در جاي خود بماند» پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمان داد. نيمي از درخت با وضعي شگفت آور و صدايي سخت به پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نزديك شد گويا ميخواست دور آن حضرت بپيچد، امّا سران قريش از روي كفر و سركشي گفتند: «فرمان ده اين نصف باز گردد و به نيم ديگر ملحق شود، و به صورت اول در آيد» پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم دستور داد و چنان شد. من گفتم: لا اله الا اللّه، اي رسول خدا من نخستين كسي هستم كه به تو ايمان آوردم، و نخستين فردي هستم اقرار ميكنم كه درخت با فرمان خدا براي تصديق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستي انجام داد. امّا سران قريش همگي گفتند: «او ساحري است دروغگو، كه سحري شگفت آور دارد، و سخت با مهارت است». و خطاب به پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم گفتند: «آيا نبوّت تو را كسي جز امثال علي عليه السّلام باور ميكند» 🌷 الگوهاي كامل ايمان و همانا من از كساني هستم كه در راه خدا از هيچ سرزنشي نميترسند، كساني كه سيماي آنها سيماي صدّيقان، و سخنانشان، سخنان نيكان است، شب زنده داران و روشني بخشان روزند، به دامن قرآن پناه برده سنّتهاي خدا و رسولش را زنده ميكنند، نه تكبّر و خود پسندي دارند، و نه بر كسي برتري ميجويند، نه خيانت كارند و نه در زمين فساد ميكنند، قلبهايشان در بهشت، و پيكرهايشان سرگرم اعمال پسنديده است. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿شَهیـــــد آویـــــنے𔘓⇉﴾: ⇠نمـٰـازِ عِشـــــق دو² رکـــــعَت أســـــت، ⇠⇠رَکـــــعتِ أوّل¹ در دُنیٰــا ، ⇠⇠رکـــــعَتِ دوّم² در جنـــّــتِ لقـــٰــاءالله... وُضـــــو؎ آن صَحیـــــح نیســـــت ، ╰─┈➤ ◇◇«مگـــــر بـــــا خــــــون...𑁍» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شَـــــرط روز؎ زور بـــٰــازو نیـــــست! ⇠آنقَـــــدر بہ زور و بــــٰـازویتـــٰــان، مـــــتّکے نبـــٰــاشیـــــد! ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رِزق را بــــٰـایـــــد أز جـــٰــا؎دیگـــــر بــِـــدهَنـــــد. ⇇شُمــٰـــا دائمـــــاً أهـــــل طَهــٰـــارت و پـــٰــاکے بــــٰـاشیـــــد ⇉ ⇠رزق‌تـــٰــان هَم وَسیـــــع خـــــوٰاهـــــد شُـــــد.𑁍⇢ «علّامہ حَسن زٰاده آمُلے𔘓↝‌» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
🌹هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است. 📚 امالی شیخ صدوق ص 606 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_375006659.pdf
4.69M
متن صلوات ضراب اصفهانی پی دی اف متن صلوات @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_1363290415.mp3
16.08M
🎧 🔝 مرحوم سیدبن‌طاووس(رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: اگر از هر عملی، در غافل شدی... از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن آگاه کرده است. 🎤 مهدی نجفی✅ @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
🦋 نزدیک غروب آفتاب جمعه شب دعا سمات فوق العاده فضیلت داره و آرامش بخش بنظرم حتما گوش کنید💚🤲 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و هشتم✍ بخش پنجم 🌺اونروز من با دکتر جمالی درس ندا
" "بر اساس قسمت_سی و نهم ✍ بخش اول 🌺اونشب حمیرا مثل من و عمه تلاش می کرد دستور می داد و با گارگر ها سلام و احوال پرسی می کرد …. ظرف ها رو جا بجا می کرد و با اینکه خیلی لاغر شده بود ، از پس کارها خوب بر میومد گاهی می دیدم که دستش می لرزه ولی خودشو کنترل می کرد … منو ایرج هم عمدا برای هر کاری که می خواستیم انجام بدیم از اون صلاح می کردیم…. 🌺عمه هم اون بالا نشسته بود و یکی یکی کارگر ها که برای اولین بار اونو می دیدن برای دست بوسی می رفتن … احساس می کردم عمه از این کار خیلی خوشش اومده ….. تو راه برگشت دیدم حمیرا از پشت شیشه داره به آسمون نگاه می کنه … طرز نگاهش با همیشه فرق داشت آروم بود انگار می خواست تو عمق ستاره ها چیزی رو ببینه که تا حالا ندیده بود… نمی دونستم این حالش تا کی ادامه داره و کی دوباره مجبور میشه تو اون اتاق تاریک ساعتها بخوابه …نمی دونم دلسوزی بود یا علاقه ی فامیلی هر چی که بود خیلی دوستش داشتم و اگر لازم بود زندگیمو حاضر بودم برای خوب شدن و خوشحالی اون بدم ….. 🌺فردا بعد از ساعت اول سریع خودمو رسوندم به دفتر استاد جمالی منتظرم بود اون مرد سی و هفت هشت ساله ای بود؛ قد بلند و خوش تیپ با وجود سن کمش کنار موهاش سفید شده بود خیلی از دخترای دانشگاه که مثل شهره بودن ، دنبالش بودن و سر راهش سبز می شدن …. دم دفتر وایستادم و اون منو دید…. اول دستشو بلند کرد و کارشو انجام داد و اومد دم در و با هم رفتیم تو کتابخونه …. شهره رو دیدم که داره ما رو نگاه می کنه وقتی دید که منم اونو دیدم گفت منم بیام؟ … گفتم نه ….. 🌺استاد نشست و منم روبروش نشستم و گفتم خیلی ببخشید که وقت شما رو گرفتم …ما یک مریض داریم که به شدت آسیب روحی دیده … خانواداش از ترس آبرو شون اونو پیش روانشناس نمی برن … می خوام یک جوری بهش کمک کنم …. گفت : خانواده اش نمی خوان منظورتون چیه؟ گفتم چرا ولی من نمی دونم شاید مریضی اونو باور ندارن ….. گفت : حالا بگو چه جور آسیبی بهش رسیده زنه یا مرد از اول بگو اگر کمکی ازم بر بیاد انجام میدم ….. گفتم : یک خانم سی و پنج ساله اس در سن سیزده سالگی عموش بهش تجاوز کرده …. به شکل خیلی بدی … و روح و روانش بهم ریخته… از مرد گریزونه .. اگر میشه براش کاری کرد بازم بقیه شو بگم ؟ حرف احمقانه ای که زده بودم دکتر رو به تعجب انداخت گفت چرا که نه این چه حرفیه … خیلی هم خوب میشه ولی باید خودش بخواد …. 🌺گفتم اگر میشه این دیگه دست شما …من اونو میارم مطبتون گفت اول به سئوالات من جواب بده ….تا حالا چیکار می کرده؟ …..من خلاصه ای از سر گذشت اونو برای استاد جمالی تعریف کردم …. ساکت گوش می داد پرسید چه نسبتی با شما داره؟ گفتم دختر عمه ی منه ، ولی همین دو روز پیش فهمیدم …. گفت آفرین به تو کار خوبی کردی دیر شده ولی هنوز امیدی هست …. شب چهارشنبه ساعت پنج منتظرم براتون وقت می زارم دیر نکنین که بعد مریض دارم …… 🌺با خوشحالی رفتم خونه حالا مونده بودم چطور به حمیرا بگم …… وقتی رسیدم بر خلاف هر روز اون بیدار بود و سر حال … اومد جلو و منو بوسید عمه چشماش گرد شده بود؛؛ این تعجب تنها مال عمه نبود منو مرضیه هم هاج و واج مونده بودیم ولی من به روی خودم نیاوردم و با اون گرم صحبت شدم …. با هم گفتیم و خندیدیم… بعد اومد به من کمک کرد تا افطار و درست کنیم … هیچ کس باور نمی کرد بعد از حمله ای که به عمه هاش کرد بتونه تا یک ماه حالش خوب بشه ….. ولی من دلیلشو حدس می زدم …. فکر می کردم چون تونسته بود برای اولین بار کمی دق و دلیشو خالی کنه راحت شده بود ….. و این تصور من بود . ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و نهم ✍ بخش اول 🌺اونشب حمیرا مثل من و عمه تلاش
" "بر اساس قسمت_سی و نهم ✍ بخش دوم 🌺شب برای خوابیدن رفتیم اتاق حمیرا بهش گفتم: تو اینجا راحتی ؟ چرا اتاقتو عوض نمی کنی؟ این جا اصلا برای تو خوب نیست ، من تعجب می کنم تا حالا اینجا موندی من که داستان تو رو شنیدم دلم نمی خواد امشب اینجا بخوابم …. بیا بریم اتاق من ، یا اصلا بیا یک کاری بکنیم اتاقمونو با هم عوض کنیم ، چی میگی ؟ سرشو تکون داد و گفت : من وسایلم زیاده اونجا جا نمیشه کمد درست و حسابی هم نداره …بعد رفت تو فکر … 🌺گفتم عمه الان بیداره بزار بهش بگم با هم یک فکری بکنیم دیگه اینجا نمون …. با عجله رفتم پایین ولی عمه و علیرضا خان رفته بودن ، تو اتاقشون و منم برگشتم بالا ……… و موکول شد برای فردا …. بهش گفتم تا حالا روی زمین خوابیدی ؟ گفت : آره برای چی؟ گفتم بیا امشب جا بندازیم روی زمین تو اتاق من بخوابیم … خندش گرفت و گفت تو دیوونه ای …. باشه موافقم ……… تشک اون دونفره و خیلی سنگین بود سرشو گرفتیم و با هم کشیدیم و چون سخت بود خندمون گرفت ؛؛ از سر و صدای ما ایرج اومد بیرون …. 🌺با تعجب پرسید دارین چیکار می کنین ؟ گفتم : دیگه نمی خوایم تو این اتاق بخوابیم … پرسید چرا ؟ گفتم همین طوری خوشمون نمیاد …. گفت خوب منو صدا می کردین این برای شما سنگینه …… 🌺و خودش تشک رو دو لا کرد و به راحتی بلند کرد و برد تو اتاق من…. بعد گفت : خوب هر چی می خواین بگین من بیارم . حمیرا گفت : نمی خواد بقیه شو خودمون می تونیم …. ایرج از من پرسید واقعا برای چی ؟ گفتم توی خونه اتاق دیگه ای نیست که اتاق حمیرا رو عوض کنیم ؟ گفت : نمی دونم این اتاق بغل حموم هست ولی سالهاس ازش استفاده نشده …. 🌺گفتم فردا به عمه میگی ترتیبشو بدیم . گفت : باشه خودم کسی رو میارم درستش کنه اصلا میدم رنگش کنن حمیرا چه رنگی دوست داری ؟ گفت: رنگ نه ؛ یک کاغذ دیواری خوب و روشن بهتر نیست؟ ایرج گفت : صبر کنین و رفت پایین و دسته کلید رو آورد و درِ اتاق رو باز کرد….. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 🔸هنگامی که قیامت بر پا شود، نماز شب به صورت سایه ای در بالای سر نماز شب خوان قرار می گیرد و تاج روی سر او و لباسی برای بدنش می باشد. 🔸(در آنجا که همه عریان می باشند)، نوری است در پیش پای او، پرده و حایلی است بین او و آتش، حجت و دلیلی است برای مؤمن در پیشگاه خداوند، مایه سنگینی اعمال او در میزان اعمال است، سبب جواز عبور نماز شب خوان از پل صراط، کلیدی برای باز کردن درب بهشت و...» 📚 ارشاد القلوب، ص 316. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡✨خدایا در این شب جمعه 🍁✨و روزهای درد آور از دست دادن 🧡✨عزیزانمان ایمانمان را قوی کن 🍁✨و فرج مولای غریبمان را برسان 🧡✨و نابودی ظالمان و ستمگران را برسان 🍁✨ومردم مظلوم غزه ولبنان را 🧡✨نجات بده 🍁✨آمـــــیــــــن  یــــــا رَبَّ🙏 🧡✨در این شب زیبای پاییزیی ‌‌ 🍁✨آرزو میکنم افـتـادن هـر بـرگ 🧡✨آمینی باشد برای آرزوهای قشنگتون... 🧡✨شـبـتـون در پـنـاه خـداونـد مـتـعـال «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2