eitaa logo
داروخانه معنوی
6.1هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
125 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داروخانه معنوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز پنجشنبه بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِہ غِیـــــر أز تَـــــلخےِ ⇠ایـــــن چَنـــــد مــــٰـاه‌؎ آخـَــــر ↲↲ چہ خُـــــوش گـــُــذشـــــت؛ ⤸⤸ کـــــنٰار تـــُــو روزگـٰــــارِ عـــــلّےﷺ...❤️‍🩹⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 وصیت نامه حضرت زهرا سلام الله علیها 🔸 آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༻﷽༺ دٰاغے بہ قَلـــــب عـٰــــالم امـــــکٰان ⇦ نشـــــٰانـــــد و رَفـــــت ⤸عٰالـــــم دَر التمـــٰــاسِ بمــٰـــان ، ⇦ او نمــــٰـاند و رَفـــــت ◇دنیـــٰــا؎خـٰــــاک , ⇦چـــٰــادر او را گـــــِرفتہ بـــــود دستے کـــِــشید و چــــٰـادر خـــُــود رٰا، ⇦تـــــکٰانـــــد و رَفـــــت... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۳ آفريدگار بي همتا 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۳🎇🎇🎇 ✨خداشناسي سپاس خداوندي را سزاست كه از شباهت داشتن به
خطبه ۲۱۴ فراز ۱ در وصف پيامبر و عالمان 🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌺پيامبرشناسي گواهي مي دهم كه خدا عدل است و دادگر، و دادرسي جداكننده حق و باطل، و گواهي مي دهم كه محمد (ص) بنده و فرستاده او سرور مخلوقات است، هرگاه آفريدگان را به دو دسته كرد او را بهترين آنها قرار داد، در خاندان او نه زناكار است و نه مردم بدكار. آگاه باشيد! خداوند براي خوبيها مردمي، و براي حق ستونهاي استواري، و براي اطاعت نگهدارنده اي قرار داد، و در هر گامي كه در اطاعت برمي داريد ياوري از طرف خداي سبحان وجود دارد كه زبانها به نيروي آنها سخن مي گويند، و دلها با كمك آنها استوارند، براي ياري طلبان ياور، و براي شفاخواهان شفادهنده اند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂
داروخانه معنوی
🍂
مَن قُـــــدرت و محبـَّــــت مـــٰــادر؎، ﴿حَضـــــرت زهـــــرٰا‌(سلام‌الله‌علیها)𔘓⇉﴾ را، ⇠دَر هور،غــَـــرب کانـــــٰال مـــــٰاهےو وَســـــط میـــــدٰان میـــــن دیـــــدَم⇢ وقَتےشُمـــٰــا مــــٰـادر‌هــٰـــا نَبـــــودیـــــد و فـــــرزنـــــدٰان‌تـــــٰان در خـــــون دَســـــت‌ و پـــٰــا مےزَدنـــــد، «مَن‌حَضـــــرت‌زهـــــرٰا(سلام‌الله‌علیها)» ↲↲ رٰا‌ دیـــــدم...𑁍» ✿حـــٰــاج‌قــــٰـاسم‌سُلیمـــٰــانے✿ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و پنجم ✍ بخش پنجم 🌸دلم برای تورج خیلی می سوخ
" "بر اساس قسمت_پنجاه و ششم ✍ بخش اول 🌸ایرج دست اونو محکم گرفت و نشوند سر جاش و گفت آروم باش داداش بشین درست حرف بزن ، آروم باش چیزی نشده … منم رفتم سراغ سوری جون گفتم: این طوری نمیشه شما اینجا وایستادین اونا تو اتاق بیاین بشینین رو در رو همه ی حرفاتون بزنین این بهترین کاره الان……. مینا خواهش می کنم اینقدر از خودت ضعف نشون نداه به خدا بَده,, از همه مهم تر ، تورج رو ناراحت میکنی ؛؛ داری با این کارت بدتر اونو مجبور می کنی ، تو دلت می خواد اون دلش به حالت بسوزه ؟…… بزار همه چیز با خوبی و خوشی تموم بشه…. 🌸سوری جون یک دست به صورتش کشید. مثل اینکه می خواست غبار غمی که تو دلش هست رو پاک کنه ، و گفت بریم راست میگه بهتره رو در رو حرف بزنیم ….. ایرج گفت : ….آقای حیدری ، چرا اینطوری می کنید ما اومدیم از دخترتون خواستگاری کنیم آخه چی شده شما عصبانی هستین ؟ آقای حیدری : گفت : آخه درد سر اینه که شکوه خانم باید این کارو بکنه که ایشون هم معلومه دلشون نمی خواد و رضا نیستن …. خوب من دنبال شما نفرستادم شما به این عنوان آمدید منزل ما ، باشه قدم سر چشم گذاشتید ولی من اینطوری دختر شوهر نمیدم ….. 🌸تورج گفت : مامان ؟ مامان ؟ ….عمه یک کم خودشو تکون داد و گفت همون طور که شما متوجه شدین این خواست تورج بوده که ما اینجایم ولی من به نظرش احترام می زارم … بحث من مینا نیست …. خوب من نمی خوام تا این درس خلبانیش تموم نشده حرف ازدواج رو بزنه تا ببینیم اون موقع چی قسمت میشه …. ولی خوب مثل اینکه اصرار داره ما هم ناچار تن در دادیم …. 🌸سوری جون اومد نشست نزدیک عمه و گفت … شما رو به خدا قسمتون میدم شکوه خانم رو در واسی که نداریم ، حقیقت رو به ما می گفتین … ما که علم غیب نداریم ، از دل شما خبر داشته باشیم خودتون باید بگین نظرتون چیه اونوقت ما صلاح بدونیم قبول می کنیم صلاح نباشه شما رو به خیر و ما رو به سلامت خواستگاری برای همینه دیگه دنیا که آخر نمیشه …..حالا ما همدیگر رو می شناسیم پس باید راست و حسینی حرف تون رو بزنین … به بچه ها هم کار نداشته باشین ….شما با این ازدواج موافق نیستی ؟ 🌸عمه گفت : ببین سوری خانم من خوشبختی بچه مو می خوام درست مثل شما …. سوری جون گفت : نه شما فقط یک کلام بگو موافقی یا نه همینو بگو بقیه اش باشه بعدا بحث می کنیم ……. همه چشمها طرف عمه بود …و اون به تورج نگاه می کرد …. آخر گفت: راستش چی بگم ؟ تورج خیلی اصرار داره من موافق نبودم ، ولی منو راضی کرده تا خدا چی بخواد هر چی قسمت باشه ….همه یک نفس راحت کشیدیم با اینکه حرف خیلی خوبی هم نزده بود مخالفت هم نکرد ….. 🌸ولی آقای حیدری گفت : شکوه خانم ما تورج خان رو خیلی دوست داریم از خدا هم می خوایم که اون داماد ما بشه ولی دوست نداریم شما ناراضی باشین از این واضح تر بگم ؟ شما الان برین فکراتونو بکنین ما به شما فشار نمیاریم البته اینم برای این می گم که می دونم این بچه ها همدیگر رو دوست دارن خدا رو شکر نه پسر شما ایرادی داره نه دختر من …خوب اگر این وصلت شد که چه بهتر اگر نشد حتما قسمت نبوده و جای دیگه ای قسمتشون رو پیدا می کنن ….. اصلا اصراری نیست، به خدا این عین حقیقته که خدمتون عرض می کنم ما هم بیشتر فکر می کنیم و شما هم همینطور تا روز دوشنبه بهم خبر میدیم ….. 🌸 اگر وصلت شد که میشینیم و با شما و آقای تجلی حرف می زنیم که شرط ما رضایت کامل و اشتیاق شماست …. اگر نشد هیچ دلخوری ما بین نباشه همین طور دوست و آشنا باقی می مونیم …… ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و ششم ✍ بخش اول 🌸ایرج دست اونو محکم گرفت و ن
" "بر اساس قسمت_پنجاه و ششم ✍ بخش دوم 🌸و ما خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه … عمو بر خلاف تصورمون خونه بود گفت نتونسته طاقت بیاره و برگشته تا ببینه چی شده،،،، جریان رو براش تعریف کردن اونم گفت خیلی خوب شد حیدری آدم فهمیده ای معلوم میشه .. تورج ازش پرسید بابا یک بار ازت می خوام میایی با احترام مینا رو برام بگیری یا نه ؟ گفت بابا جان من هر چی میگم برای شماست منم دلواپس توام حالا بزار خودت بچه دار بشی می فهمی من چی میگم ….باشه اگر تو اصرار داری همون کاری رو می کنم که تو می خوای … خوبه بابا ؟ 🌸تورج خوشحال شد و بلند شد و دست انداخت گردن عمو و اونو بوسید … حالا ، عمه هم اونطور که اول مخالفت می کرد نبود و کمی نرم شده بود………… ولی ایرج بشدت تو هم بود ازش پرسیدم ایرج جان چی شده ؟ گفت هیچی خسته ام …. شام خوردیم ولی ایرج اصلا با من حرف نمی زد … منم بدون اینکه به اون بگم ، رفتم بالا تو اتاق خودم تا یک کم درس بخونم نمی تونستم بدون آمادگی برم سر کلاس این اخلاق من بود ….ایرج هم یک کم بعد اومد و منو دید و از کنار اتاق رد شد و رفت و درو زد به هم …. تعجب کردم اون هیچ وقت این کارو نمی کرد این بود که دیگه از درسم چیزی نمی فهمیدم 🌸تصمیم گرفتم برم بخوابم و صبح زود تر بیدار بشم ….. مسواک زدم و رفتم پیشش خوب معلوم بود که خودشو زده به خواب؛؛ منم که دیدم اینطوریه برگشتم سر درسم و دو ساعتی درس خوندم و رفتم خوابیدم در حالیکه احساس کردم اون هنوز بیداره …… و متوجه شدم داره از چیزی رنج می بره و نمی خواد به من بگه که ناراحت نشم …. چون به نظرم کاری نکرده بودم که باعث ناراحتی اون بشه …… خوابیدم ، تو این شش ماهی که ما عروسی کرده بودیم همیشه صبح با ناز و نوازش اون بیدار می شدم و همین باعث می شد تمام روز رو با انرژی خاصی بگذرونم…. ولی اون روز صبح که بیدار شدم اون رفته بود پایین بدون اینکه منو صدا کنه …. دیرم شده بود حاضر شدم و رفتم پایین ولی اون رفته بود کارخونه و منو عمو با اسماعیل رفتیم … ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 💠 شهید دستغیب (ره): 🔸وقت سحر، دعا مستجاب است. هرچند بعضی از شرایط اجابت هم نباشد. چون همه را راه می دهند.ساعتی هست که خدا دوست دارد او را یاد کنند. نداءالاسلام «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
حــَـــلال کــــُـن کہ↡↡ ⇠ فـــَــدایے بـــــوتـــُــراب شُـــــد؎۔۔۔ شَبـــــیہ مهـــــریہ أت ذَره ذره، □□ آب شـُــــد؎ ...𑁍⇢ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا