داروخانه معنوی
#نماز📿 ▫️قسمت (اول) ▫️وسیله قرب ✍مقدمات اولیه برای برپایی نماز #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز ۲.mp3
9.44M
امروز شنبه جزء خوانی قرآن کریم داریم
هدیه به آقا جانمون حضرت مهدی عجل اله برای سلامتی و ظهور و فرجشون ان شاءالله
مهلت خواندن جزء ها تا #پایان_هفته است
هر کس تمایل به شرکت در ختم قرآن را داره وارد لینک زیر بشه و اسم و فامیلش را بنویسه
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
_«شَهــــٰـادت 𔘓» ؛
⇠لبـٰــــاس تَک ســــٰـایـــــز؎ أســـــت کِہ↡↡
↶ بـٰــــایــَـــد تـــَـن انســــٰـان بہ أنـــــدٰازهأش دَرآیــــَـد ،↷
□هَـــــروَقـــــت ؛
⇇بہ أنـــــدٰازه؎ ایـــــن لبـــٰــاسِ ،
تَک ســـٰــایـــــز دَر آمَـــــد؎۔۔۔
◇پـَــــروٰاز میکُنے ،⇉
╰─┈➤
۔۔۔۔﴿ مُطمئـــــن بـــٰــاش𑁍﴾ !
✿شَهیـــــدآوینے✿
#شهیدانه
#کلام_بزرگان
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۸ فراز ۴ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇 💥بعثت پيامبر (ص) و سختي هاي جاهليت سپس خداوند سبحان حضرت محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۸ فراز ۴ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇 💥بعثت پيامبر (ص) و سختي هاي جاهليت سپس خداوند سبحان حضرت محمد
خطبه ۱۹۸
فراز آخر
🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇
✨ارزش و ویژگی های قرآن
سپس قرآن را بر او نازل فرمود. نوری است که خاموشی ندارد، چراغي است كه درخشندگي آن زوال نپذيرد، دريايي است كه ژرفاي آن درك نشود، راهي است كه رونده آن گمراه نگردد، شعله اي است كه نور آن تاريك نشود، جداكننده حق و باطلي است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنايي است كه ستونهاي آن خراب نشود، شفادهنده اي است كه بيماريهاي وحشت انگيز را بزدايد، قدرتي است كه ياورانش شكست ندارند، و حقي است كه ياري كنندگانش مغلوب
نشوند. قرآن، معدن ايمان و اصل آن است، چشمه هاي دانش و درياهاي علوم است، سرچشمه هاي عدالت، و نهرهاي جاري عدل است، پايه هاي اسلام و ستونهاي محكم آن است، نهرهاي جاري زلال حقيقت، و سرزمينهاي آن است، دريايي است كه تشنگان آن، آبش را تمام نتوانند كشيد، و چشمه هايي است كه آبش كمي ندارد، محل برداشت آبي است كه هر چه از آن برگيرند كاهش نمي يابد، منزلهايي است كه مسافران راه آن را فراموش نخواهند كرد، و نشانه هايي است كه روندگان از آن غفلت نمي كنند، كوهسار زيبايي است كه از آن نمي گذرند. خدا قرآن را فرو نشاننده عطش علمي دانشمندان، و باران بهاري براي قلب فقيهان، و راه گسترده و وسيع براي صالحان قرار داده است، قرآن دارويي است كه با آن بيماري وجود ندارد، نوري است كه با آن تاريكي يافت نمي شود، ريسماني است كه رشته هاي آن محكم، پناهگاهي است كه قله آن بلند، و توان و قدرتي است براي آنكه قرآن را برگزيند، محل امني است براي هر كس كه آنجا وارد شود، راهنمايي است براي آنكه از او پيروي كند، وسيله انجام وظيفه است براي آنكه قرآن را راه و رسم خود قرار دهد، برهاني است بر آن كس كه با آن سخن بگويد، عامل پيروزي است براي آن كس كه با آن استدلال كند
، نجات دهنده است براي آن كس كه حافظ آن باشد و به آن عمل كند، و راهبر آنكه آن را بكار گيرد، و نشانه هدايت است براي آن كس كه در او بنگرد، سپر نگهدارنده است براي آن كس كه با آن خود را بپوشاند، و دانش كسي است كه آن را به خاطر بسپارد، و حديث كسي است كه از آن روايت كند، و فرمان كسي است كه با آن قضاوت كند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش ششم 🍓بعد ایرج رفت و عمه رو که حا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش ششم 🍓بعد ایرج رفت و عمه رو که حا
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_چهل و پنجم✍ بخش اول
🌼گفت یعنی چی این چه حرفیه می زنی ؟ امکان نداره تو مینا رو دوست داشته باشی….
تورج گفت : خیلی ازش خوشم میاد مخصوصا از صداش دلم می خواد باهاش باشم نمیگم که الان عاشق و شیداشم ولی اون خیلی خوبه بهم آرامش میده و همش بهش فکر می کنم و هر وقت می تونم میرم با هم میریم بیرون ، بهتون گفتم که بدونین یک وقت اگر شنیدین شوکه نشین ….
🌸ایرج گفت : الان بگو برای چی داری این کارو می کنی ؟ این حرفا رو چرا می زنی من دارم میرم خیالمو ناراحت می کنی ؟
گفت : داداش من که نگفتم الان می خوام کاری بکنم فقط از رابطه ای که با مینا داشتم گفتم … اینم اصرار اون بود می گفت خودت به رویا بگو ، خودش خجالت می کشید بگه ، ولی باور کن قولی چیزی بهش ندادم الان فقط دوستیم گفتم ازش خوشم میاد راست و حسینی بهتون گفتم …..
🌼من ساکت بودم و با اخلاقی که در تورج سراغ داشتم حدس می زدم که از عشق منو ایرج با خبر شده و داره این کارو می کنه که ما رو راحت کنه و اگر این طور بود همونی شده بود که منو ایرج ازش می ترسیدیم ….
ایرج هم اینو از اول گفته بود که ممکنه تورج چنین کاری رو بکنه …….ولی این وسط مینا گناه داشت که حتما دل به تورج بسته بود و من اینو از قبل حدس زده بودم …….
گیج شدم اصلا
🌸نمی تونستم چیزی بگم زبونم به حلقم چسبیده بود …. ایرج همین جور نصیحتش می کرد تا منصرفش کنه ولی چون می دونستم که مینا هم دلش چنین رابطه ای رو می خواد در مونده شده بودم …. این خبر دوباره توی خونه ی ما
می تونست یک بمب دیگه باشه …..
تورج گفت : حالا هنوز چیزی نیست که تو اینطوری می کنی …
🌼رویا تو چی میگی ؟ گفتم: به حرفم گوش می کنی ؟ لطفا ؛؛لطفا؛؛ آینده ی خودت و مینا رو خراب نکن …. اصلا فکر کن همه اونی که تو میگی درست باشه امکان نداره عمه و علیرضا خان موافق باشن ….
گفت : به اونا چه ، من که نمی خوام باهاش عروسی کنم فقط دوستیم …..
گفتم مینا هم مثل تو فکر می کنه ؟ اون مینایی که من می شناسم با یک پسر دوست همین طوری نمیشه اون تو عمرش با هیچ پسری حرف نزده بود …. حالا برای چی با تو میاد بیرون؟… و اگر این طور باشه تو برای رسیدن به مقصود خودت که هم من هم تو و هم ایرج می دونیم می خوای اونو قربونی کنی … نکن مشکل ما یک روزی یک طوری حل می شه بدون اینکه بخوایم کسی رو فدای خودمون بکنیم …..
🌸گفت : منظورتو نمی فهمم چرا قربونی …اصلا چرا مسئله رو بزرگ می کنین بابا من با یک دختر دوست شدم چون دوست توس بهت گفتم … گفتم نه این طور نیست من تو رو میشناسم ایرج هم می دونه ببخشید می خوام راحت حرف بزنم… تو داری مینا رو قربونی می کنی و من از تو چنین انتظاری نداشتم … آخه تو خیلی آدم با شرفی هستی و غیر از این که برای مینا ناراحتم برای تو هم هستم که به خاطر این خصلتی که در تو سراغ دارم خودتو بدبخت کنی ….
🌼تورج گفت پس بزار من شما رو راحت کنم …من یک روز از تو خواستگاری کردم گفتی منو مثل برادر می بینی … یک مدت ناراحت بودم ولی بعد که زمان گذشت دیدم راست میگی واقعا تو مثل خواهر منی من هنوزم تو رو دوست دارم ولی به چشم یک خواهر ، دیدم با اینکه خواهر من باشی راحت ترم و الانم خدا رو شاهد
می گیرم که همین طوره تو خواهر منی و از همه مهم تر اینه که قبولت دارم… حالا چون من یک روز حرف احمقانه ای زدم تا ابد حق ندارم کاری بکنم ؟
🌸ایرج گفت : چرا داداشم ولی این طوری نه,, با مینا نه ! این همه دختر برو سراغ یکی دیگه ….
خندید و گفت : مینا مگه چشه ؟ خانمه؛ باصبره ؛عاقله, و خوش زبون ,و خوش صداس انشالله امسالم دانشگاه قبول میشه بعد حرف می زنیم بزارین به عهده ی من بهتون قول میدم حواسم باشه ، من که نمی خوام زندگی خودمو خراب کنم…… شایدم خودش فهمید من دیوونه ام و ولم کرد …..
🌼پرسیدم واقعا گفتی سوری جون و آقای حیدری می دونن ؟
گفت : آره به خدا میرم در خونه دنبالش, مامانش میاد تعارف می کنه ….
گفتم اونا فکر می کنن تو می خوای باهاش ازدواج کنی … به خدا بد شد …..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و پنجم✍ بخش اول 🌼گفت یعنی چی این چه حرفیه می زن
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_چهل و پنجم✍ بخش دوم
🍓تورج گفت : والله بالله من هیچ کاری نکردم که اونا همچین فکری بکنن به مینا هم گفتم من الان قصد ازدواج ندارم ……..
گفتم : نمی دونم به خدا چی بگم چون اون آقای حیدری که من میشناسم امکان نداره بزاره دخترش با کسی بی خودی بره بیرون …..
گفت : آخه هر کس منو می ببینه بهم اعتماد می کنه اصلا من با هر کسی فرق می کنم … پرسیدم : تورج تو رو خدا بگو حالا چرا مینا ؟ گفت: هان سئوال به جایی کردی از همون روز اولی که دیدمش فهمیدم کتک خورش خوبه … همین طور که نیگاش می کردم مجسم کردم یکی یکی خانواده ی تجلی دارن می زننش دیدم نه خوبه .. میشه … حالا یک مدت هم اونو می زنیم و سرمون گرم میشه …
ایرج گفت : باز شروع کردی تورج حرف رو عوض نکن جواب بده …..
🍓گفت نه به خدا راست میگم مگه ما رویا رو نزدیم مگه هادی رو نزدیم ….ای وای یادت رفت همین تازگی عموی خودمون رو لت و پار کردیم … چه زود یادت رفت حالا دیگه نوبتی ام باشه نوبت میناس …. یک بار می زنیم اگر عاقل بود و خودش رفت که هیچی اگر نرفت حقشه بازم می زنیم …… و خودش شروع کرد به خندیدن و معلوم می شد زده به دنده ی شوخی و دیگه نمیشه باهاش جدی حرف زد ….
گفتم میشه بگی اصلا هدفت چیه ؟
گفت : آره گفتم که کتک زدن مینا هر وقت بهش نیگا می کنم می گم به به چه آماده و رسیده برای کتک خوردنِ ……..
منو ایرج فهمیدیم که بحث فایده نداره و اونو رسوندیم و لحظه ی خداحافظی برای اونا رسید….. دو برادر چنان همدیگر رو بغل کردن که تمام عشق و علاقه شون توی اون لحظه پیدا بود و باز تورج با اون دل حساسش نتونست جلوی گریه شو بگیره ………
🍓ایرج گفت : چرا گریه می کنی مگه کجا دارم میرم ده روز دیگه بر می گردم …. اشکشو با کنار بازوش پاک کرد و گفت : بهت قول میدم بیشتر از یک ماه بشه اگر زودتر اومدی این اشک رو مدیون من میشی پس اشکتو در میارم پس زود بیا که من و رویا منتظرت هستیم داداشم ……… اون رفت و ایرج مدتی وایساد به پشت سر اون نگاه کرد … بعد اومد تو ماشین نشست و گفت :حالا چیکار کنیم رویا ؟
گفتم نگران نباش من با سوری جون حرف می زنم ….
گفت برای این نمیگم …تو فهمیدی تورج داشت چیکار می کرد ؟ گفتم آره کاملا مشخص بود … چیکار می تونیم بکنیم تو بگو ….
🍓گفت : اون امشب دوتا کار کرد ، هم اینکه خیال ما رو راحت کرد, که یعنی می دونه و بی خیال شده؛؛ هم اینکه باعث شد شب آخر تنها بشیم و با خیال راحت خداحافظی کنیم پس معلوم میشه خیلی وقته جریان ما رو می دونه ….. گفتم : اون خیلی اخلاق خاصی داره خیلی ام با هوشه …..
گفت : آره خیلی مَرده من اونو میشناسم می دونستم اگر بفهمه این کارو می کنه خدا کنه جریان مینا راست باشه و گرنه هم برای اون و هم مینا نگران میشم ..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب🌙🌓
شبها کمی بلند شوید، استغفار کنید. نمازشب بخوانید.
این استغفار شب، رمزی برای پاکی است. اصلا استغفار دوای هر دردی است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا به شما بگویم که درد شما چیست و دوای دردتان چه می باشد؟
درد شما که سر تا پای شما را گرفته گناه است و دوای درد شما #استغفار است.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی